جناب آقای عطار نیشابوری که امروز در تقویم به نام او و بزرگداشتش ثبت شده است، کتابهای بسیاری دارد که از میان آنها بیشتر منطقالطیر و تذکرهالاولیا را میشناسیم که اولی منظومهای است عرفانی و دومی هم دربردارنده کرامات عارفان و صوفیان.
هر دو اثر هم پر هستند از نکات اخلاقی که این عارف مسلمان به آنها پرداخته است. حالا احتمالا از خودتان بپرسید اصلا ربط پاراگراف اول و دوم مطلب چیست و این جناب عطار آیا سراغ داستانهای عاشقانه رفته است؟ بله. رفته، اما عشق را به شیوه خودش و با همان نگاه عرفانی بررسی کرده است. بالاخره یک عارف و خداشناس واقعی همه چیز را در مسیری نگاه میکند که برود و برسد به آنجا که باید، به اصل وجود آدمیزاد و عشق اصیل واقعیاش، خداوند.
برویم سراغ یکی بود یکی نبود قصهمان. عطار در منطقالطیر داستان مرغانی را روایت میکند در آن هدهد بهعنوان پیامبرشان آنها را راهی سفری کند که میرسد به بارگاه سیمرغ که نمادی است از بارگاه خداوند. مرغان همه بهانه میآورند که نروند، آنها دلبستگیهایی در دنیا دارند که ترجیح میدهند همین جا بمانند و با عشقهای کوچک و ناچیز زمینیشان خوش باشند. هدهد که قرار است تلاش کند تا مرغان به بهانههای کوچک عشقهای زمینیشان غلبه کنند برایشان داستان شیخ صنعان را تعریف میکند، داستانی زیبا و تاثیرگذاری که تاکنون بارها مورد اقتباسهای ادبی و سینمایی هم قرار گرفته است.
کجا میروی جناب شیخ؟
دیگر واقعا برویم سراغ یکی بود یکی نبود قصه و او که همیشه هست:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود/در کمال از هر که گویم بیش بود
این نخستین بیت داستان منظوم ماست. شیخ صنعان بزرگ روزگار خودش است و در نزدیکی شهر دمشق واقع در سوریه زندگی میکند، از همه جا شاگرد دارد و بسیاری در امور دینی خود به او مراجعه میکنند، پیر است و کلی مرید دارد. ۵۰ سال عبادت و ریاضت دارد و نماز و روزه بیحد بجا میآورد. خلاصه که شیخصنعان صاحب کرامات عصر خویش است و در چشم مردم جایگاهی بالا دارد. شیخ چند شبی خواب میبیند که به روم رفته و مقیم آنجا شده، این که هیچ... بر یک بت سجده میکند و تمام گذشته نیک خود را رها کرده است. این خواب و حیرت ناشی از آن شیخ را به سرزمین روم میکشاند.
او با جمعی از مریدانش میرود و درجا عاشق دختری مسیحی میشود. آنقدر عاشق که نمیتواند دل از روم بکند و همانجا میماند. یک ماه تمام هر روز به دختر التماس میکند که عشق او را بپذیرد و دختر ترسا هم مدام ردش میکند. آخر کار در برابر اصرارهای مداوم شیخ برایش چهار شرط میگذارد: سجده کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست شستن از ایمان! مهریه دختر ترسا هم میشود یک سال خوکبانی. شیخ حالا به تمام زندگی و تعالیم گذشتهاش پشت پا میزند و این عشق زمینی زندگیاش را دیگرگون میکند. میشود یک شیخ بدنام، مرد خدا میرود در مسیر بدنامی و دیگر میدانید بعدش چگونه خواهد بود.
شاگردانش هر چه التماس میکنند کهای شیخ با ما برگرد و دوباره همان شیخ صنعان بزرگ و باایمان خودمان باش، با طرد از جانب او مواجه میشوند و آخرش دست از پا درازتر برمیگردند. خدا، اما شیخ را به حال خودش رها نمیکند، یکی از شاگردانش هم ۴۰ روز تضرع و زاری میکند تا اینکه پیامبر را در خواب میبیند و این وعده را میگیرد که شیخ باز خواهد گشت. شیخ سرانجام به خود میآید و از قید عشق دختر آزاد میشود، اما حالا این دختر است که خوابی میبیند و شیفته و عاشق او میشود. دختر ترسا خواب میبیند که آفتاب به کنارش افتاده و به او میگوید با شیخ روانشو. دختر راهی دیار شیخ میشود تا مسلمان شود و زندگی تازهای را کنار او آغاز کند.
شیخ صنعان در «میوه ممنوعه»
سریال تلویزیونی «میوه ممنوعه» را به خاطر دارید؟ مجموعه تلویزیونیای که به کارگردانی حسن فتحی در سال ۱۳۸۶ از سبکه دوی سیما پخش شد. داستان سریال که نقشهای اصلی آن را هانیه توسلی و علی نصیریان بازی میکردند، شبیه همین ماجرای شیخ صنعان عطار بود.
حاج یونس مرد متدینی بود که در سن پیری عاشق دختری جوان میشد و زندگیاش تحتالشعاع این عشق قرار میگرفت. البته نمونههایی با مضمونهای مشابه در ادبیات و سینمای جهان بسیارند، اما لزوما نتیجهگیری پایانی همه این داستانها رستگاریای نیست که ما در داستانها و روایتهای عرفانی ایرانی میبینیم.
عقبهها در کمیناند
عقبه اصطلاحی است که عطار نیشابوری به کار میبرد. او در پایان داستانش میگوید عاشق شدن بر دختر ترسا عقبهای بود که سر راه شیخ قرار گرفته تا او ایمان خود را محک بزند و ببیند چگونه میشود سالها عبادت را یکشبه بر باد داد.
عقبهها درواقع آزمونهای الهی هستند که سر راه همه قرار میگیرند و زندگیشان را دچار اتفاقاتی میکنند، برای شیخ صنعان یکجور، حاجیونس یک جور دیگر و ما هم.
منبع: جام جم
انتهای پیام/