سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

ماجرای قولی که حاج قاسم به فرزند شهید مدافع حرم داد

حاج قاسم سلیمانی نگاهش را به حسین و زینبم دوخت و گفت: «من قول می‌دهم تا چند ماه آینده پیکر و نشانی از پدرتان به دست شما می‌رسد خیالتان راحت باشد.»

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، همسر شهید «سعید انصاری» را امشب در اولین شب شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مجموعه شهدای انقلاب واقع در بهارستان ملاقات می‌کنیم. محفلی که امروز به یاد شهید سردار سلیمانی برگزارشده است. «فاطمه جعفری» همسر شهید انصاری می‌گوید: «امشب دورهم جمع شده‌ایم. مثل یک خانواده بزرگی که پدر ازدست‌داده‌اند شاید که دل فرزندان و خانواده‌هایمان باهم نشینی کنار یکدیگر کمی آرام بگیرد. ما که درد یکدیگر را خوب می‌فهمیم. درد فرزندانمان را خوب می‌فهمیم. فرزندان شهیدی که ایمان‌دارند یک‌بار دیگر پدر از دست دادند.»

انتظار داغمان کرد

فاطمه جعفری درحالی‌که قاب عکس‌های همسر شهیدش «سعید انصاری» را یکی بعد از دیگری کنار هم می‌چیند می‌گوید: «گوش‌به‌زنگ بودیم تا دیدار خانواده شهدا با سردار سلیمانی هماهنگ شود. طی سال‌های گذشته در فصل پاییز این دیدار دسته‌جمعی خانواده‌های شهید مدافع حرم با حضور سردار سلیمانی شکل می‌گرفت، اما امسال خبری نشده بود. پرس‌وجو می‌کردیم و فرزندانمان بی‌تاب بودند. این را همسران شهدای مدافع حرم می‌گفتند هر جایی که دورهم بودیم یا در کانال گروهی پیام می‌گذاشتیم. اصلاً فکرش را نمی‌کردیم که در دل‌تنگی، این خبر را بشنویم. فکرش را نمی‌کردیم که انتظار دیدار او به غم فراغ منتهی شود. اگرچه شهادت آرزویش بود، اما فرزندان ما بار دیگر گریستند. کوچک‌تر‌ها باز به چادر مادرهایشان چنگ زدند و گریه کردند و بزرگ‌تر‌ها بند‌های پوتین رزمشان را محکم‌تر کردند.»

همسر شهید انصاری می‌گوید: «آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم. مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود اصلاً خبر نداشتیم که قرار است ایشان هم در مراسم شرکت کنند البته همیشه این‌طور بود به دلایل امنیتی حضور ایشان تا لحظه آخر از همه پنهان بود.»

فرزندان ما دل‌خوش به او بودند

فاطمه جعفری نگاهش را از قاب چهره همسر شهیدش برنمی‌دارد و ادامه می‌دهد: «همه می‌دانستند به‌محض اینکه حاج قاسم سلیمانی وارد جلسه شود نظم برنامه به هم می‌خورد. همیشه فرزندان خانواده شهدا می‌دویدند کنارش می‌نشستند انگار هرکدام پدرشان را ملاقات کرده باشند. چنان مهربانی داشت که بچه‌هایی که تا آن لحظه آرام نشسته بودند دیگر حرف بزرگ‌تر‌ها را گوش نمی‌کردند و سر جایشان نبودند. آن بار هم همین اتفاق افتاد. بااینکه سردار سلیمانی از انتهای سالن وارد شدند و به‌آرامی دریکی از صندلی‌ها نشستند تا نظم جلسه به هم نخورد؛ اما یکی از بچه‌ها او را دید و با فریاد همان کودک که «حاج قاسم سلام»، تمام سالن غرق سلام‌وصلوات شد. دیگر هیچ شخصی حرف‌های سخنران را نمی‌شنید. اوضاع که این‌طور شد سخنران از سردار درخواست کرد که پشت تریبون تشریف ببرند. بچه‌ها مهلت نمی‌دادند دوست داشتند که با او حرف بزنند عکس بیاندازند و گپ و گفت داشته باشند. راستش برای همه خانواده‌ها عادت شده بود که این‌طور با سردار جلسه داشته باشند بدون هیچ تشریفاتی، فقط حرف بزنند و درد دل کنند. سردار بیشتر مراسم دیدار با خانواده شهدا را در روز‌های جشن برگزارمی کرد تا دل بچه‌های شهدای مدافع حرم شاد شود. همه این را خوب می‌دانستند. اصلاً هر وقت مراسم ولادت بود بچه‌های ما دوست داشتند در کنار حاج قاسم باشند. حالا که ولادت حضرت زینب شده بود انگار دل همسران و فرزندان شهید گواهی می‌داد که مراسم دیدار نزدیک است اما، نمی‌دانستیم که قرار است اینجا جمع‌شویم و عزای نبودش را بگیریم و باهم بنشینیم تا کمی دلمان آرام شود.

سردار سعیدم را شناخت

همسر شهید انصاری همان‌طور که نفس عمیقی می‌کشد و تلاش می‌کند بغض اش را قورت دهد می‌گوید: «درهمان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه رویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید.

پیکر پدرم کی برمی گرده؟

زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالی‌که سعی می‌کرد اشک‌هایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می‌دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی می‌کشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه به‌زودی نشانی از پدرتان به شما می‌رسه.» از آخرین درخواست بچه‌هایم هنوز ۳ ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت و زینب و حسینم آرام گرفتند.

منبع: فارس

انتهای پیام/

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
سید
۱۰:۲۱ ۱۹ دی ۱۳۹۸
ای عزیز بهتر از جان! تو را به روح مادر سادات قسم دعا کن که من روسیاه لیاقت شهادت در راهی که تو رفتی را به من حقیر عنایت کنه. خوشا به سعادتت حاج قاسم عزیز
ناشناس
۱۸:۴۷ ۱۷ دی ۱۳۹۸
سردار برا منم دعاکن نمازم درست بشه