پدر دل خوشی از شاه و دار و دستهاش نداشت و همین، دلیل قانعکنندهای بود تا مأموران ساواک او را به جرم ضدیت با شاه و رژیم روانهی زندان کنند و مهر زندانی سیاسی بر پیشانی پدر بخورد. در همان زندان بود که پدر خانواده با یکی از انتقلابیون به نام خوزستان با نام «سیدعرب» آشنا شد و هر دو تصمیم گرفتند بعد از رهایی از زندان به عراق هجرت کنند. عبدالزهرا از همان کودکی با واژههایی، چون زندان، مجرم سیاسی آشنا شد.
بعد از آزادی پدر و طی کردن محکومیت، خانواده عبدالزهرا مجد عبدی به اتفاق «سید عرب» راهی کشور عراق شدند. سفری سخت و پرمشقت که سرانجامش اسارت به دست پاسگاه مرزی عراق بود. ۶ ماه زندان در زندان العمارهی عراق تجربهای بود که عبدالزهرا و خانوادهاش کسب کردند و بعد از ۶ ماه از عراق دیپورت شدند و این بار از طریق مرز فکه وارد خاک ایران و بلافاصله تحویل ساواک سوسنگرد شدند. زن و بچه را آزاد کردند و مجدداً «سیدعرب» و پدر خانواده را روانهی زندان اهواز کردند.
سید عرب به اعدام و پدر به پنج سال زندان محکوم شدند. نبود پدر روزهای سختی بر خانواده تحمیل میکرد و عبدالزهرا مجبور شد برای کمک به معاش خانواده ترک تحصیل کرده و کار کند. هر چقدر انقلاب به پیروزی نزدیکتر میشد شور و هیجان مردم بیشتر میشد. در همین شرایط با فشار افکار عمومی و بینالملل پدر به اتفاق برخی از زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. عبدالزهرا و برادر کوچکترش احمد دیگر یک پای ثابت تظاهرات و نشستهای انقلابی بودند.
به این ترتیب انقلاب به پیروزی رسید. حالا عبدالزهرا بزرگتر شده بود و وظیفهی خود میدانست که از آرمانهای انقلاب نوپا پاسداری کند و این دلیل خوبی بود تا وارد کمیتهی انقلاب شود و لرز بر دل منافقین و سلطنتطلبهای شهر حمیدیه بیندازد که سالها بود ساکنش شده بودند.
جنگ که شروع شد. عبدالزهرا مجدعبدی، چون دیگر جوانان شهر لحظهای آرام و قرار نداشت و حاضر به جانفشانی برای وطن بود حالا او عضوی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده بود. عبدالزهرا در جبهه هر کاری میکرد و هر چه به او تکلیف میشد انجام میداد در عملیات «والفجر مقدماتی» در گردان «حُر» وظیفهی خطیر پاکسازی معبر را به عهده گرفت تا به اتفاق «عبدالامیر سالمی» مسابقهی مینروبی داشته باشند و یک شبه معبری را باز کنند. سال ۶۲، سال مبارکی برای عبدالزهرا بود او در این سال ازدواج کرد و سال ۶۳ صاحب دختری به نام «هاجر» شد و البته یک سال بعد پسری به نام «حسین» به خانوادهی کوچک او اضافه شد.
وقتی مسئولین شایستگی و شجاعت عبدالزهرا را دیدند به این نتیجه رسیدند که او باید در واحد اطلاعات و عملیات خدمت کند. عبدالزهرا منطقهی هور را مثل کف دستش میشناخت، امّا او فراتر از مرزها بود و مأموریتهای برونمرزیاش آغاز شد. مأموریتهایی که حدودا هفت ماه طول میکشید و خانواده چشم انتظارش بودند. مأموریتهایی خطیر که بسیار مهم و حیاتی بودند او نیروی انجام مأموریتهای ناممکن «قرارگاه فوق سِری نصرت» بود که وارد خاک عراق میشد و تا دل پادگانهای مهم و نظامی عراق هم نفوذ میکرد تا اطلاعات جامعی را کسب کند.
با کمترین امکانات بیشترین اطلاعات را کسب میکرد و سرانجام در یکی از مأموریتهای برون مرزی توسط شخصی به نام «ابونبیل» در محل قراری در خیابان الرشید بغداد، لو رفت و اسیر چنگال بعثیون عراق شد. طبق اسناد به دست آمده عبدالزهرا در سال ۶۵ یکی از زندانهای عراق اعدام و به شهادت رسیدند.
منبع: ایسنا
انتهای پیام/