متن کامل این یادداشت که وبسایت خبری «سلام وطندار» افغانستان با ترجمه «علی احمدی» منتشر کرده است را در زیر مشاهده می کنید:
طالبان روز ۲۶ سپتمبر سال ۱۹۹۶ میلادی کابل را تصرف کردند. در آن زمان من کارمند وزارت دفاع افغانستان بودم. وظیفهام عمدتاً برقراری ارتباط با رسانههای محلی، خارجی، نهادهای کمککنندۀ بینالمللی و جوامع کوچک دیپلماتیک بود. با عقبنشینی نیروها، من به درۀ پنجشیر متواری شدم و در آنجا کنجکاوانه و با دقت خبرها را تعقیب میکردم تا ببینم طالبان با شهروندان پایتخت چگونه برخورد میکنند.
از خبرها چیزی جز وحشت شنیده نمیشد. ورود طالبان به کابل خیلی شبیه حملۀ گروه خمرهای سرخ به پایتخت کامبوجیا بود. طالبان، داکتر نجیبالله، رئیس جمهور اسبق را همراه با برادرش که در دفتر سازمان ملل پناهنده شده بودند، بازداشت کردند. آنان به گونۀ وحشیانه ای این دو مرد را در محضر عام شکنجه کردند و اجساد خونینشان را در نزدیکی کاخ ریاست جمهوری به پایۀ برق آویختند.
چند روز بعد طالبان در جستجوی من برآمدند، زیرا من سالها با آنان مبارزه کرده بودم. آنان مریم، خواهر بزرگترم را پیدا کردند و او را که پنجاه سال داشت شکنجه کردند تا موقعیت من را به دست بیاورند، اما خواهرم تسلیم نشد. چندی بعد، طالبان دوباره برگشتند و از او خواستند تا دخترانش را به عقد جنگجویان خود درآورد. خواهرم با دخترانش موفق به فرار شدند و او تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۶ این خاطره را فراموش نکرد.
داستان خواهرم را به این دلیل بیان کردم تا دلایل شخصی بیشتری در مورد مقاومتم در برابر ایجاد صلح با طالبان را توضیح دهم. طالبان مدعیاند که آنان بر اساس آموزههای اسلامی و آداب و رسوم افغانستان از زنان محافظت میکنند، اما لتوکوب یک زن برای دستیابی به برادرش نه با آموزههای اسلامی سازگار است و نه هم با آداب و رسوم مردم افغانستان. این تنها یک نمونه از شکنجۀ فیزیکی و روحی شهروندان افغانستان بود که در دوران حکومت طالبان متحمل شدند.
با اتفاقاتی که در سال ۱۹۹۶ افتاد، دیدگاه من در مورد طالبان برای همیشه تغییر کرد و تاکنون چیزی نه دیده و نشنیدهام تا باور کنم که آنان واقعاً راه و دیدگاهشان را تغییر داده باشند. مقاومت در برابر حکومت وحشیانۀ آنان یک مبارزۀ باشکوه است. این مبارزه نه به منظور کسب قدرت، بلکه به منظور دفاع از انسانیت است. برای من، این جنگ به دلیل ارزشهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی توجیه شده است، نه تنها به دلیل استدلالهای انتزاعی و روشنفکری.
حملۀ طالبان بر کابل در اواخر دهۀ نود میلادی این شهر مجلل را به شهر ارواح تبدیل کرد که جنگجویان طالبان، جنگجویان پاکستانی و القاعده در آن جا خوش کرده بودند. جمعیت شهر به نیم میلیون تن کاهش یافت و اکثر ساکنان به کشورهای همسایه متواری شدند و شهروندان افغانستان به بزرگترین جامعۀ مهاجر در جهان تبدیل شدند. رفتار قرونوسطایی طالبان با ساکنان شهر یکی از دلایل کلیدی بود که پس از حملۀ آمریکا در سال ۲۰۰۱، آنان نتوانستند بیش از چند هفته بر پایتخت کنترل داشته باشند.
اکنون ۷ میلیون تن در کابل زندهگی میکنند. بسیاری از این شهروندان از حکومت قرونوسطایی طالبان بیمناکاند. ادعای طالبان مبنی بر این که آنان با نیروهای خارجی به رهبری آمریکا میجنگند غلط است؛ زیرا آنان برای تحمیل یک ایدئولوژی قرونوسطایی مبارزه میکنند.
حامی اصلی طالبان در این جنگ پاکستان است؛ کشوری که به عقیدۀ من در تلاش است تا افغانستان را تبدیل به یک جزیرۀ بدون صاحب کرده و از این طریق نفوذش را به کشورهای آسیای مرکزی گسترش داده و در برابر دشمناش، هند دست بالا داشته باشد.
پاکستان در دهۀ ۱۹۸۰ برای بیرونراندن ارتش سرخ شوروی در کنار آمریکا قرار گرفت و از مجاهدین افغانستان حمایت کرد. وقتی آمریکا از حمایت مجاهدین دست برداشت، پاکستان وارد عمل شده و نفوذش را بر طرفدارانش در افغانستان که امروزه به نام طالبان خوانده میشوند، گسترش داد. اقتصاد پاکستان در حالت تقلاست، اما این کشور دستههایی از گروههای تندرو به شمول طالبان را در اختیار دارد. ما از این که در میانۀ این جنگهای نیابتی قرار داریم، خسته شدهایم، اما متلاشی نگشتهایم. ما غرور و افتخارمان را معامله نکردهایم و علیرغم فشار همسایگان یا قدرتهای خارجی از عقایدمان صرفنظر نکردهایم، خوب یا بد، همین هستیم که هستیم.
من زیر فرماندهی احمدشاه مسعود با طالبان مبارزه کردهام؛ فرماندهی که دو روز پیش از حمله بر برجهای تجارت جهانی در روز نهم ماه سپتمبر سال ۲۰۰۱ میلادی ترور شد. القاعده از ائتلاف او با غرب هراس داشت و به همین دلیل اول او را از میان برداشت.
به تازگی گروههای مرتبط با طالبان در پی ترور من بودند. در ماه جولای سال گذشتۀ میلادی دفتر کمپاین انتخاباتیام به عنوان معاول رئیس جمهور مورد حملۀ افراد وابسته به شبکۀ حقانی قرار گرفت. در این حمله ۳۰ تن از کارمندان دفترم همراه با دو خواهرزاده و برادرزادهام کشته شدند. آنان برای نجات جان من خود را قربانی کردند و من توانستم از راه پشتبام به ساختمان دیگر بروم. این رویداد هر روز از خاطرم میگذرد.
اکنون به عنوان معاون رئیس جمهور منتخب نقش فعالی در روند صلح دارم. من هرگز در پی انتقام نبودهام. این یک مبارزه برای دفاع از کرامت انسانی، جامعۀ کثرتگرا و پان افغانیسم بوده است. من گامهای احمدشاه مسعود را دنبال میکنم؛ کسی که به جامعۀ کثرتگرا باور داشت و انتخابات را تنها راه به دستآوردن قدرت میدانست. دو دهه پس از مرگش میراث او در آرمان جوانان افغانستان و قدرتهای جهانی تجلی یافته است. طوری که آنان میگویند، زمان حکومت استبداد به پایان رسیده است و باید ارادۀ مردم در نظر گرفته شود.
با این روحیه، من آمادهام تا با طالبان در میدان جنگ صلح کرده و با آنان در یک عرصۀ بسیار متفاوت مبارزه کنم؛ با استفاده از رأی. پیشینۀ من و رئیس جمهور غنی خیلی متفاوت است، اما در مورد افغانستان متحد، کثرتگرا و کشوری که با خود و جهان در صلح است، دیدگاهمان تفاوتی ندارد. ما از طالبان میخواهیم که سلاحشان را کنار گذاشته و به مبارزۀ مفکوره بپیوندند؛ چیزی که رأیدهندهگان تصمیم گرفتهاند و اکنون در مجلس نمایندهگان جریان دارد. اگر طالبان فکر میکنند که آنان در میان مردم محبوبیت دارند باید به روند انتخابات روی بیاورند و از این طریق به پیروزی برسند.
هزینه و درد جنگ هیچگاهی برای من یک موضوع انتزاعی نبوده است. من از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ رئیس عمومی امنیت ملی بودم، به همین دلیل طالبان را خوب میشناسم. من پیش از یازده سپتامبر در سویس، تاشکند و عشقآباد و همچنان در داخل افغانستان با آنان در گفتگو بودهام. طالبان نیز من را میشناسند. من یک قربانی، بازمانده، سیاستمدار، افسر اطلاعاتی و مبارز ضد طالبان بودهام. دشمنانم میگویند، من به اندازۀ آنان در این جنگ مقصرم. همۀ اینها درست است، اما ما امروزه گزینهیی را داریم تا عنوانهای جدیدی برایمان برگزینیم. بیایید گذشته را تغییر داده و خود را به پدیدآورندهگان صلح تبدیل کنیم. انتخاب با ماست، بیایید چنین کنیم.
انتهای پیام/