سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایتی از واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد همسر یک شهید + تصاویر

در گزارش زیر خاطره سارا عجمی همسر شهید محمود نریمانی از مهمان شدن حاج قاسم سلیمانی را در خانه شان می‌خوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمود نریمانی به تاریخ دوازده دی سال ۱۳۶۶ در روستای «دروان» کرج، متولد شد. وی از نیرو‌های سپاه پاسداران بود که با آغاز جنگ سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سرزمین شام شد تا با تروریست‌های تکفیری مبارزه کند. محمود سرانجام مزد این جهادش را روز ده مرداد سال ۹۵ در حماء سوریه گرفت و به شهادت رسید. پیکر شهید نریمانی در گلزار شهدای کرج به خاک سپرده شد.

آنچه خواهید خواند روایت سارا عجمی همسر این شهید عزیز است که خاطره دیدار مهمان شدن حاج قاسم سلیمانی را در خانه شان اینگونه روایت می‌کند:

*الو؛ با حاج قاسم سلیمانی صحبت می‌کنید

من همیشه دوست داشتم سردار سلیمانی را از نزدیک ببینم. اتفاقا در اوایل مرداد ۹۶ بود، می‌خواستیم مراسم اولین سالگرد شهادت همسرم را برگزار کنیم که به همین منظور نامه‌ای نوشتم و در آن از حاج قاسم دعوت کردم تا ضمن آمدن به مراسم همسرم دقایقی سخنرانی هم بکنند. نامه را به دوست شوهرم دادم تا به دست سردار سلیمانی برساند. راستش اصلا فکر نمی‌کردم نامه به دست او برسد و یا اگر برسد اصلا بازش کند و بخواند. تقریبا ۴-۵ روز بعد دیدم آقایی زنگ زد و گفت گوشی دستتان باشد سردار سلیمانی می‌خواهد با شما صحبت کند. آنقدر از شنیدن این جمله هیجان زده شده بودم که زبانم بند آمده بود. وقتی حاج قاسم شروع کرد به صحبت باور نمی‌کردم دارم الان به صدای او گوش می‌کنم. خیلی صمیمی و مهربان گفت: دخترم نامه ات را خواندم ممنونم که نامه نوشتی و برایم باعث افتخار هست به مراسمتان بیایم، اما من یک ماموریت کاری دارم و باید بروم، اما یک نفر را به جای خودم می‌فرستم حتما. من آنقدر هول شده بودم که فقط هر چه حاج قاسم می‌گفت: می‌گفتم خیلی ممنون. تنها کلمه‌ای که من در آن چند دقیقه مکالمه می‌گفتم همین بود. صحبت با شخصیت بزرگی آن هم غیر منتظره باعث شده بودم اصلا نتوانم حرفی بزنم. در مراسم ما سردار قاآنی لطف کرد و از طرف حاج قاسم آمد.

*مهمانی که حضورش را باور نمی‌کردم

روز ۷ فروردین سال ۹۸ آقایی با تلفن خانه ما تماس گرفت و گفت: اگر آمادگی دارید قرار است سردار فردا به منزل شما بیاید. تلفن را قطع کردم و فکر کردم منظورشان از سردار همان برادر پاسداری است که از محل خدمت همسرم گاهی به خانه ما و بقیه شهدا سر می‌زد.

دوباره صبح روز ۸ فروردین همان آقا ساعت ۸ صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می‌رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاورد. یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت سریع بلند شدم تند تند خانه را مرتب‌تر کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می‌شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم ۵۰ روزش بود و خیلی بی قراری می‌کرد، اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل پدر شهید و گفتم قرار است مهمان بیاید برایمان شما هم خودتان را برسانید. از محمود یاد گرفته بودم پشت تلفن رعایت مسائل امنیتی را بکنم برای همین به آن‌ها نگفتم مهمان چه کسی است.

*زنگ خانه به صدا در آمد

خانه ما طبقه چهارم است برای همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ اف اف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟ حتما این‌ها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می‌آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح دم و دستگاهی. بعد‌ها متوجه شدم یا کلاه گذاشتند و یا طوری آمدند که در کوچه شناخته نشوند، چون ما اصلا متوجه آمدن ایشان در کوچه نشدیم.

*حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی

حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.

*سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟

چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم‌تر می‌بوسمش.

*پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا

محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه‌ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمی‌اید جلو؟ محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می‌کند، اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.

*وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند

سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می‌ماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد؛ و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را می‌رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آن‌ها خیلی تشکر کرد.

* بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود

حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم گفت شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر (ص) را انجام دادی دوم اینکه فرزند شهید را پدری می‌کنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی می‌کنی. چند بار با کلمه دخترم مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم‌ای کاش زنده بود و یکبار به خانه ام می‌آمد حالا احساس می‌کردم آن روز پدرم آمده خانه ام.

*برایتان هدیه آوردم

قبل از اینکه ما بخواهیم گفتند برایتان انگشتر هم هدیه آوردم. به آقایی که همراهش بود اشاره کرد که جعبه انگشتر را بیاور. به همه یک انگشتر هدیه داد. نوبت من که شد یک انگشتر داد بعد گفت: نه نه این خوب نشد می‌خواهم یکی دیگر بدهم. گفتم: ممنون همین برای من کافی است گفت نه می‌خواهم یکی دیگر بدهم. انگشتر دیگری که واقعا زیبا‌تر هم بود و اتفاقا اندازه دستم بود داد. انگشتر قبلی برایم بزرگ بود. انگشتر اول را پس دادم گفتند نه قسمت شما دو انگشتر بوده است.

*یک ساعت و نیم حال خوب

تقریبا یک ساعت و نیم سردار سلیمانی منزل ما بود. یک ساعت و نیمی که حالمان خوب بود. در حالی که منزل هر شهید حدود یک ربع بیست دقیقه می‌مانند فکر می‌کنم علت طولانی‌تر شدن ملاقات ما حضور پدر و مادر شهید کنار ما بود و اینکه من ازدواج مجدد کردم انگار صحبت بیشتر و تمایل بیشتری داشت خانه ما بماند.

*حادثه تروریستی در بغداد به من چه ارتباطی دارد؟

من شب‌ها موقع خواب گوشی ام را خاموش می‌کنم. روز شهادت حاج قاسم صبح که از خواب بیدار شدم اول رفتم گوشی را روشن کردم دیدم چند تماس بی پاسخ داشتم. برایم خیلی عجیب بود که خدایا چه شده؟ سابقه نداشته صبح جمعه این همه کسی به من زنگ بزند. اینترنت را روشن نکردم اخبار را ببینم. رفتم سراغ بچه‌ها و ده دقیقه بعد آمدم دیدم دوباره گوشیم خاموش است. متوجه شدم همسرم دوباره خاموش کرده. می‌خواست متوجه نشوم. پرسیدم چرا گوشی من خاموش است؟ گفت ولش کن بگذار خاموش باشد اینجوری بهتر است. گفتم نه می‌خواهم بدانم چرا اینقدر با گوشی من تماس گرفتند. گفت نمی‌دانم آخه خبر‌هایی شده انگار. در فرودگاه بغداد حادثه تروریستی رخ داده. شاید کسی می‌خواسته این را خبر بدهد. گفتم فرودگاه بغداد به من چه ربطی دارد. البته یک استرسی گرفتم، اما هر چه فکر کردم دیدم خب به من چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد؟ هی می‌پرسیدم از همسرم، اما او نمی‌خواست مستقیم بگوید. گفتم بغداد چه ربطی به من دارد؟ گفت وقتی کسی به شما می‌گوید دخترم حتما این حادثه به شما هم ربط پیدا می‌کند. ین را که گفت متوجه شدم اتفاقی برای سردار افتاده. پاهایم سست شد و نشستم سرم را گذاشتم روی میز. بدنم می‌لرزید.

*دنیای بدون محمود

شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی مرا به یاد وقتی انداخت که محمود شهید شد. آن روز ده مرداد ۹۵ ساعت دو آخرین باری بود که با هم صحبت کرده بودیم. تقریبا دو ساعت بعدش او شهید شده بود. محمود معمولا شب‌ها تماس می‌گرفت برای همین ازش پرسیدم حالا که ظهر زنگ زدی یعنی شب تماس نمی‌گیری؟ گفت: نمی‌دام حالا شاید شب هم تماس بگیرم اگر بشود. گفتم نمی‌خواد من امروز صحبت کردم خیالم راحت است خودت را به زحمت ننداز. تا ساعت ۱۲ باز هم منتظر شدم زنگ بزند وقتی دیدم خبری نیست گفتم خب خودم خواستم تماس نگیرد برای همین با خیال راحت خوابیدم. غافل از اینکه بعد از ظهر شهید شده بود و اتفاقا ساعت ۱۲ پیکرش را آروده بودند معراج. به همین سرعت! صبح که بیدار شدم دیدم خواهرش پیامی داده و در سه جمله کلی غلط املایی داشت. حال و احوال کرده بود. برایم عجیب بود که چقدر غلط نوشته. بعد دختر عموی شهید تماس گرفت و پرسید هستی؟ می‌خواهم برای صبحانه بیایم خانه یتان اگر مزاحم نیستم. گفتم نه بیا هستم. آمدن او آن وقت صبح سابقه داشت برای همین تعجب نکردم. دختر عمویش هر وقت شوهرم مأموریت بود به ما سر می‌زد و، چون شاغل بود فقط صبح‌های زود وقت داشت. ۵ دقیقه بعد برادرم تماس گرفت گفت می‌خواهم برای خودم و محمد هادی لباس نظامی بخرم بیا با هم برویم اندازه اش باشد. گفتم نه مهمان دارم نمی‌توانم بیایم. گفت: خیلی وقتت را نمی‌گیرم. گفتم نه زشته مهمان پشت در می‌ماند. خیلی اصرار کرد بالاخره قبول کردم و گفتم پس من را زود برگردان. منزل مادرم بودم و به او سپردم اگر دختر عموی محمود آمد در را باز کن و بگو من زود بر می‌گردم. تقریبا ۵ دقیقه بعد برادرم رسید. در راه هی از آقا محمود می‌پرسید. گفتم: خوبه دیروز با هم صحبت کردیم. وقتی رسیدیم لباس نظامی را که تن محمد هادی کرد، چون تا حالا چنین لباسی تن پسرم ندیدم یک لحظه تشییع شهدا به نظرم آمد، دلم خالی شد.

متوجه برادرم شدم که حال خاصی دارد و رنگ از صورتش پریده. پرسیدم: چیزی شده؟ ادامه نداد و گفت فکر کنم فهمیدی؟ این را که شنیدم نتوانستم روی پاهایم بایستم همانجا در مغازه نشستم. گریه نکردم فقط حس می‌کردم دنیا شبیه جایی شده که هیچ تکیه گاهی ندارد. برادرم بغلم کرد و گفت غیر از این برای محمود تصور می‌کردی؟ گفتم نه دادم در راه رضای خدا، اما خیلی زود بود. رفتیم داخل ماشین. گفتم: خانه نرو اول در خیابان بچرخ تا ببینم باید چکار کنم. نمی‌دانم دیگر چکار می‌شود کرد؟ تلفنش زنگ خورد و شنیدم می‌گوید بله فهمید الان هم حالش خوب است. فهمیدم عده‌ای پیش از من خبر دارند.

 

جذابترین اخبار امروز سرویس وبگردی

قضیه صدا‌های «عجیب و غریب» در آسمان بغداد چه بود؟

ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان

شیر‌هایی که سد معبر کردند! + تصاویر

چالش‌های رؤیت هلال ماه رمضان ۱۴۴۱ در سال جاری

تصاویر ناب و دیدنی از حیات وحش

منبع: فارس

انتهای پیام/

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶۰
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۳:۰۳ ۱۳ دی ۱۳۹۹
حاج قاسم عزیز نمیدانم چرا هر روز به یادت فاتحه میخوانم ودر مشکلات زندگیم تو یادم هستی ای جگر گوشه ی قلب ایرانیان یک شب بخوابم بیاد و دعایم کن
ناشناس
۰۳:۰۲ ۰۴ خرداد ۱۳۹۹
جاش خیییلی خالیه توی دنیا .کاش بود .واقعا جای خالیش حس میشه خدا به خانواده اش صبر بده
داریوش
۰۰:۵۰ ۰۴ خرداد ۱۳۹۹
درود بر قهرمان ملی ایران زمین و جهان اسلام و بشریت شهید حاج قاسم
ودرود خدا بر شهید محمود و همسر و فرزندانش
و احسنت بر پدر و مادر شهید که حمایت کردند تا عروسشان ازدواج مجدد بکند
و احسنت بر داماد که سنت حسنه دهه ۶۰ را احیا کرد و انشاالله همسر و پدری دلسوز برای خانواده شهید باشد
از خواندن این مطلب مفید وارزنده بسیار خوشحال شدم هرچند داغ فراق حاج قاسم عزیز را تازه کرد
هادی
۱۹:۵۲ ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
ای جانم سردار دلها وقتی اسمت میاد دلمون رو به اتیش میکشی
لبیک یا مهدی
ناشناس
۰۴:۳۲ ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹
روحشان شاد
ناشناس
۰۱:۲۵ ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹
دلم خیلی تنگته سردار
ناشناس
۲۳:۴۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
نمی دانم چرا هر وقت خاطره یا مطلبی در مورد سردار سلیمانی میشنوم گریه ام میگیره
ناشناس
۲۳:۳۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خوش به حالت سردار عزیزمان از نزدیک زیارت کردید
ناشناس
۲۰:۳۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
زن هم زنهای قدیم
هم وطن
۱۹:۳۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
آن نور که خاموش نگردد نور خداست.......
این آتشی که از یاد سردار در دلها همیشه تازه است ریشه در فطرت پاک خدایی این بزرگ مرد دارد.....
اشک ناخوداگاه روان می‌شود بایاد سردار وشهدا
ناشناس
۱۹:۲۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سردار، از هرکس بگذرم از کسی که بهت توهین میکنه محاله بگذرم والسلام
ناشناس
۱۹:۱۹ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خیلی جالبه که من هموموقع شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی همین احساس را داشتم...خوش به حال خانواده شهدا که یک انسان وارسته و خوب را از نزدیک دیده اند و الان هم روح شهدا قرین و هم نشین آن ها ست و ان شاء الله در آن دنیا هم شفاعتشان می کنند.خدا نصیب همه ما بکند.
ناشناس
۱۹:۰۴ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
هزاران بار هم از سردار بگوئيد باز هم حرف سردار که بیاد نمیدونم چرا بغض گلویم را می فشارد.
ناهید
۱۸:۳۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سردار بعد از پر کشیدنت به بهشت جهان هم انگار طاقت دوریت را ندارد از شهادت مظلومانه ات غمگین است و دنیا یک روز خوش ندیده، جهان با تو زیبا بود.
جعفري
۱۶:۱۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
مرا به گريه انداختيد
ناشناس
۱۵:۴۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
شادی ارواح طیبه جمیع شهدا صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
محمد
۱۵:۳۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
اسم شهید سردار سلیمانی که میاد، ناخودآگاه بغض میکنم. سردار دلها، چقدر جات خالیه اینروزها.
ناشناس
۱۴:۴۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
حاج قاسم عزیز عاشقت هستم با تمام وجود
صلوات به روح پاک شهدا
علی
۱۴:۱۲ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
هروقت اسم سردار میاد اشک در چشمانم حلقه میزند اخ چه مصیبت بزرگی
م.
۱۳:۴۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خداوند همه شهدا را بیامرزه و قرین رحمت قرار بده؟روحشون شاد
ناشناس
۱۳:۴۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سردار بزرگ دورودبرتو
ناشناس
۱۳:۲۲ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
انشاالله با شهدای کربلا محشورشان کند و ما را ره رو راهشان
سهیل
۱۳:۱۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
تک تک کلمات و حرکات و اعمال سردار برای خدا بود که اینقدر در دل آدم می نشیند. سردار عزیز خیلی دوستت دارم...
۷۷
۱۳:۰۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
زیباتر از شهادت ادامه خط شهداست.شهدا سوخته شمع شریعت بودند ازدواج همسر شهید کمتر از شهادت نیست سرپرستی یادگار شهید اجری مضاعف دارد.درود خدا بر پدر ومادر فهیم شهید که با ازدواج مجدد دخترشان نشان دادند روح بلندی دارند وگرفتار در سنتهای غلط جامعه نیستند.
ناشناس
۱۲:۵۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
هر چه ایشان بگوئید باز هم کم گقته اید. روحش شاد.
Ghodsinia
۱۲:۵۲ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
روح شهدا شاد ما را هم دعا كنند ايشالا
ناشناس
۱۲:۳۴ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سلام خداوند بر روح بزرگ سردار و همه شهدا و صالحین
مجید قنبری
۱۲:۲۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
آدم هرچی بیشتر با ابعاد شخصیتی سردار سلیمانی آشنا میشه ، بیشتر افسوس میخوره . افسوس از نداشتن چنین شخصیت برجسته ای .
داغ این شهید هیچوقت از دل ما بیرون نمیره .
FM
۱۲:۲۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سردار دلم برات تنگ شده.تو بگو من چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناشناس
۱۲:۱۴ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سردار کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناشناس
۱۲:۰۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
شادی روحش فاتحه اخلاص مع الصلوات
ناشناس
۱۲:۰۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
شادی روحش فاتحه اخلاص مع الصلوات
مسعود
۱۱:۵۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
هر چه داریم از شهدا داریم
ناشناس
۱۱:۳۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
اخ اخ هنوز این سوز دل خاموش نشده
ایرانیم
۱۱:۲۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خداوند متعال غریق رحمت واسعه کند شهدای عزیز را
آفرین به این خانواده با محبت و احیای سنت حسنه ازدواج با همسر شهید.
حمید
۱۱:۲۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
شهیدقلب تاریخ است.
امیر
۱۱:۰۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
عالی
مهدی
۱۰:۵۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
روح شهید بزرگوار شاد .
درود خدا بر سردار دلها که هنوز باورش خیلی سخته و واقعا صد حیف که ما ایشان را از دست دادیم .
و افرین بر بانوی بزرگوار که با ازدواجشان کار صحیحی انجام دادند .
مهدی
۱۰:۴۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خوشا به سعادتشان وروحشان شاد.
ناشناس
۱۰:۴۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
جانم جانم جانم جانم سردا سلیمانیم
عباس علمی
۱۰:۳۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
روحشان شاد باشد. راهت ادامه دارد. ای شهید حق. ما هم دلتنگ تو هستیم ای سردار دلها
ناشناس
۱۰:۰۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
با گریه به یاد شهدا خوندم
سردار خیلی دوستت دارم
زارع
۰۹:۴۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
هنوز دلتنگ نبودنت هستیم روحت شاد
مهدی
۰۹:۳۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
روحشان شاد. خداوند ان شاالله ما رو هم عاقبت به خیر کند.
ناشناس
۰۹:۲۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
همچنان دلتنگ تو هستیم ای سردار دلها.
ناشناس
۰۹:۲۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
همچنان دلتنگ تو هستیم ای سردار دلها.
ناشناس
۱۰:۰۶ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
و هر روز این دلتنگی عمیق تر میشه
انگار قانون عادت پذیری رو نقض کرده...
حسین فروغی
۰۹:۲۳ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خدا رحمتش کنه روحش شاد
ناشناس
۰۹:۱۲ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
روحش و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
قیصری
۰۸:۴۹ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خدا انشاء ا... سردار را با امام حسین (ع) محشور کند
واقعا هنوز باور کردن شهادت ایشون سخت است
در این هیاهو جایش خالی است و نیازش بسیار از همیشه احساس می شود
موسوی
۰۸:۴۹ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
سلام و درود خدا به روان پاک شهیدان راه حق و حقیقت . روحشان شاد و یادشان گرامی باد
حسن
۰۸:۴۱ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
حاج قاسم یک مکتب ست نه یک شخص
رسول
۰۸:۲۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
چه حل و هوايي داشت اين نوشته... اي كاش عاقبت ما هم با شهادت در راه خدا رقم بخورد. انشاالله