رفتارش به گونهای بود که انگار کلاً حق با اوست و دیگران حقوق او را نادیده میگیرند. با سرعت بالایی رانندگی میکرد و به پیاده و سواره هم رحم نمیکرد.
با اعتراض گفتم: «آقا کمی آرومتر برونید، نزدیک بود بزنید به عابر پیاده.» با عصبانیت جواب داد: «مگه ندیدی آقا؟! حق تقدم با منه.» دیدم فایده ندارد برایش یک بار دیگر کتاب آییننامه رانندگی را مرور کنم که در خطوط عابر پیاده حق تقدم با سواره نیست.
راننده عصبی چیزی به اسم ترمز را نمیشناخت و اگر خودرویی راه را برایش باز نمیکرد ناسزا بود که حواله او میکرد. این راننده تاکسی مثل بسیاری دیگر که فکر میکنند همیشه حق تقدم با آنهاست با سرعت رانندگی میکرد و توجهی به دیگران نداشت. خلاصه با دلهره به مقصد رسیدم. از خودرو پیاده شدم و به راننده عصبانی گفتم با این رانندگی حق دیگران را هم ضایع میکنید و این را حق خود میدانید، در حالی که همیشه حق با شما نیست.
بعضیها فکر میکنند همیشه حق با آنهاست در حالی که اینطور نیست. حتی خیلی از ما در موقعیتهای مختلف که قرار میگیریم فکر میکنیم حق با ماست و دیگران به ما زور میگویند یا مورد ظلم دیگران قرار گرفتهایم در حالی که چنانچه فردی در همان موقعیت قرار بگیرد حق را به او نمیدهیم این در حالی است که همیشه حق به جانب بودن از ما شخصیتی را در ذهن دیگران میسازد که شاید اصلاً دوست نداریم باشیم.
اکثر افرادی که معتقدند حق با آنهاست با دلایل بیشماری روی نظر خود پافشاری میکنند تا به دیگران ثابت کنند حق با آنهاست. یا برخی افراد با رفتار طلبکارانه و حق بهجانبی با دیگران برخود میکنند که فقط باعث رنجاندن و آزار دیگران میشوند. مثلاً همین فرهنگ غلط رانندگی که در جامعه ما وجود دارد. بسیاری از رانندهها فکر میکنند خیابان قرق شده برای آنهاست و فقط آنها باید با سرعت حرکت کنند. تصور کنید وقتی چنین دیدگاهی را تمام رانندهها داشته باشند شهر به مثابه یک پیست مسابقه میشود، چون هر کدام فکر میکنند حق با آنهاست.
با همین تصور وقتی هم تصادفی رخ میدهد خاطی باز تصور میکند اشتباه از خودروی دیگری بوده که باعث شده تصادف کند. مثل همان راننده تاکسی که کنار خیابان ابتدای یک خروجی ایستاده بود تا مسافر پیاده کند، بدون آنکه به آیینه چپ خود نگاه کند حرکت کرده و با خودرویی که چراغ گردش به راست خود را برای خارج شدن از خروجی زده بود تصادف کرد.
افسر راهنمایی و رانندگی در همان نگاه اول تشخیص داد که راننده تاکسی مقصر است، ولی راننده تاکسی اصلاً قبول نداشت که مقصر است و میگفت این راننده حق نداشت که از خروجی خارج شود. پلیس میگفت تو حق نداشتی ابتدای خروجی مسافر پیاده کنی و بدون رعایت قوانین رانندگی حرکت کنی.
این آقا اگر از این خروجی خارج نشود پس از کجا خارج شود؟ ولی گوش راننده تاکسی این صحبتها را نمیشنید و مدام افسر راهنمایی و رانندگی را متهم به طرفداری از راننده دیگر میکرد.
بیتردید رفتارهای حق به جانب در وهله اول به خود فرد آسیب میزند و بعد به دیگران. کسی که همیشه فکر میکند نظریههای او درست است به مرور ارتباطهای دوستانه خود را از دست میدهد. انسانهای حق بهجانب همیشه با یک گارد محکم با دیگران برخورد میکنند. همیشه با صدای بلند حرفهای خود را میزنند و اجازه دفاع به دیگران را نیز نمیدهند. حال اگر این نظر و عقیده فرد حق به جانب درست باشد دیگران هم میپذیرند، ولی در بسیاری از مواقع درست نیست و فرد تصور میکند که حق با اوست.
معمولاً افراد دوست ندارند طرف مقابلشان روحیه حق بهجانب داشته باشد و مجال دفاع برای او نگذارد. در واقع در ارتباطهای دو نفره وقتی فقط یک نفر متکلموحده است قاعدتاً ارتباطهای اینگونه، دوام نمیآورد و خیلی زود به جدایی میکشد. این افراد همیشه در محاورات خود با نظر دیگران یا فرد مقابل خود مخالفت و سعی میکنند حرفهای او را اصلاح کنند.
ممکن است این کار را به طریقی کاملاً دوستانه یا خصمانه انجام دهند، اما در هر حالت نظرات خود را در چارچوبی کاملاً متضاد با نظرات فرد مقابل مطرح میکنند. این نوع گفتگو و ارتباط با دیگران باعث میشود طرف مقابل خسته شده و بسیار آزار ببیند. حالا اگر هر کدام از ما فقط برای یک بار مثل خود آنها رفتار کنیم، حتی برای لحظهای نمیتوانند رفتار شبیه رفتار خودشان را تحمل کنند.
روانشناسان معتقدند ریشه رفتار حق بهجانب را مثل خیلی دیگر از رفتارهای نابهنجار باید در تربیت کودکی افراد جستوجو کرد. در واقع اینجا هم تربیت غلط والدین است که موجب شکلگیری روحیه خودمحورانه و حق بهجانب در فرد میشود و در بزرگسالی به شکلی بسیار آسیبزا خود را نشان میدهد.
اگر در جایگاه والدین یک خانواده هستیم نباید فراموش کنیم همانطور که بچهها برای ادامه حیات و رشد کردن به آب و غذا نیاز دارند به عشق و محبت و شنیده شدن هم نیاز دارند. اگر از همان کودکی به فرزندانمان یاد بدهیم که چگونه نظرات خود را بیان کنند و یا چگونگی پذیرش مسئولیت گفتار یا رفتار اشتباهشان را به آنها یاد بدهیم قطعاً در بزرگسالی به انسان حق بهجانبی تبدیل نمیشوند. انسانهای حق بهجانب همان کودکانی هستند که با مهر و محبت کافی و تربیت متعادل بزرگ نشدهاند.
تا زمانی که به کودکان یاد ندهیم که چطور زخمهایشان را التیام بخشند آنها به دنبال درمانهای موقت خواهند بود و زخمهایشان را با زخم زدن و آسیب رساندن به دیگران مرهم خواهند گذاشت. کودکان زخمخورده بزرگ میشوند و به بزرگسالی زخمخورده تبدیل میشوند. از آنجا که هیچکس به برخی از ما یاد نداده چطور زخم خود را التیام ببخشیم، سعی میکنیم با حق بهجانب نشان دادن خودمان، درمانی موقتی پیدا کنیم. خیلی از ما دوست داریم همیشه حق با ما باشد، چون فکر میکنیم در این صورت باارزش خواهیم بود و این احساس مرهمی کاذب بر زخمهای کودکیمان میشود.
شاید درمان روحیه خودمحورانه و حق بهجانب بودن خیلی هم سخت نباشد. کافی است گاهی کلاهمان را قاضی و از دور به خودمان نگاه کنیم تا بهتر متوجه شویم که حق با ما هست یا نیست. البته این کار هم یک هنر است و نیاز به تمرین بسیاری دارد. اینکه بتوانیم از خودمان دور شویم و مثل یک تماشاگر نقاد به قضاوت و تحلیل تابلوی شخصیتمان بپردازیم.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/