خانواده و بستگان او نیز آن قدر به من اهمیت میدادند که همواره از من و سیروس به عنوان یک زوج خوشبخت نام میبردند. بالاخره چهار سال قبل با به دنیا آمدن پسرم خوشبختی و سعادت ماکامل شد و من از این که با سیروس ازدواج کرده ام و زندگی ام چنین صفایی دارد در پوست خودم نمیگنجیدم، اما بدبختیهای من از اوایل سال گذشته زمانی آغاز شد که رفتارهای همسرم به طور ناگهانی تغییر کرد. او هر روز با چهرهای خشمگین و عصبانی از سر کار به منزل میآمد و به خاطر هر موضوع پیش پا افتادهای به مشاجره و درگیری دامن میزد. بهانه او این بود که میگفت: «تو حریم زندگی مرا حفظ نمیکنی و روابط خصوصی ما را برای دیگران بازگو میکنی!» منظورش را نمیفهمیدم بالاخره به این نتیجه رسیدم که احتمالا همسرم از درد دل من با مادرم یا رفت وآمد با خانواده ام دلگیر است. به همین دلیل رابطهام را با خانوادهام به حداقل رساندم، اما فایدهای نداشت و رفتارهای همسرم هر روز خشنتر میشد تا این که بالاخره روزی از آن چه که آزارش میداد بی پرده سخن گفت. سیروس مدعی شد که یکی از همکارانش از کوچکترین موضوعات زندگی ما اطلاع دارد! اما نمیداند او این خبرها را از کجا به دست میآورد!...
سیروس با همین سوءظن هر روز مرا زیر مشت و لگد میگرفت و ادعا میکرد من با همکارش ارتباط دارم و او مرا اغفال کرده است تا جایی که مدعی شد من توسط همکارش مورد تجاوز هم قرار گرفته ام. همسرم آن قدر بر این تهمتهای ناروا پافشاری میکرد و مرا مورد شکنجههای روحی و جسمی قرار میداد تا این که روزی برای رهایی از این شکنجهها فریاد زدم «تو راست میگویی! این اتفاق افتاده است و من مورد سوءاستفاده همکارت قرار گرفته ام!» میخواستم با این جمله دست از سرم بردارد، اما اوضاع بدتر شد و همسرم از من خواست تا از همکارش به اتهام تجاوز به عنف شکایت کنم. روز بعد در حالی شکایت مان را به دادگاه دادیم که من حتی یک بار هم همکارش را ندیده بودم.
آن شب به منزل عمویم رفتیم و سیروس ماجرا را برای آنها بازگو کرد. روز بعد من همه حقیقت را برای عمویم شرح دادم و گفتم فقط به خاطر کتک کاریهای سیروس مجبور شدم چنین ادعایی را مطرح کنم تا دست از سرم بردارد، اما همان روز پلیس با شکایت من، همکار همسرم را در محل کارش دستگیر کرد. در همین حال عمویم، سیروس را به خلوتی کشاند و او را قانع کرد که چنین اتفاقی نیفتاده است به همین دلیل نزد قاضی رفتیم و من همه حقیقت موضوع را بازگو کردم تا این پرونده مختومه شود، ولی بعد از این ماجرا رفتارهای همسرم دیوانهوارتر شد. او همواره مرا کتک میزد و در خانه زندانی میکرد چرا که معتقد بود من دروغ میگویم و این ارتباط بین من و همکارش وجود داشته است. او آن قدر مرا کتک میزد و توهین میکرد که به ناچار از همسرم شکایت کردم، ولی با وساطت خانواده عمویم شکایتم را پس گرفتم تا زندگیام آسیبی نبیند. مدتی بعد همسرم به شهر دیگری منتقل شد و من هم اسباب و اثاثیه ام را جمع کردم و به همراه همسر و پسرم عازم شهرستان شدیم، ولی او نه تنها باز هم مرا در خانه حبس میکند بلکه مدعی است کلید منزل را به همکارش داده ام تا در نبود او به خانه بیاید! دیگر نمیتوانم این شرایط را تحمل کنم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این پرونده توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/