سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

قضیه جالب نماز جمعه با چاشنی ۳ قرص مسکّن!

یکی از علاقمندان به شرکت در نماز جمعه گفت: روز برگزاری نماز خیلی ناخوش بودم. باور کنید ۳ تا قرص مسکّن خوردم تا بتوانم از جایم بلند شوم و خودم را به مراسم نماز برسانم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روزشماری که نه، ۸ سال، جمعه‌ها را شمرده‌بودند تا جمعه این هفته از راه برسد. تشنه بودند و کوره حوادث روز‌های سختی که پشت سر گذاشته‌بودند، عطششان را بیشتر کرده‌بود.

تشنه آبی بودند که بر آتش دلشان بنشیند و مرهمی باشد بر قلب‌های مجروحشان. اینطور بود تا خبر رسید، خبری در راه است، از چهار گوشه پایتخت، پاشنه‌های عاشقی‌شان را ورکشیدند و کوچک و بزرگ و پیر و جوان خود را به مصلای امام خمینی (ره) رساندند. سیل جمعیتی که در آخرین جمعه دی‌ماه ۱۳۹۷ به سمت میعادگاه نماز جمعه تهران روانه شد، گواه دیگری بود بر اینکه در کوران حوادث و فتنه‌های زمانه، دل‌های این مردم تنها در سایه خیمه ولایت است که می‌تواند حس آرامش را تجربه کند.

در اولین نماز جمعه‌ای که به امامت رهبری، اما بدون حضور سردار دل‌ها اقامه شد، جای خالی حاج قاسم عزیز برای همه مردم حسابی به چشم آمد؛ البته سراغ هرکس که رفتیم، از فرمانده سرافرازی گفت که هرگز فراموش نمی‌شود...

خواستم بگویم: ترامپ! دلت را خوش نکن

تا ساعتی قبل از ظهر، یک غافلگیری در انتظار نمازگزارانی بود که از حوالی ایستگاه متروی شهید بهشتی روانه مصلی می‌شدند. در ازدحام و عجله انبوه جمعیتی که می‌خواستند هرچه زودتر خود را به صفوف نماز برسانند، هرکس به نزدیکی‌های در ورودی مصلی می‌رسید، با یک لبخند، مکثی می‌کرد، نگاهی به زیر پایش می‌انداخت و دوباره با لبخند به حرکتش ادامه می‌داد. با زوم شدن دوربین‌های خبرگزاری‌های داخلی و خارجی روی این نقطه، بیشتر مشتاق می‌شوم، از ماجرا سردربیاورم.

قبل از دیدن، می‌شنوم؛ روحانی جوانی که کانون این اتفاق جالب‌توجه است، با صدای بلند می‌گوید: «ترامپ در چند روز گذشته خوشحال بود و می‌گفت عده‌ای در ایران حاضر نشدند پرچم آمریکا را زیر پا بگذارند. ما امروز به او می‌گوییم: ترامپ! یاوه گفتی. ما قدم‌هایمان را روی پرچم تو می‌گذاریم که نماد استکبار است و یک بار دیگر می‌گوییم هیچ غلطی نمی‌توانی بکنی.»

نمازگزاران که با رجزخوانی حجت‌الاسلام «ابراهیم آذرنیا» به وجد آمده‌اند، حتی اگر در زاویه‌ای دیگر در حال حرکت‌اند، راهشان را کج می‌کنند تا خودشان را به پرچم‌هایی که او و دوستانش روی زمین انداخته اند، برسانند و همنوا با او که می‌گوید: «دهانت را متبرک کن با گفتن مرگ بر آمریکا»، شعار بدهند و این نماد استکبار و جنایت را لگدمال کنند. هرچه باشد، آن‌ها از دو هفته قبل و بعد از آن سحرگاه جمعه تلخ، بیشتر و بهتر از هر زمان دیگری به ماهیت پلید سردمداران این پرچم پی برده‌اند. به قول آن دختر جوان در مراسم تشییع سردار دل‌ها؛ «حالا دیگر ما با آمریکا، پدرکشتگی داریم».

کوچولو‌ها که دست‌دردست پدر و مادرهایشان با ذوق و شوق از روی پرچم آمریکا رد می‌شوند، حاج آقا می‌گوید: «ترامپ! نسل اول و دوم انقلاب که هیچ، نسل پنجم و ششم انقلاب هم مرگ بر تو می‌گویند.» و آنقدر حاضربه‌یراق است که تا پیرمردی را می‌بیند که پرچم ایران بر دوش انداخته، جهت رجزش را تغییر می‌دهد و در ادامه می‌گوید: «اما پرچم ایران، پرچم شیران، همیشه بالاست. سر مزار هر شهیدی بروید، می‌بینید یک پرچم ایران آنجا در اهتزاز است؛ چون هرکدام از آن‌ها با خونشان این پرچم را بالا نگه‌داشته‌اند.»

آمریکا نابودشدنی است، چون سردار ما را شهید کرد

حاج آقا آذرنیا و همراهانش به‌دفعات مجبور می‌شوند یک پرچم تازه بیاورند و زیر پای نمازگزاران قرار دهند، چون پرچم‌های قبلی زیر لگد‌های خشمگین گروه‌های قبلی، کارکرد خود را از دست داده! و یا همراه قدم‌های آن‌ها به داخل مصلی رفته. در این میان، بعضی‌ها هم مشتاق‌اند پرچم آمریکا را از دست حاج آقا بگیرند و خودشان مردم را به لگدمال کردن آن دعوت کنند.

«امیرحسین معماریان» ۸ ساله، یکی از آن‌هاست. همین که ذوق و شوقش بر خجالت غلبه می‌کند، میله پرچم را از دست حاج آقا می‌گیرد. دارد فاتحانه لبخند می‌زند که سراغش می‌روم. نظرش را درباره آمریکا که می‌پرسم، بلافاصله می‌گوید: «آمریکا حتماً نابودشدنیه. ما پرچمش رو لگد می‌کنیم. چون سردار ما رو شهید کرده...» و برمی‌گردد به دو هفته قبل، همین ساعت‌ها: «اون روز جمعه وقتی از خواب بیدار شدم و دیدم بابام با ناراحتی جلوی تلویزیون نشسته، گفتم: چی شده؟ گفت: سردار سلیمانی رو شهید کردند. من ناراحت شدم، چون می‌دونستم سردار، داعش رو نابود کرده‌بود و مرد خوبی بود. اما...، اما ما انتقامش رو می‌گیریم؛ حتماً...»

امیرحسین که حالا تازه گرم شده، با همان لحن آرام، اما محکمش ادامه می‌دهد: «آمریکا حتماً نابود میشه. دیگه همه کشور‌های دنیا از دستش عصبانی‌اند. حتی مردم کشور خودش هم میگن مرگ بر ترامپ. ما هم حتماً انتقام سخت‌تری ازش می‌گیریم. دست از سرش برنمی‌داریم.»

ملاقات با یک جانباز عاشق

همچنانکه با سیل جمعیت به در‌های بالاتر مصلی هدایت می‌شویم، در کنار خیابان بساط دستفروشان نظرم را جلب می‌کند. اما حتی دستفروشی هم امروز، متفاوت است. مردم، عشق می‌دهند و در مقابل، پرچم‌های سه‌رنگ ایران، پرچم سرخ یا فاطمه الزهرا (س) و پرچم گروه‌های مقاومت را می‌گیرند.

در این میان، اما حکایت «همت آقایی» ۵۶ ساله که تقویم‌های سال نو مزین به عکس‌های سردار شهید سلیمانی را در دست دارد، چیز دیگری است. تا از ماجرای این تقویم‌ها می‌پرسم، می‌زند به کربلای جبهه‌های ایران و با آن لهجه شیرین آذری‌اش می‌گوید: «این تقویم‌ها را به عشق سردار چاپ کرده‌ام، چون دوستش دارم. سردار نشان داد مرد نبرد است؛ مثل آقام حضرت ابوالفضل (ع). من فرماندهان جبهه را از نزدیک می‌شناختم. هم با شهید مهدی باکری همرزم بودم، هم با حمیدشان. وقتی هم شهید حاج ابراهیم همت، بسیجی بود، ۱۰۰ تا تک تومان دستی از او گرفتم تا بتوانم از مهران بروم مرخصی. وقتی برگشتم، بچه‌ها گفتند حاج همت، فرمانده شده... می‌دانی، عشقم شهدا هستند. امروز هم به عشق رهبرم آمده‌ام.»

آقا همت حتی موضوع جانبازی و شیمیایی بودنش را هم در لفافه مطرح می‌کند: «راستش، چون به خاطر ناراحتی اعصاب در بیمارستان ساسان بستری می‌شوم، گهگاه خودم را با توزیع سی‌دی‌های مذهبی و... در مراسمی مثل نماز جمعه مشغول می‌کنم. این بار هم به عشق سردار، این تقویم‌ها را آورده‌ام برای هدیه...» شاید نباید، اما می‌پرسم: یعنی اگر تقویم‌ها را بگیرند و درمقابل چیزی ندهند، ناراحت نمی‌شوید؟ در جواب می‌گوید: «من که از مال دنیا چیزی ندارم.

حاضرم بچه‌هایم را برای این مردم که اینطور در راه انقلاب قدم برمی‌دارند، بدهم. من خیلی به این مردم افتخار می‌کنم و به خاطر آن‌ها خدا را هزار بار شکر می‌کنم. دشمن فکر می‌کرد امروز جمعیت کمی می‌آید؛ اما من می‌بینم مردم به عشق رهبرشان، ۱۰ برابر سال‌های قبل آمده‌اند. دعا می‌کنم خدا به حق حضرت ابوالفضل (ع)، هیچ خانواده‌ای را بی‌سرپرست نکند. رهبر معظم انقلاب، هم پدر ما، هم رهبر ما و هم عزیزتر از جان ماست.»

کاش ما را سیاهی‌لشکراین سپاه بزرگ حساب کنند...

مراسم نماز جمعه به امامت رهبر معظم انقلاب که به پایان می‌رسد و سیل جمعیت به سمت ایستگاه‌های مترو و اتوبوس‌ها حرکت می‌کند، در میان جمعیت در حال حرکت، گفتگو‌های دو یا چند نفره شکل می‌گیرد. گوش که تیز می‌کنم، معلوم می‌شود عده زیادی در بیرون در‌های مصلی نتوانسته‌اند به صفوف نماز متصل شوند و بعد از اینهمه زحمت و حضور در مصلی در هوای بسیار سرد زمستانی، از فیض اقامه نماز جمعه به امامت رهبرشان محروم مانده‌اند. اما هرچه نگاه می‌کنم، اثری از ناراحتی در چهره‌هایشان نمی‌بینم. علت این رضایت عجیب را که جویا می‌شوم، یکی از خانم‌ها لبخندبرلب می‌گوید: «مهم، حضور ما در این اجتماع بود.»

یکی دیگر از آن طرف می‌گوید: «همین که ما را جزو سیاهی‌لشکر این سپاه بزرگ هم به حساب بیاورند، برایمان کافی است.» و خانم اولی دوباره می‌گوید: «جایی برای ناراحتی نیست. همه می‌دانیم تأمین امنیت مراسمی با این اهمیت، کار ساده‌ای نیست و اعمال چنین محدودیت‌هایی، لازم است. آن‌هایی که بیرون در‌ها مانده‌بودند و امکان اتصالشان به صفوف نماز جمعه نبود، همان‌جا نماز جماعت برگزار کردند و بعد، به‌صورت خودجوش، راهپیمایی کردند. آن‌ها هم سهمشان از اجتماع امروز را اینطور ادا کردند.»

۳ تا قرص مسکّن خوردم تا بتوانم امروز به نماز جمعه بیایم!

شانه‌به‌شانه هم با قدم‌های تند در حال حرکت‌اند. در میان جمعیت، کمی متفاوت به نظر می‌رسند. خودم را به جمع سه‌نفره‌شان می‌رسانم و برای اینکه سر صحبت را باز کنم، می‌پرسم: برای نماز تشریف آورده‌بودید؟ هر سه لبخند می‌زنند و به نشانه تأیید سر تکان می‌دهند. از علت حضورشان که می‌پرسم، مادر خانواده می‌خندد و می‌گوید: «دخترم، خیلی انقلابی است. بهتر است او صحبت کند.»، اما اشتیاق مرا که می‌بیند، می‌گوید: «امروز خیلی ناخوش بودم. باور کنید ۳ تا قرص مسکّن خوردم تا بتوانم از جایم بلند شوم و خودم را به مراسم نماز جمعه برسانم؛ فقط به عشق رهبرم. واقعاً عاشق رهبرم هستم، چون می‌دانم هرچه می‌گوید، همان محقق می‌شود. ما در مراسم تشییع سردار سلیمانی هم شرکت کردیم. ایشان را هم خیلی دوست داشتیم. سردار ملی‌مان بود...»

دارم با خودم فکر می‌کنم که بسیار از این قبیل مراسم و برنامه‌های مردمی را باید تجربه کنیم تا هر بار به خودمان یادآوری کنیم این انقلاب، متعلق به تمام اقشار جامعه است و اختصاص به یک گروه خاص با ظاهر و پوشش خاص ندارد که انگار ذهنم را می‌خواند و می‌گوید: «امروز دخترم گفت: مامان! بهتر نیست چادر سر کنیم؟ در جوابش گفتم: چرا باید خودمان را تغییر بدهیم؟ معتقدم باید امروز با همین پوشش در این مراسم حاضر می‌شدیم. ما در مراسم و محافل دیگر هم همینطور شرکت کرده‌ایم. خیلی‌ها شبیه ما هستند، اما به انقلاب و رهبر علاقه دارند و خوب می‌دانند در اطرافشان چه می‌گذرد. عملکرد مسئولان را زیر نظر دارند و می‌دانند چه کسی خوب عمل می‌کند و چه کسی، نه. تفاوت‌ها مهم نیست. به نظر من، آنچه مهم است، این است که در موقعیت فعلی باید انسجام ملی حفظ شود.»

خون سردار سلیمانی، ضامن گام دوم انقلاب است

مادر راست می‌گوید؛ دختر جوانش حسابی انقلابی است. تا نظرش را درباره فرمایشات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه امروز می‌پرسم، انگار بخواهد از یک اصل مسلّم حرف بزند، مختصر و مفید می‌گوید: «صحبت‌های رهبری امروز برای من آرامش‌بخش بود. موضع ما هم، موضع رهبری است.» و ترجیح می‌دهد در ادامه، از امیدی بگوید که برگرفته از کلام رهبر است: «راجع به شهادت سردار سلیمانی هم باید بگویم همانطور که شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن در ابتدای انقلاب، باعث ضمانت انقلاب در حوادث سال‌های بعد شد، شهادت سردار هم باعث ضمانت انقلاب در گام دوم خواهد شد.»

پدر خانواده هم فرصت را مغتنم می‌شمارد و از دغدغه قلبی این روز‌های مردم انقلابی می‌گوید: «دلم می‌خواهد درباره سانحه تلخ سقوط هواپیمای اوکراینی صحبت کنم. سردار حاجی‌زاده تمام مسئولیت‌های این حادثه را پذیرفتند. درصورتی‌که اگر به جملاتشان دقت کرده‌باشید، گفتند: من آبرویم را با خدا معامله کردم. به‌زودی تمام حقایق برای مردم ایران و جامعه جهانی روشن خواهد شد. آمریکا صد در صد رسوا خواهد شد و همه خواهند دید جمهوری اسلامی، یک دولت حق است؛ و ان شاءالله این پرچم به دست صاحبش خواهد رسید.»

حواسمان باشد؛ دشمن می‌خواهد پیروزی‌هایمان را فراموش کنیم

این نماز جمعه آنقدر با یاد سردار سرافراز جبهه مقاومت عجین بوده که سراغ هرکس که می‌رویم، یک جوری ما را به یاد آن بزرگمرد دوست‌داشتنی می‌اندازد. اما در این میان، داستان «رسول اسدی»، با بقیه متفاوت است. با چفیه‌ای که به سرش بسته، تصاویری که از سردار سلیمانی در جبهه جنگ با داعش دیده‌ایم را برایمان تداعی می‌کند؛ و بی‌آنکه حرفی از پا‌هایی که پشت سنگر‌ها جا گذاشته، بزند، ما را می‌برد به همان روز‌ها و همان معرکه. جانباز دفاع از حرم در عراق است و حسرتش این است که توفیق دیدار با فرمانده، با حاج قاسم عزیز را نداشته.

آقا رسول، اما پیام رهبرش را در نماز جمعه امروز با گوش جان شنیده و لازم می‌داند خودش هم آن را یادآوری کند: «محور اصلی کلام آقا امروز، این تذکر بود که دو یوم‌الله را که در دو هفته اخیر داشتیم، فراموش نکنیم. اول، مراسم باشکوه تشییع شهدای ترور؛ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و یارانشان در شهر‌های مختلف و دوم، حمله موشکی سپاه به پایگاه آمریکایی عین‌الأسد که درواقع، شکسته‌شدن هیمنه آمریکا در جهان بود. تاکید رهبر معظم انقلاب این بود که مراقبت کنیم این دو اتفاق مهم فراموش نشود و به دلیل اتفاقات دیگر در حاشیه قرار نگیرد. چون دشمن دنبال این است که با طرح مسائل دیگر، کاری کند این پیروزی‌های بزرگ به دست فراموشی سپرده شود.»

منبع: فارس

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.