البته، محمدرضا پهلوی و اطرافیانش، این موضوع را از طریق مطبوعات فهمیدند. شاه در فروردین ۱۳۵۸، راهی جزایر خوش آب و هوای باهاما شد؛ جایی که موضوع ابتلایش به سرطان بدخیم غدد لنفاوی را به او فهماندند. حال جسمانی شاه، روز به روز وخیمتر شد؛ اما ترس از جوانان انقلابی و دانشجویان مبارز، یک لحظه او را رها نمیکرد. ۲۰ خرداد ماه سال ۱۳۵۸، شاه از باهاما به مکزیک رفت، اما وخامت حالش، باعث شد از دولت آمریکا بخواهد که ترتیب سفر وی به این کشور را بدهند. آمریکاییها مردد بودند، اما سرانجام با پادرمیانی افرادی مانند هنری کیسینجر و راکفلر که با شاه ارتباطات گسترده اقتصادی داشتند، او را پذیرفتند. شاه، با نامی مستعار، در یکی از بیمارستانهای نیویورک بستری شد.
همانجا بود که دولت مکزیک از پذیرفتن دوباره او عذر خواست. شاه که کاملاً مستأصل شده بود، پیشنهاد آمریکاییها را برای رفتن به پاناما پذیرفت و در آذرماه ۱۳۵۸، به این کشور رفت و ۱۰۰ روز در آن جا ماند. اما دولت پاناما نیز حاضر به ادامه حضور شاه در کشورش نشد. او به پیشنهاد سادات، راه کشور مصر را در پیش گرفت تا در بیمارستان «معادی» قاهره، جراحی شود؛ اما در ناامیدی و تنهایی، پذیرای مرگ شد. شاه تاوان چه چیزی را پس میداد؟ چرا فرجامی چنین مصیبتبار دامان او را گرفت؟ چرا مانند پدرش، در تنهایی و تحقیر، مُرد؟ واقعیت این است که چنین عاقبتی، فرجام تمام دیکتاتورهای تاریخ است.
منبع: خراسان
انتهای پیام/