«۲۱ آذر ۱۳۴۹ / مراسم روز ارتش، زیر باران بسیار شدیدی برگزار شد. شاه با اسب برای بازدید و سان آمد. تا مغز استخوان خیس شده بود ... قبل از مراسم به کاخ رفتم تاپیشنهاد کنم پیراهنی با آستینهای بسته بپوشد که وقتی سلام میدهد باران از آستینش وارد نشود. با حیرت دیدم که مشغول پوشیدن جلیقه ضد گلوله است.
از تعجب دهانم باز مانده بود ... رژه روز ارتش با سلاحهای بی فشنگ صورت میگیرد. شاید خبری به او دادهاند، اگر هم داده باشند به قدری در این موارد سر نگهدار است که به من حرفی نخواهد زد. ضمن اینکه آنجا بودم، از مراسم روز رژهای تعریف کردم که در حضور پدرش برگزار شده بود.
آن روز هم باران شدیدی میبارید، ولی وقتی که سربازها از جلوی جایگاه رد میشدند، شاه جلو میآمد و سلام میداد و هر بار آستینش پر از آب میشد. مثل مشک آب، آن را خالی میکرد و دوباره سلام میداد. گفتم که ممکن است شاه هم امروز همین وضعیت را پیدا کند.
گفت: «بله پدرم میتوانست از پس این چیزها برآید؛ تریاک میکشید و در تمام عمرش دچار سرماخوردگی نشد. ولی من به آسانی سرما میخورم!»
در پایان رژه، شاه اصلاً از مراسم راضی نبود. گفت: اگر مطمئن بودم که میتوانند خوب بجنگند، بد رژه رفتن را به آنها میبخشیدم. آنچه مرا نگران میکند این است که نه میتوانند بجنگند و نه رژه بروند. اگر نظامشان بهتر نشود، مجبور میشویم شما را بفرستیم خانه که کارهای سبکتری انجام بدهید.»
منبع: خراسان
انتهای پیام/