ندا گفت: اولین بار یک روز وقتی در خانه بودم با صدای مادرم فهمیدم مهمان داریم باید در را باز میکردم دایی تقی آمده بود و دوست دایی ام که مهران نام دارد نیزهمراه او بود. آن روز داییتقی دوباره شروع کرده بود به بافتن قصههای همیشگیاش حوصله ام سر رفته بود از کنار پنجره به حیاط نگاه کردم وقتی سرم را بالا گرفتم یک دفعه دیدم مهران به من نگاه میکند بیاختیار نگاهم با نگاه او گره خورده بود و همین طور سرجایم خشکم زد وقتی به خودم آمدم که صدای مادرم را شنیدم؛ باید پذیرایی میکردم. نوعروس ادامه داد: از آن به بعد مهران ماهی یک بار به خانهمان میآمد پدر و مادرم خیلی به او احترام میگذاشتند و من نیز همیشه متوجه نگاههای متفاوتش میشدم ۲۳ ساله شده بودم که یک شب مادرم من را صدا زد از لحن اش فهمیدم اتفاقی افتاده است. اشتباه نمیکردم مادرم گفت: مهران از من خواستگاری کرده است شوکه شدم و مخالفت کردم گفتم من او را زیاد نمیشناسم از مادرم شنیدم دایی تقی با پدرم حرف زده است و جواب بابا هم مثبت است مادرم گفت: مهران پسر پولداری است. اگر خدا قسمت کند دررفاه زندگی میکنی!
مهران پسر نجیب و خوبی است. مرد زندگی است و میتواند به تو خوشبختی بدهد. تو وقتی وارد زندگی اش شدی میفهمی که مادرت بیراه نمیگفت!
ندا آهی کشید و ادامه داد: اینها حرفهای مادرم بود باور میکنید طوری حرف میزد که تصور کردم اگر به خواستگاری مهران جواب منفی بدهم روزگارم سیاه است ته دلم آشوب بود. این درست، که مهران از ششسال پیش لااقل ماهی یکبار به خانه مان میآمد و پدر به او خیلی احترام میگذاشت و مادر خیلی دوستش داشت، ولی مهران چقدر میتوانست من را خوشبخت کند. میدانستم پدرم آدم منطقی و محتاطی است حتماً همه سختگیریهایش را برای انتخاب کردن یا نکردن مهران به عنوان داماد، به کار میگرفت و همین باعث شد بگویم اگر پدرم صلاح میداند اشکالی ندارد.
خیلی زودتر از آن چه که فکر میکردم خانواده مهران به خواستگاری ام آمدند قول و قرارها گذاشته شد من با مهران حرف زدم دیدم مرد خوبی است پدر و مادرم ذوق زده بودند پدرم آن قدر با ملایمت حرف میزد که باورم نمیشد. مهران با این که بارها به خانهمان آمده بود سرش را از خجالت زیرانداخته بود.
اصلا فکر نمیکرد همه چیز این قدر به سرعت رو به راه شود. درست ۱۰ روز بعد از خواستگاری سرسفره عقد نشسته بودم. من و مهران هر دو خوشحال بودیم.
نوعروس مکثی کرد و گفت: آقای قاضی هنوز مهمانان عقد نرفته بودند که مادرم یک دفعه به طرف من آمد، خیلی عصبانی بود و داد زد عجب آدمای بی فرهنگی هستند عجب، عجب! باور نمیکردم. یعنی چقدر اهمیت داشت که این قدر به فامیل خودشون احترام گذاشتن؟ بدتر این که پدرم هم با مادرم هم عقیده بود و از همان روز خواستند دیگر با مهران ادامه ندهیم باورکردنی نبود در مدتی که برای خریدهای عقد با مهران بیرون رفته بودم به او دل بسته بودم او هم من را عاشقانه دوست داشت بارها گفته بود هر ماه ثانیه شماری میکرد ه به بهانهای به خانه ما بیاید تا من را ببیند و حالا خانواده من به علت بدبینی میخواستند همه چیز تمام شود ابتدا مخالفت کردم، اما تهدید شدم که عاق والدینم میکنند بعد بهانه آوردم که زشت است درو همسایه و فامیل چه میگویند شاید روی من ایراد بگذارند که مادرم گفت از پس همه بر میآید و بعد در تماس از خانواده مهران خواستند بدون هر گونه حرف و حدیثی ما طلاق بگیریم مهران چند بار مخفیانه با من حرف زد و خواست این اتفاق نیفتد، اما امکان نداشت پدرم من را به زور به دادگاه آورد و تقاضای طلاق دادم الان نمیدانم چه کنم.
بعد از ادعاهای نوعروس مهران هم به قاضی گفت: من عاشق ندا هستم حاضرم بارها و بارها به خاطر سوء تفاهم در مراسم عقد از خانواده اش عذرخواهی کنم، اما نمیخواهم زنم را طلاق بدهم من ماهها در حسرت ازدواج با ندا بودم درحالی که یک کلمه هم با او حرف نزده بودم، اما الان که به هم ابراز علاقه کرده ایم امکان ندارد من خانواده ندا را هم دوست دارم. خانواده ام گفته اند حاضرند از خانواده ندا عذرخواهی کنند باور کنید اصلا اتفاق بدی در مراسم نیفتاده بود اتفاقا خانواده من افتخار میکردند دختر با خانوادهای مثل ندا عروسمان شده است خواهش میکنم کمکم کنید.قاضی دادگاه که میدید نوعروس و داماد خودشان تمایلی به طلاق ندارند خواستار مشاوره خانوادهها شد تا بعد از مشاوره تصمیم نهایی را بگیرد.
بعد از مشاوره درحالی که هنوز اختلافات جزئی مانده بود قاضی دادگاه درخواست طلاق را نپذیرفت و حکم به مختومه شدن پرونده داد.
تحلیل کارشناس
دخالتهای افراطی
سوسن توکلی کارشناس خانواده
این گونه رفتارها را باید دخالتهای افراطی دانست هیچکس نمیتواند قبول کند خانوادهای به دلیل توجه بیشتر خانواده داماد به مهمانهای خودش درمراسم نامزدی زندگی دخترش را تباه کند و حتی حاضر باشد برای از بین بردن این ننگ و این که خودش را از دست دامادش رها کند، راضی به طلاق شود. حتی این کینه تا جایی پیش برود که زندگی و کاشانهاش را به هم بزند و به شهر دیگری هجرت کند تا داماد و دخترش کمتر همدیگر را ببینند.
باید گفت علت این تصمیم حتماً ریشهدارتر و عمیقتر از این مسئله است. از آن جا که بازگو کننده این ماجرا دختری است که به داماد علاقه دارد و به نامزدی او درآمده شاید، باعث شده است تا نکات مهم و دلایل اصلی این واقعه نادیده گرفته شود. شاید اگر پای صحبت پدر ندا بنشینیم او قطعاً دلایلی خیلی بیشتر از آن بیتوجهی سرسفره عقد را بگوید، ولی اگر فرض کنیم که عامل اصلی تنها همین کم توجهیها هم بوده است باید درباره خصوصیات شخصی خانواده دختر سوال کنیم و ببینیم آیا والدین این دختر آن قدر حساس هستند که با عوامل کوچک این چنینی یکباره در زندگی دچار تلاطم میشوند؟
شواهد دیگر این نکته را ثابت نمیکند، زیرا کسی که سالها در یک منطقه ساکن است نشان میدهد که از یک ثبات نسبی برخوردار است. با تمام این احوال به ندا توصیه میکنیم سعی کند خونسردیاش را حفظ کند و به هیچوجه دچار اضطراب نشود و اجازه بدهد تا امور سیر طبیعی خود را طی کند.
اگر بین خانواده او و خانواده نامزدش مشکلات کوچک یا بزرگی به وجود آمده که باعث شده است خانوادهاش برای رهایی از این مشکلات حتی شهر خود را ترک کنند، مطمئن باشد وصلت این دو فرد بدون مشکل و مسئله نخواهد بود. ندا باید فرض کند پدرش با ازدواج او موافقت میکند، ولی مشکلات موجود میتواند آثار و تبعات زیاد و گوناگونی روی زندگی او پس از ازدواج ایجاد کند. تجربیات متعدد نشان میدهد که اصرار به ازدواج تنها به انگیزه علاقهمندی میان دو نفر و ندیده گرفتن بسیاری از واقعیتها در دراز مدت زندگی زناشویی را دچار مشکلات غیرقابل حل میکند. از سوی دیگر در همین جا به خانوادهها توصیه میکنیم که زیاد به فرزندان خود سخت نگیرند و حساسیتهای افراطی نشان ندهند، چون این حساسیتها مشکلات دیگری را به وجود خواهد آورد.
منبع: خراسان
انتهای پیام/