سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

پولدارترین دلاک‌های ایران در اختیار چه کسانی هستند؟

سرگذشت استاد دانشگاه با مدرک دکترا، سرهنگ ارتش، پیرمرد بازنشسته وزارت امور خارجه، میلیاردر تهرانی و باجناق‌ها و جوان ۲۶ که هر هفته به آسایشگاه معلولان می‌روند و پرستاران صلواتی ‌می‌شوند را در این مطلب بخوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «آقایی که روی صندلی جلوی در نشسته را می‌بینید؟! استاد دانشگاه هست و دکترا دارد. هرهفته فقط برای کوتاه کردن ناخن بیماران و تمیز کردن دندان‌های مصنوعی شان می‌آید.

آن پیرمرد را می‌بینی؟! ۷۰ ساله است و بازنشسته وزارت امورخارجه. با این سن و سال، ماشاءالله یک تنه ۱۰ بیمار را حمام می‌کند.

آن جوان قوی هیکل هم نامش «اصغر» است، خودش می‌گوید من اصغرتُرکه هستم. به خالکوبی روی دستش نگاه نکن. چند سال، کارش خالکوبی بوده، ماجرای زندگی اش شنیدنی است. خودش و آن رفیقش که می‌بینی از آن بزن بهادر‌های محله خزانه بودند، اما حالا بیا و پای حرف‌هایش بنشین. من چیزی نگم بهتره. از خودشان بپرسید.

دوتا باجناق هم داریم که نمک این جمعند و باید ببینی چطور باهم کل کل می‌کنند و همه را می‌خندانند. در حمام سر اینکه کدامشان تعداد بیشتری از بیماران را بشویند با هم رقابت نفسگیری دارند و کارشان به کف ریختن توی چشم همدیگر هم می‌رسد.

یک سرهنگ هم داریم که مبصر گروه است. جدی است، اما تا قبل از شروع کار! چشمش که به بیماران می‌خورد یک جوکر تمام عیار می‌شود.

آن آقای مظلومی هم که می‌بینید آنجا نشسته و منتظر است که کار را شروع کنیم، میلیونر که چه عرض کنم میلیاردر است. از آن کاسب‌های اسم و رسم دارتهران. اما سنگ هم از آسمان ببارد دوشنبه و پنجشنبه اینجاست برای شست و شوی بیماران و‌تر و خشک کردنشان.

انتهای سالن را ببینید. این جوان ۲۷ ساله هم دانشجوی سال آخر است و هر هفته می‌آید برای اصلاح سر و صورت معلولان.

خلاصه بگویم یک گروه ۲۰ نفره هستیم از پیر و جوان، کاسب و کارمند، مهندس و دکتر و بازنشسته. ناممان هم هست «حمامی‌ها». البته اسم خودمانی‌مان «دلاک‌ها» است و افتخار می‌کنیم به اینکه دلاک بیماران این آسایشگاه و آسایشگاه‌های دیگر هستیم.

پرستاران صلواتی

در آستانه روز پرستار به آسایشگاه معلولان و سالمندان کهریزک آمده ایم، اما نه برای تهیه گزارش‌های مرسوم روز پرستار. سراغ یک گروه پرستاری آمده‌ایم که حساب و کتاب کارشان متفاوت است. کار دل می‌کنند، بی مزد و منت. معامله کرده‌اند با خدای بیماران ناتوانی که درهفت آسمان، یک ستاره هم ندارند و در غربت، میهمان دائمی یک تخت شده‌اند در آسایشگاه.

عقربه‌های ساعت هنوز به ۹ صبح نرسیده و در سالن اصلی بخش بیماران ام‌اس آسایشگاه سالمندان، کنار پیرمرد اهل دلی نشسته‌ایم که یکی یکی آدم‌های دورو برش را معرفی می‌کند و هنوز نمی‌دانیم اسم و رسم خودش چیست.

چند دقیقه از صحبت مان نگذشته و یکی از همان پیرمرد‌های گروه که بازنشسته وزارت امور خارجه است و نامش «عزت الله عرفاتی»، جلو می‌آید و می‌گوید: «سید! شروع کنیم؟» بعدهم رو به من می‌کند و ادامه می‌دهد: «این آقایی که یکی یکی اسم و رسم ما را لو می‌دهد، خودش لیدر گروه ما هست. آقا سیدعلی سیدنورانی. اهل پاسداران است و فروشگاه بزرگ پرده‌فروشی دارد، اما بی‌خیال مال دنیاست. ۲۵ سال، وقت و جان و پولش را وقف مددجویان آسایشگاه کرده است. پاتوق اصلی ما آسایشگاه سالمندان کهریزک هست. اما گه‌گداری به آسایشگاه معلولان کاشان و یزد و لاهیجان هم می‌رویم برای حمایت‌های مالی. از خیران پول جمع می‌کنیم و ما یحتاج این آسایشگاه‌ها مثل پوشاک سالمندان و وسایل بهداشتی برایشان می‌بریم.

بار‌ها شده آنجاهم پرستار شده و بیماران راحمام برده‌ایم. اگرلازم شده، کف زمین را هم تمیز کرده‌ایم. البته لیدر گروه ما به فکر تفریح بیماران زمین‌گیر آسایشگاه‌ها هم هست. آقا سید علی برنامه ریزی می‌کند. هر دو ماه یک بار هر کسی هر چقدر در توان دارد حتی شده به اندازه یک جعبه پرتقال یا ۱۰ هزار تومان پول، وسط می‌گذارد و یک اردوی همه چیز تمام تدارک می‌بینیم.»

پیرمرد خوش صحبت است. انگار می‌داند سوال بعدی ام چیست؟ نپرسیده جواب می‌دهد: «ببین دخترم. آن آقا را می‌بینی!» به انتهای سالن اشاره می‌کند. مردی میانسال در حال پوشیدن روپوش مخصوص حمام است.

عرفاتی صدایش را پایین‌تر می‌آورد و می‌گوید: «فکر نکنی این‌هایی که به آسایشگاه می‌آیند و صلواتی، پرستار بیماران می‌شوند مشکل اقتصادی ندارند. زیر و بم زندگی این آقا را می‌دانم. یک کارگر بازنشسته است و در زندگی اش کلی مشکل مالی دارد. دختر دم بخت، پسر دانشجو. تازگی‌ها راننده آژانس اینترنتی شده. اما با همه این شرایط و با گرانی بنزین و وضعیت اقتصادی، هر هفته به آسایشگاه می‌آید برای آرامش دلش، برای رضای خدا.»

با وضو وارد حمام شوید

سرپرست گروه نگاهی به ساعت می‌اندازد و از جایش بلند می‌شود. صدایش را در گلو می‌اندازد و با صدای بلند می‌گوید: «بچه‌ها هر کسی وضو دارد بسم الله. با صلوات بر محمد و آل محمد شروع می‌کنیم. بدون وضو وارد حمام نشویدها.» صدای صلوات در سالن می‌پیچد. جلو می‌روم و می‌گویم چه رسم جالبی دارید! دلیل خاصی دارد؟! پاسخش شنیدنی‌ست: «شستن این بیماران و‌تر و خشک کردنشان عین عبادت است و عبادت هم با وضو شیرین تر. جلوی در ورودی حمام‌های آسایشگاه یک تابلو نصب کرده ایم که روی آن نوشته شده: با وضو وارد حمام شوید.»

گروه ۲۰ نفره به سرعت در اتاق‌ها تقسیم می‌شوند و کار شست و شوی بیماران آغاز می‌شود. در سالن بخش می‌نشینیم در انتظار تمام شدن کار گروه و ادامه مصاحبه و عکاس هم مشغول ثبت لحظه‌های ماندگار.

اینجا سن و سال بی معنی است. مرد ۶۰ ساله همان قدر انرژی دارد که جوان ۲۵ ساله. بیماران را روی برانکارد می‌گذارند و به حمام می‌برند. صدای بگو و بخندهایشان همه سالن را پر کرده است.

دو ساعتی منتظر می‌مانیم. ساعت به ۱۲ نرسیده که همه این برو بیا‌ها تمام می‌شود. ۲۰ پرستار صلواتی، ۷۰ بیمار زمین‌گیر را شسته و‌تر و خشک کردند. با هم گپ زدند، خندیدند، قربان صدقه شان رفتند.

ماجرای اصغر و تسبیح و خالکوبی

پرستاران یکی یکی از اتاق‌ها بیرون می‌آیند و آماده رفتن می‌شوند. یک راست سراغ اصغر می‌رویم. جوان درشت اندامی که خالکوبی روی دستش توجهمان را جلب می‌کند. می‌پرسیم «چند وقت است پرستار مددجویان کهریزک شده‌اید؟ اصلا چه شد سر از اینجا درآوردید؟» ابایی ندارد از اینکه بگوید که بوده و چه روزگاری را از سر گذرانده. بی مقدمه می‌گوید: «۳ سالی هست که دوشنبه‌ها برای شست و شوی بیماران به کهریزک می‌آیم. قبلا کارم خالکوبی بود. درآمد خوبی داشتم. اما گذاشتم کنار.»

تسبیحی را از جیبش در می‌آورد و می‌گوید: «این تسبیح نقطه وصل من به آسایشگاه بود. سه سال قبل به پیشنهاد رفیقم به کهریزک آمدیم. جشن مبعث بود. من تا آن موقع پایم را هم به این جور جا‌ها نگذشته بودم. این همه معلول، جوان‌هایی که حتی نمی‌توانستند قاشق غذا دهانشان بگذارند. هاج و واج مانده بودم. آن روز خیلی اتفاقی به یکی از بیماران کمک کردم و او را با ویلچر به اتاقش بردم. یک تسبیح به من داد. گفت به ما سر بزن. یک آشوبی در دلم افتاد. یکی دوبار دیگر برای ملاقات آمدم. اما راضی ام نمی‌کرد. می‌خواستم کاری برای معلولان انجام دهم. خیلی اتفاقی از آنجا که خدا هم با ما بود، با گروه آقای نورانی آشنا شدم. اینقدر به این در و آن در زدم که عضو گرهشان شدم و یک طور‌هایی مسیر زندگی ام عوض شد. راستش من ادعای گنده لاتی داشتم. ذمنتظر یک جرقه بودم برای راه انداختن یک دعوای جانانه. نمی‌دانم راز اینجا چیست که روزی ام شده آرامش. هر کجا که باشم دوشنبه خودم را به کهریزک می‌رسانم. از همان سه سال قبل خالکوبی را هم گذاشتم کنار و یک کسب و کار کوچک برای خودم راه انداخته ام.»

استاد دانشگاه اینجاست برای کوتاه کردن ناخن مددجویان

عقربه‌های ساعت، به ۱۲ نزدیک شده و از بهیار بخش ام‌اس می‌پرسم پرستاران صلواتی رفتند؟ می‌گوید: «بله، اما کار استاد دانشگاه و پسرانش تازه شروع شده است. آقای دکتر دوشنبه‌ها هر کاری دارد زمین می‌گذارد و به آسایشگاه کهریزک می‌آید.» می‌پرسیم کدام اتاق هستند. با اشاره، اتاق شماره ۱۳ را نشان می‌دهد.

به اتاق ۱۳ می‌رسم. مرد میانسال گوشه تخت نشسته. دست بیمار جوان را در دستانش گرفته و با دقت ناخن هایش را کوتاه می‌کند. جوانک هم چشم دوخته به چشمان آقای دکتر. متوجه حضورم نمی‌شوند. داخل نمی‌روم و از دور به تماشای این عشقبازی پدر و فرزندی می‌نشینم. ناخن دستان را که کوتاه می‌کند بوسه‌ای روی پیشانی پسرک می‌زند و سراغ ناخن‌های پا می‌رود.

جلو می‌روم. آقای دکتر شما کجا و اینجا کجا؟! نگاهی می‌کند و سراغ بیمار تخت کناری می‌رود. انگار از بر و بیای من و عکاس فهمیده که خبرنگارم و با تاکید می‌گوید: «من مصاحبه نمی‌کنم. دخترم بگذار در حال خودمان باشیم.» اصرار می‌کنم. می‌گوید: «پس، کوتاه و به شرط نگرفتن تصویر!» نامش کمال است. به گفتن نام بسنده می‌کند؛ «هر دوشنبه میهمان مددجویان بخش ام‌اس آسایشگاه می‌شوم برای کوتاه کردن ناخن‌ها و تمیز کردن دندان‌های بیماران. این جوان را دیدید؟ دیگر قدرت صحبت کردن هم ندارد، اما هر هفته کلی با هم حرف می‌زنیم. او با چشمان و نگاهش می‌گوید و من با زبان جوابش را می‌دهم و قربان صدقه اش می‌روم. مثل پسرم دوستش دارم. پدر و مادرش از دنیا رفته اند.»

سراغ بیمار تخت کناری می‌رود و دستی روی سر پیرمرد می‌کشد. دستکش به دست می‌کند و با فرچه مخصوص به جان دندان‌های مصنوعی پیرمرد می‌افتد. همان طور که سرش پایین است؛ دوباره با ما هم کلام می‌شود؛ «دوشنبه‌ها کِیفم کوکِ کوک است. آنقدر که یک سال قبل بچه هایم هم با من همراه شدند. پسرم ناخن‌های سالمندان یکی دیگر از بخش‌ها را کوتاه می‌کند و دخترم هم برای استحمام به بخش بانوان می‌رود. اگر می‌خواهید حال دلتان خوب باشد خدمت به این بیماران بهترین نسخه است. حال دلتان می‌شود احسن الحال»

منبع: فارس

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
مجتبی
۱۵:۳۵ ۱۱ دی ۱۳۹۸
سلام خدا قوت الان تو مترو هستم بخدا اشکم در اومد دمتون گرم اگر خدا خواست منم برای کمک میام دستتون را میبوسم.
ناشناس
۱۵:۲۴ ۱۱ دی ۱۳۹۸
اينا همه وسيله اند تا آدما خودشونو پيدا كنن
ناشناس
۱۴:۱۶ ۱۱ دی ۱۳۹۸
بسیار کار پسندیده است سالها قبل من به همراه مادر و خواهرانم هفته ای یک روز به آسایشگاه کهریزک می‌رفتیم و بیماران را استحمام و دلجویی . لذت بخش ترین دوران وساعات عمرمان همون روزها بود .
علی
۱۴:۰۱ ۱۱ دی ۱۳۹۸
سلام. ماشاالله به غیرت و شرفشون
حسبی الله ، لا اله الا هو ، علیه توکلت ، و هو رب العرش العظیم.
فرشته های روی زمین که میگن، اینا هستند . اینا کجا و من کجا . واقعا چقدر از بندگی به خدا عقبم من !!! خوش به سعادتشون . خدا هر مرادی ، هر حاجتی دارن بهشون بده. انشاالله .
ناشناس
۱۵:۲۴ ۱۱ دی ۱۳۹۸
جنابعالی هم بجای کامنت گذاشتن برو یه کار خیری انجام بده و نگو من کجا و اینها کجا