سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چرا تصمیمات ما برای تغییر واقعی با ناکامی مواجه می‌شود؟

اعتیاد وحشتناک ما به سرگرمی‌ها به خاطر این است که واقعاً نمی‌دانیم در زندگی چه می‌خواهیم و هر پروژه تغییری هم تعریف کنیم تحت سیطره عمیق سرگرمی‌ها محو می‌شود.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  واقعاً خیلی از ما زیر نفوذ این همه سرگرمی و بار سنگین زندگی عاریتی و مصنوعی، فراغت و خالی شدن به مفهوم واقعی کلمه را پیدا نمی‌کنیم که تغییر در فضای آن فراغت اتفاق بیفتد؛ در واقع این نوع زندگی همه حفره‌های خالی را که می‌تواند به تغییر جا دهد می‌پوشاند. نالیدن‌های مکرر، سر و صدای مداوم ذهنی، حسرت خوردن‌ها، یک و نیم ساعت تخمه شکستن جلوی تلویزیون و آنلاین بودن‌های معتادگونه

 هر کسی را در زندگی ببینید «پروژه‌ای برای تغییر» تعریف کرده، اما نکته غصه‌دار اینجاست: اغلب چاله‌ای هم کنار آن پروژه وجود دارد که فرد تکان می‌خورد در آن چاله می‌افتد و این جدال، اغلب تا آخر عمر وجود دارد. یکی می‌خواهد عادتی کهنه‌شده را تغییر دهد، یکی می‌خواهد دست از کارمندی بکشد و کسب و کار خود را شروع کند، یکی می‌خواهد زبان خارجی بخواند، یکی وزن کم کند، دیگری دور فلانی را خط بکشد و بر وسوسه ارتباط و تماس با او غلبه کند، یکی می‌خواهد اخلاق‌مدار زندگی کند و چنان به خانواده‌اش متعهد بماند که مو لای درزش نرود، یکی می‌خواهد صبح‌ها زود از خواب بیدار شود، یکی ورزشی را شروع کند، خلاصه هر کسی را ببینید پروژه تغییر خود را در گوشه‌ای از این شهر تعریف کرده، اما مسئله این جاست که چرا ما یک ساعت بعد یا یک روز یا یک هفته و یک ماه بعد دوباره سر همان خانه اول‌مان ایستاده‌ایم. شاید اگر تصمیمی برای تغییر نبود و ما اصلاً آن خانه اول را ترک نمی‌کردیم حال‌مان تا این حد بد نمی‌شد، اما وقتی می‌بینیم تلاش‌های ما به جایی نمی‌رسد و انگار سرنوشت محتوم ما باشد دوباره سر خانه اول برمی‌گردیم و بیشتر به‌هم می‌ریزیم. اما چرا پروژه‌های ما برای تغییر با شکست مواجه می‌شود؟

اضافه کردن شیر به لیوان نوشابه گازدار


فرض کنید پروژه شما این است: لیوانی را که نوشابه گازدار در آن است نمی‌خواهید و می‌خواهید در این لیوان، شیر باشد. این پروژه شما برای تغییر است و در ادامه چه می‌کنید؟ می‌آیید شروع می‌کنید شیر را به لیوانی که نوشابه گازدار در آن لبالب وجود دارد اضافه می‌کنید. می‌خواهید آن قدر شیر اضافه کنید که در نهایت به لیوان شیر برسید، اما محدودیتی در این زمینه وجود دارد: شما به اندازه یک لیوان، شیر در اختیار دارد یعنی منابع شما، انرژی، حوصله و توان‌تان هم بی‌نهایت نیست. شیری که در اختیار دارید محدود است و می‌خواهید با اضافه کردن مداوم شیر به لیوان محتوی نوشابه گازدار به یک لیوان شیر برسید. روشن است که شما در این صورت به یک لیوان شیر نخواهید رسید و آن چه در برابر شما بعد از اضافه کردن شیر به یک لیوان نوشابه گازدار ظاهر می‌شود معجون غیر قابل استفاده‌ای است که نه لذت آنی نوشابه گازدار را به شما می‌دهد- لذت ماندن در عادت قدیمی، البته این لذت در نهایت به درد انباشته‌ای تبدیل می‌شود- و نه آرامش و سلامتی ناشی از نوشیدن یک لیوان شیر یا همان رهیدن از عادت کهنه.

اول تخلیه، تمیزکاری و گودبرداری، بعد سازه


چرا ما در پروژه‌مان برای تغییر با شکست مواجه می‌شویم؟ راهکار مسئله در برابر ما بسیار واضح است. اول از همه لیوان نوشابه گازدار باید خالی می‌شد نه این که لیوان محتوی نوشابه خالی نشده شیر را به آن اضافه کنیم. در عرفان اسلامی اولین و مهم‌ترین مرحله سلوک را تخلیه نامیده‌اند. قلب سالک باید از اغراض، خطورات و خیال‌ها تخلیه شود آن‌گاه نور معارف می‌تواند در قلب سالک مستقر شود. آن محتوی مضر باید خالی شود تا شیر معرفت در قلب و ذهن جاگیر شود.

گاهی ما به درستی اهمیت زیرسازی، تخلیه و تمیز کردن را درک نمی‌کنیم. ما می‌خواهیم با عجله سازه چشمگیری ایجاد کنیم، سازه‌ای که از فاصله چند کیلومتری دیده شود. می‌خواهیم چنان دست به خودسازی بزنیم که چشم همه از حدقه بیرون بزند و تلألو ما از فرسنگ‌ها آن‌سوتر قابل مشاهده باشد. زهی خیال باطل! کسی که می‌خواهد بنای مرتفعی بسازد چقدر باید زیر زمین برود، چقدر باید حفاری و گودبرداری کند. آدمی که آشنا به ساختمان نیست می‌آید و آن حفاری‌ها و به عمق رفتن‌ها- یعنی درست عکس آن چیزی که به نظر می‌رسد باید اتفاق بیفتد- را به سخره می‌گیرد و می‌گوید ببینید این احمق‌ها چه می‌کنند. قرار بود بروند آن بالا و همنشین و همسایه ابر‌ها باشند، اما نگاه‌شان کنید آن‌ها مثل موش‌هایی زیر زمین دور سرشان می‌چرخند و عملاً وقت خودشان را آن پایین تلف می‌کنند، اما کسی که می‌خواهد بالا برود اول خم می‌شود به سمت پایین، می‌رود دست به حفر می‌زند، زمین را خالی و گود می‌کند، در درون خود آن حالت گود و فروتنی واقعی را ایجاد می‌کند، چون هر بلندی از یک گودی آغاز می‌شود. لیوان نوشابه باید خالی شود تا شیر در آن ریخته شود، زمین باید گود و خالی گردد تا سازه مرتفع بیاید. ذهنیت‌های ناآگاهانه ما مثل خرت و پرت‌هایی که فقط فضا گرفته‌اند باید خالی شود تا بتوانیم جا را برای تغییر باز کنیم. من با این شخصیت نمی‌توانم تغییر ایجاد کنم، با این شخصیت جلو بروم، به همان اضافه کردن شیر به لیوان نوشابه می‌رسم. من این همه دعا می‌کنم، این همه سخنرانی می‌روم، این همه کتاب می‌خوانم پس چرا نمی‌شود؟ چون داری شیر را به نوشابه اضافه می‌کنی. اول باید خودت را خالی کنی، بعد شاید بسیاری از این پروژه‌های تغییر که تو را جان به لب می‌کنند کنار برود، یعنی ببینی آنچه فکر می‌کردی در تو طبیعی نیست، اتفاقاً کاملاً طبیعی است، مثلاً از وسواس متناسب نبودن اندام رها می‌شوی، چون می‌بینی بی‌جهت به این تن بیچاره سخت گرفته‌ای. وزن تو اتفاقاً طبیعی است، اما، چون خودت را در قالب‌های مقایسه غرق کرده‌ای گمان تو این بوده که تناسب اندام نداری، اما حالا چشمت باز شده و می‌بینی این پروژه برای تغییر بی‌جهت بوده، یا آن که اصلاً ببینی وزن تو طبیعی نیست، اما وقتی از آن حجم پندارها، ناامنی‌های درونی، اغراض و گرفتاری‌های روانی نجات پیدا کنم بدون آن که بدنم را شکنجه کنم آرام آرام بدنم به جای طبیعی خودش برمی‌گردد، چون بدن زیر سلطه و نفوذ نور وجود تو قرار می‌گیرد. پرخوری وقتی است که تو تاریک می‌شوی و می‌خواهی بحران معنا را با خوردن پر کنی، حالا دیگر تو معنای خودت را دریافته‌ای، بنابراین شادی و آرامش عمیق درون تو جایگزین لذت خوردن می‌شود، لذت را از خوردن می‌گیری و خوردن به جای درست خود برمی‌گردد، بنابراین بدن بدون شکنجه، فشار و رژیم به جای طبیعی خود می‌رسد.

پروژه‌های تغییر ما موسمی و عاریتی هستند


چرا ما در پروژه‌های‌مان برای تغییر با شکست مواجه می‌شویم؟ به خاطر این که این پروژه‌ها عموماً اصیل و انتخابی نیستند و از عمق جان ما برنمی‌آیند. پروژه‌هایی که ما تعریف می‌کنیم عمدتاً موسمی یا تحت تأثیر فشار‌های بیرونی هستند. چرا حتماً باید یک سال جدید برسد که من احساس کنم به تغییر نیاز دارم. چرا در دست دیگران که نان ببینم می‌گویم نکند گرسنه‌ام شود و می‌روم در صف می‌ایستم یا چرا فلانی ادامه تحصیل داد و من... در همه این نیاز به تغییر‌ها یک فشار بیرونی یا فصلی و موسمی نقش بازی می‌کند، بنابراین حتی به نتیجه هم برسد به درد شما نمی‌خورد. من نان را دست دیگران دیده‌ام و حالا رفته‌ام بیشتر از هر کسی نان خریده‌ام، اما این نان‌ها دست من مانده و کپک زده و این حالِ کپک‌زده از کجا می‌آید؟ از این که نمی‌دانیم قرار است با خودمان چه کنیم. واقعاً نمی‌دانم با این نان‌ها چه کنم؟ با این مدرک دانشگاهی چه کنم؟ با این بدنی که حالا به تناسب رسیده چه کنم؟ با این پول‌هایی که به دست آمده، با این روابط، با این مهاجرت چه کنم؟ یعنی فرد واقعاً گاهی تحت تأثیر القائات و فشار‌های بیرونی به آن خواسته هم می‌رسد، اما وقتی می‌رسد این حس ویران کننده را دارد که خب! که چه؟ چرا رضایت درونی ندارد؟ به خاطر این که خاستگاه پروژه‌ای که تعریف کرده از بن معیوب است. اما حالا فکر کنید شما واقعاً در خلوت درون‌تان، احساس تشنگی به تغییر را لمس می‌کنید. دیدید آدم چطور تشنگی را لمس می‌کند؟ نیازی ندارد مثلاً فلان تئوریسین بیاید و ثابت کند شما تشنه‌اید تا باورتان شود واقعاً تشنه‌اید. نه! کاملاً بی‌واسطه تشنگی خود را ادراک می‌کنید، گرسنگی چه حسی دارد. هر کسی که گرسنگی کشیده ولو به اندازه یک ساعت می‌داند گرسنگی چیست. حتی ممکن است گرسنگی را نتواند شرح دهد، اما تردیدی ندارد حس گرسنگی یا تشنگی را بی‌واسطه و مستقیم لمس کرده است و تشنه چطور آب را می‌جوید. تشنه، آب را تفننی نمی‌جوید. نمی‌گوید حالا اگر یک وقت پیدا شد، شد، نشد هم نشد، عیبی ندارد. نه! برای تشنه، آب مسئله مرگ و زندگی است، بنابراین با تمام وجودش دنبال آب می‌گردد. نمی‌گوید اگر از چند نفر پرسیدیم و گفتند اصلاً آب وجود خارجی ندارد و خواب دیده‌ای و دنبال یک چیز هپروتی می‌گردی من هم رهایش می‌کنم. تشنه می‌داند آب هست، چون گمشده‌اش را به واسطه آن تشنگی واضح و عیان در درون خود می‌بیند.

چرا تغییر نمی‌کنم؟ سرگرمی‌ها مرا کرخت می‌کنند


پس پیش از آن که بخواهم پروژه‌ای برای تغییر تعریف کنم در خود وارسی کنم و ببینم واقعاً آن تغییر نیازی است که از درونم جوشیده است؟ فرق نمی‌کند چه پروژه‌ای، اگر می‌خواهید پروژه‌ای برای تغییر تعریف کنید حتماً خاستگاه آن پروژه را خیلی عمیق در درون خودتان پیدا کنید. چرا من می‌خواهم این تغییر را ایجاد کنم؟ آیا تحت تأثیر مد و موج و یک جریان اجتماعی هستم؟ می‌دانید شوربختی بزرگ ما در زندگی چیست؟ متأسفانه ما آن قدر تحت تأثیر محیط و موج و مد هستیم که انصافاً نمی‌دانیم در زندگی چه می‌خواهیم؟ حالا این ناهار را بخوریم ببینیم چه می‌شود. بازی رئال مادرید و چلسی را هم ببینیم به جایی برنمی‌خورد. آن بشقاب تخمه را بده، خدا بزرگ است دو سه ساعتی هم در اینستاگرام بچرخیم ببینیم دنیا دست کیست «لعنتی‌ها! این‌ها چه زندگی‌هایی دارند، از کجا این زندگی‌ها را جور کرده‌اند؟» قدری هم عصبانی شویم از جور زمانه و قدری هم احساس بدبختی و محرومیت کنیم و قدری هم از بی‌وفایی مردمان بنالیم و قدری هم...، ولی تا همین جایش ۲۵ ساعت شده. جدی؟ بله یک ساعت از شبانه‌روز هم بیشتر است، خب اگر آن یک ساعت نالیدن از بی‌وفایی مردمان را کنار بگذاریم درست می‌شود؟ بله درست می‌شود. پس آن یک ساعت را بگذار برای فردا. ولی می‌توانیم یک نیمه از بازی رئال و چلسی را نبینیم، فردا بازپخش را ببینیم. نه نه! هیجان بازی به زنده بودنش است. چشم!

اعتیاد وحشتناک ما به سرگرمی‌ها به خاطر این است که واقعاً نمی‌دانیم در زندگی چه می‌خواهیم و هر پروژه تغییری هم تعریف کنیم تحت سیطره عمیق سرگرمی‌ها محو می‌شود. واقعاً خیلی از ما زیر نفوذ این همه سرگرمی و بار سنگین زندگی عاریتی و مصنوعی، فراغت و خالی شدن به مفهوم واقعی کلمه را پیدا نمی‌کنیم که تغییر در فضای آن فراغت اتفاق بیفتد؛ در واقع این نوع زندگی همه حفره‌های خالی را که می‌تواند به تغییر جا دهد می‌پوشاند. نالیدن‌های مکرر، سر و صدای مداوم ذهنی، حسرت خوردن‌ها، یک و نیم ساعت تخمه شکستن جلوی تلویزیون و آنلاین بودن‌های معتادگونه نمی‌گذارد آن لیوان نوشابه گازدار خالی شود، بنابراین ما هم می‌خواهیم به گوشی بچسبیم یعنی به آن نوشابه گازدار و هم پروژه تغییر را جلو ببریم. هم بازی را از دست ندهیم و هم تغییر کنیم، در صورتی که بازی و فرورفتن در هیجان‌های بیرونی مثل همان گاز نوشابه‌ای است که حباب ایجاد می‌کند و نمی‌گذارد شیر در لیوان جریان داشته باشد، چون جای قطره‌های شیر پیشتر با حباب و گاز و شکر مصنوعی- لذت‌های تصنعی و هیجان‌ها- اشغال شده است.

جمع و رسانه به ما می‌گویند چه کار کنیم


بنابراین مسئله من این است که اصالتی برای خواست خود قائل نیستیم و به شدت تحت تأثیر جمع و نفوذ رسانه‌ها در قواره‌هایی عمل می‌کنیم که آن‌ها را به عنوان قواره‌های استاندارد می‌شناسیم. مثلاً غربی‌ها ممکن است لباس و یونیفرم یکسان پوشیدن مردم کره شمالی را به سُخره بگیرند و آن را نشانه‌ای از نادیده گرفتن حقوق شهروندی بدانند، اما نگاه نمی‌کنند خودشان هم زیر سیطره و سلطه امپراتوری‌های مُد دست به همان کار می‌زنند. امسال رنگ سال چیست؟ و کسی نمی‌پرسد این رنگ سال را چه کسی تعیین می‌کند. اصلاً رنگ سال یعنی چه؟ چرا ذائقه ما را باید مک‌دونالد تعیین کند. آیا این همان پروژه یکسان‌سازی نیست؟ و آدم‌ها فکر می‌کنند نظر شخصی خودشان را دارند، در صورتی که نظر شخصی آن‌ها با لطایف‌الحیل از سوی رسانه‌ها به آن‌ها دیکته شده است، اما، چون این کار خیلی ظریف و هوشمندانه اتفاق می‌افتد افراد فکر می‌کنند آنچه به دنبالش می‌گردند واقعاً خواسته شخصی آنهاست، در صورتی که این خواسته از سوی کمپانی‌ها به واسطه پروژه‌های نیازسازی به آن‌ها القا می‌شود. پس اگر من می‌خواهم وزنم را کم کنم اول از همه باید ببینم این خواسته و نیاز به تغییر از کجا می‌آید؟ آیا این نیاز به واسطه آن چهره‌ها و بدن‌های شکنجه‌ای است که در اینستاگرام و فیلم‌ها می‌بینم یا نه خاستگاه دیگری دارد؟ هر اندازه که من بتوانم مسئله‌ام را آن‌گونه که واقعاً وجود دارد ببینم به تغییر نزدیک خواهم شد.

منبع: جوان آنلاین

انتای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.