سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

در باشگاه خبرنگاران جوان بخوانید؛

گفت‌وگو با کارتن خوابی که حافظ کل قرآن است

در یکی از بوستان‌های جنوبی شهر تهران کارتن خوابی در این شب‌های سرد زیر آسمان شهر می‌خوابد که حافظ کل قرآن است.

به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، " کوچک بودم که پدر و مادرم فوت کردن. دو_سه سالی، پیشِ یه خونواده‌ای بودیم. دختر این خونواده تا قبل از این که شوهر کنه و بره تبریز به ما کمک می‌کرد. اون زمانا، دورانی بود که پادشاه خودم بودم. "

این‌ها بخشی از حرف‌های سجاد است. برای دیدنش از شمالی‌ترین به جنوبی‌ترین نقطه تهران یعنی شهر ری رفتم که تا همین روز‌های گذشته صحبت جدا شدنش از پایتخت نُقل محافل سیاسی و اجتماعی بود.

از مترو پیاده شدم و از یکی از رانندگان اتوبوس‌های خط پایانه مترو شهر ری – حرم شاه عبدالعظیم حسنی (ع) سراغ بوستان زائر را گرفتم و پس از پیاده شدن در آخرین ایستگاه، از دلِ کوچه قدیمی اطراف حرم که دو طرف آن مغازه‌هایی قرار داشت راهی حرم شدم تا سجاد را پیدا کنم. از سه مردی که گرم گفتگو بودند آدرس بوستان زائر را پرسیدم، امّا آن‌ها با نگاهی تعجب آمیز گفتند: " بوستان زائر؟ ... والا نمیدونیم کجاست. " و پس از تشکر به راه خود ادامه دادم و همان کوچه قدیمی که عرض کمی داشت را تا انتها دنبال کردم و به سمت راست که یکی از درب‌های ورودی حرم قرار داشت، پیچیدم.

 آدرس  را از یکی از خادمان حرم که در جلوی درب ورودی نشسته بود پرسیدم:

" شما می‌دونید بوستان زائر کجاست؟ "

من را به سمت درب شرقی یا هفتم حرم مطهر راهنمایی کرد و گفت: " همین مسیر رو برو. از بازار که عبور کردی به اون درِ حرم می‌رسی که سمت چپش بوستان زائره. "

راهی آن جا شدم. از گذری عبور کردم که از میانه آن، نور خورشید بر روی زمین منعکس شده و تیرگی و روشنی زیبایی را به وجود آورده بود.

هنوز اذان ظهر نشده بود، امّا برخی از آقایان در حالی که آستین لباس خود را از روی دستانشان به پایین می‌کِشیدند و یا در حال بستن دگمه لباس خود بودند از آن جا می‌گذشتند.

به درب شرقی حرم که رسیدم با انبوهی از اتومبیل‌های پارک شده و زائرانی روبرو شدم که هریک لهجه و گویش خاصی داشتند و نسیم خنک آن جا حکایت از سوزی زمستانی در دلِ پاییز داشت.

بوستانی که در دل خود قصه های تلخی دارد

چشم هایم به گنبد طلایی شاه عبدالعظیم حسنی (ع) افتاد و در سکوت چند دقیقه‌ای به آن خیره شدم و سپس به رسم ادب، سلام کردم. با سوز سرمای صحن به خودم آمدم و در حالی که صدای جاروی پسر جوانی در همان حوالی را می‌شنیدم راهی بوستان تقریبا کوچکِ سمتِ چپِ درب شرقی حرم شدم. کمی جلوتر با دیدن تابلوی بوستان زائر، سوز سرمای صحن را فراموش کردم و از شوق پیدا کردن سجاد، گرمای خاصی سراسر وجودم را فرا گرفت و به همین خاطر به سرعت قدم برداشتم و راهی آن جا شدم.

مساحت بوستان به اندازه‌ای بود که با ایستادن در نقطه‌ای از آن توانستم تمام محیط و افرادی که در آن جا نشسته و یا در حال راه رفتن بودند را به خوبی مشاهده کنم.

در اطراف آن چند آلاچیق قرار داشت که در یکی از آن‌ها مرد جوانی زیرانداز انداخته و در حال روشن کردن سیگارش بود. به فاصله نه چندان زیاد از او ایستاده بودم و دود سیگار و بخار چای تیره رنگش که در فضا در حال حرکت بود را می‌دیدم که صدای مضطرب دختر نوجوانی مرا متوجه خود کرد.

-ببخشید گوشی دارین؟! میخوام به دوستم زنگ بزنم آخه خیلی وقته منتظرشم، امّا هنوز نیومده.

+شماره شو بدین تا باهاشون تماس بگیرم.

-چرا همش بوق اِشغالی می‌زنه؟!.. چرا جواب نمیده؟!

پس از تماس‌های ناموفق برای دختر نوجوان، از همان نقطه شروع به راه رفتن کردم تا سجاد را پیدا کنم.

پس از عبور از نیمکت‌هایی که هریک سکانسی از زندگی مردم بود، به خانم تقریبا میانسالی رسیدم که ماسک سفید روی صورت او فقط اجازه دیدن دو چشمانِ ریزِ قهوه‌ای اش را می‌داد.

کلیدی را با یک نخ ساده بر گردن خود آویزان کرده بود و در حالی که دستانش خیس و مواد شوینده‌ای در دست داشت به او سلام کردم و گفتم:
+سلام خانم. خسته نباشید؛ مسئول خدمات و نظافت سرویس آقایون تشریف دارن؟!

-خودم هستم دخترم. من، هم مسئول نظافت سرویس آقایون هستم و هم خانوما.

کاری داری؟!

+میتونم تصویر یه پسر نوجوون رو نشونتون بدم که اگه شناختینش بهم بگین چه زمانایی میاد اینجا؟!

-بله دخترم.

از برق آفتاب به سایه سرد بوستان پناه بردیم بلکه نشانی از سجاد بگیرم.

خانم میانسال با نگاه اول، سجاد را شناخت و گفت:

-می شناسمش. هر روز می‌بینمش. از صبح تا شب اینجاس. حرمم میره و بر می‌گرده.

پسرِ خوبیه و اهلِ چیزی نیس. همیشه یه تسبیحِ سیاه تو دستشه وُ گاهی برا خودش قرآن میخونه.

تو این چند وقت که هوا سرد شده وقتی هوا تاریک میشه میره و فرداش دوباره بر می‌گرده.

کارِش داری؟!

+میخوام کمکش کنم.

زن میانسال با نگاهش مرا دنبال می‌کرد و با همان نگاه مهربانانه به من می‌گفت:

-خدا خیرت بده. به خاطر همین داری اینجا دنبالش می‌گردی؟!

+بله. امّا نمیدونم چه زمانی میاد. شما میدونین؟!

-میخوای یه سر تو پارک سه دخترون، همون پارک روبرویه هم بزن شاید اونجا رفته باشه.

از او تشکر کردم و به سمت بوستان روبروی زائر رفتم.

در امتداد کنار بوستان، اتومبیل‌ها و حتی اتوبوس‌هایی پارک شده قرار داشت. فضای آن از بوستان زائر بسیار بزرگتر و درختان بلند و بوته‌های انبوه سبز رنگی داشت که برخی از افراد در کنار و پشت آن نشسته یا خوابیده و برخی دیگر هم به سیگار کشیدن و حرف زدن مشغول بودند.

خنده‌های چند پسر نوجوان نشسته بر روی نیمکتی در وسط بوستان مرا به سمت صدا راهی و این تصور را در من به وجود آورد که شاید سجاد در کنار آن‌ها نشسته است.

با فاصله‌ای که چندان دور نبود نگاهشان کردم، امّا خبری از سجاد نبود. همه جا را گشتم. چشمم به دکّه‌ای که در گوشه‌ای از بوستان و در نزدیکی‌های اتومبیل‌های پارک شده قرار داشت، افتاد. به طرف دو مرد که یکی پشت دکه ایستاده و دیگری روی نیمکت روبروی آن نشسته بود، رفتم.

آقا، میشه این ویدیو رو ببینین و بگین این پسرِ نوجوون رو می‌شناسین یا نه؟!

-بله خانوم حتما.

مرد میانسال با مو‌های جوگندمی نامرتبی که دلیل آن وزش باد سرد بود، دستان خود را برای سایه انداختن و هرچه بهتر دیدن تصویر، روی گوشی ام گذاشت و گفت: "نه متاسفانه، نمی‌شناسمش... اصن توی این پارک ندیدمش"

در حال برگشتن به طرف بوستان زائر بودم که چشم هایم دوباره به گنبد طلایی حرم عبدالعظیم حسنی (ع) دوخته شد و امید داشتم بتوانم سجاد را پیدا کنم شاید که پناهی برای بی پناهی‌های چندین ساله اش پیدا شود.

تنها روزنه امید، ایستگاه پلیس نزدیک حرم و بوستانی بود که به نام زائران سیدالکریم (ع) است. به طرف آن رفتم و پس از کسب اجازه داخل شدم.

+سلام. شما یه نوجوون گندمگونِ تقریبا تیره با یه عینک طبی رو توی این بوستان ندیدین؟!

-عکسی ازش دارین؟!

+یه ویدیو دارم. میشه ببینید؟!

سرباز جوان در حالی که به دقت به ویدیو نگاه می‌کرد فورا پاسخ داد:

- من میشناسمش. هر روز اینجا می‌بینمشو حتی پیشمم اومده. یه ساعته پیش هم سلام کرد و از اینجا رد شد.
+شما میدونین الان کجا رفته وُ کِی بر می‌گرده؟
-بر می‌گرده. میخواین یه شماره بذارین تا اگه برگشت باهاتون تماس بگیرم.
کمتر از پنج دقیقه پس از خارج شدن از ایستگاه پلیس، یک پسر نوجوان با کت و شلوارطوسی راه راه و کلاه و شال بافت روی سر و گردنش، از کنارم عبور کرد. او را فقط از عینک روی چشمانش که شیشه سمت چپ آن تَرک خورده بود و چهره گندمگون تیره اش شناختم؛ چرا که قسمتی از شال خود را روی صورتش انداخته بود و این کار، شناسایی چهره اش را دشوارتر می‌کرد.
هنوز چند قدم جلوتر نرفته بود که به او گفتم:
+ آقای سجاد نوروزی؟!
-بله... بفرمایید.
+ من ویدیوی شما رو توی فضای مجازی دیدم. میخوام درمورد چیزایی که تو اون مصاحبه گفتی بیشتر بدونم تا بتونم بهت کمک کنم.
-مثه اون سایته نیستین که فقط می‌خواستن برای معروف شدنشون فیلم ازم بگیرنو بذارن و هیچ کمکی هم نکردن؟!
سجاد که این جمله را گفت شماره تماسی که همان سایت برای کمک به سجاد گذاشته بود را به خاطر آوردم که هرقدر به فاصله صبح تا بعداز ظهر با آن‌ها تماس گرفتم هیچ گونه پاسخی دریافت نکردم.
به او گفتم: " مگه یه سر پناه نمی‌خوای؟!... مگه نمی‌خوای از این جا به بعدِ زندگیت همون طور باشه که دوس داری؟!... به من اعتماد کن حتما کمکت می‌کنم. "
مرا به سمت نیمکت نزدیک آلاچیق همیشگی اش راهنمایی کرد. در حالی که دستانش را در هم حلقه کرده بود و می‌مالید تا قدری گرمش شود گفت:
-اسمم سجاد و فامیلیم نوروزی هست. تازه چند روزه که رفتم تو هجده سالگی. پنج_شیش ماهه که آواره تهران هستم. کوچیک بودم که پدر و مادرم فوت کردنو دو- سه سالی، پیشِ یه خونواده‌ای بودم.
دختر این خونواده تا قبل از این که شوهر کنه و بره تبریز به من و داداشم که از من کوچیک‌تر بود کمک می‌کرد. اون زمانا، دورانی بود که پادشاه خودم بودم.
بیست و پنج روز پیش داداشمو از دست دادم.
با این جمله سجاد، دلیل لباس سیاهی که بر تن داشت را متوجه شدم.
+مدرسه رفتی؟!
-نه، نرفتم آبجی.
+پس چطوری قرآن رو حفظ کردی؟!
-منو از کرمان به سیستان و بلوچستان فرستادنو توی یه مدرسه شبانه روزی بودم که اونجا کل قرآنو حفظ کردم.
+تا حالا کار کردی؟!
-چندسالی بنایی کردم تا خرج خودمو در بیارم.
+چرا اومدی تهران؟!
-اومدم اینجا که شاید برای من یه کاری و یه جایی پیدا بشه، اما از شانس بدِ من پیدا نشد.
+گشتیو نبود؟!
-گشتم... گشتم آبجی... به من کار نمیدن، چون شناسنامم گم شده و کارت ملی هم ندارم.
+پس فامیلات؟!
-فامیلامون سایه منو با تیر می‌زنن. چون میدونن فقیرم.
خب میدونی آبجی؟! اگه کسی پول داشته باشه بیشتر تحویلش می‌گیرن. تو این دوره زمونه پول کاری می‌کنه که هیچی دیگه نمیتونه. فامیلام رهام کردن حتی اگه بهشون زنگم بزنم جوابمو نمیدن.
چون پدر و مادر بالا سرم نبوده و کسی نبوده ازم حمایت کنه. آبجی، اصن تو این دوره زمونه هیشکی به هیشکی نیس؛ که با این صحبت سجاد یاد شعر اخوان ثالث افتادم که می‌گفت:
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
سر‌ها در گریبان است
وگر دست محبت سوی کس یازی.
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

قبل از این که از سجاد درمورد قصه کُت و شلوارش بپرسم، خودش ادامه داد:

"این کُت و شلوار تنمم قرضیه. یه بنده خدایی بم داد و گفت بپوش. "

آرزویی به اندازه یک سقف

به عنوان آخرین سوال از او پرسیدم: " چه آرزویی داری؟! "

که در پاسخ گفت" باور می‌کنی؟! هیچ آرزویی ندارم غیر از این که یه جای خواب داشته باشمو راحت زندگیمو بکنم. مگه خودِ خدا نمیگه ان مع العسر یسرا بعدِ هر سختی آسونیه؟! پس آسونی کو؟! کجاس؟!

چرا هرچی میگردم پیداش نمی‌کنم؟! دوس دارم هیچی نداشته باشم، اما یه جایی داشته باشم که فقط سقف داشته باشه و بدونم برای خودمه... خیلی خسته شدم... خیلی.

سر پناه که داشته باشم میتونم مدارکمو بگیرم، درس بخونم، کار کنمو خرج خودمو در بیارم نه این که یکی بهم پنج تومن بده، یکی دیگه ده تومن... "

صدای گلبانگ اذان مغرب و عشا از حرم مطهر شاه عبدالعظیم حسنی (ع) به گوش می‌رسید. برای چند لحظه سکوتی سرشار از حرف، میان من و سجاد جاری شد.

اشک‌های حلقه زده در چشمان او و دستانش که برای گرم کردن سوز ناشی از سرمای سخت، محکم در جیب‌های کُتِ قرضی اش فشار می‌داد و لب‌های کبود و خشکیده‌ای که حسرت یک غذای گرم به دلش مانده بود و در حالی که منتظر رسیدن اورژانس اجتماعی برای بردن سجاد به بهشت رضا (ع) بودیم با لحنی بغض آلود این آیه را می‌خواند:

وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا. إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا"

گزارش از فاطمه میرزایی دخت

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۱۲
در انتظار بررسی: ۰
محمد ت
۱۱:۴۱ ۱۶ آبان ۱۳۹۹
خوب، قصه اش را گفتی اخرش چی شد. تو که می خواستی کمکش کنی چی شد.
ناشناس
۰۰:۲۰ ۰۱ مهر ۱۳۹۹
بخدا بیاد من دخترمو بهش میدم وبراخودش با خیال راحت
پیش ما زندگی کنه.نمیخواد کار کنه.حقوق معلمی ام برای ۴ نفر کافیه بخدا.
محسن امینی نژاد
۲۱:۵۸ ۰۲ دی ۱۳۹۸
سلام علاقمندم ایشون راملاقات تاانشاالله بحول وقوه الهی درصورت امکان ومقدور کمک کنم
ناشناس
۱۵:۰۲ ۰۲ دی ۱۳۹۸
من و خیلی از مردم عزیز دوست داری در حد وسع و توانمون کمک کنیم بهش لطفا راهنمایی کنید
حسین رضا
۱۹:۱۲ ۲۸ آذر ۱۳۹۸
سلام همه ما بین بستگان و همسایگان از این جور موردها زیاد داریم که اگر صادقانه به فکرشان باشیم زندگی با ارامش واقعی خواهیم داشت و دنیا برایمان بهشت می شود
ناشناس
۰۱:۴۶ ۲۵ آذر ۱۳۹۸
من که حافظ قرآن نیستم ولی بقیه شرایطو دارم. یکی به من کمک کنه
ناشناس
۱۵:۱۱ ۰۶ دی ۱۳۹۸
برو قرآن رو حفظ کن تا خدا کمکت کنه
فلاح
۲۳:۲۴ ۲۳ آذر ۱۳۹۸
سلام خانم میرزایی دخت ضمن تشکر ازشما اگر بتوانی اقا سجاد را ادرسی شماره تلفنی از ایشان بگیرید تا انشاالله بتوانیم کمکشان کنیم. دورود لرستان فلاح
احمد
۰۳:۱۴ ۲۲ آذر ۱۳۹۸
سلام آقا سجاد کجایی چجوری میشه بهت کمک کنم . البته خودمم نه خونه دارم و نه ماشین ولی میخام برا رضای خدا کمک کنم
ثریا
۰۲:۱۵ ۲۲ آذر ۱۳۹۸
از چه راهی میشه کمکشون کرد
ناشناس
۰۹:۰۲ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
چی شد پس کمکش کردی یا نه فقط رفتی گزارش بگیری اگه جایی اجاره کنه تا دستش به دهنش برسه من کمکش میکنم اگه اوکی بود که ج بزارین برام
ناشناس
۰۸:۴۱ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
مانده ام بخندم یا بگریم مسئولین فرهنگی جامعه و متولیان امور قرآنی و دفتر مراجع عظیم الشان چه می کنند؟
ناشناس
۰۵:۳۹ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
باسلام وقتی ما درفقرزندگی میکنم وفرزندان ما بیکار هستند ونمیتوانند تشکیل زندگی بدهند عده‌ای بفکر قدرت هستند نه مردم هزاره جوانی مثل این تو کشور هست آیا باید آنها را سایت نشان دهد تا آنها کمک کنید
عمار
۰۵:۲۵ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
بنام خداوند جان و خرد :
به عنوان آخرین سوال از او پرسیدم: " چه آرزویی داری؟! "

که در پاسخ گفت" باور می‌کنی؟! هیچ آرزویی ندارم غیر از این که یه جای خواب داشته باشمو راحت زندگیمو بکنم. مگه خودِ خدا نمیگه ان مع العسر یسرا بعدِ هر سختی آسونیه؟! پس آسونی کو؟! کجاس؟!
غصه نخور گریه نکن عزیز دل برادر آیه های قرآن همه حق و صحیح و درسته هیچگونه شک نداشته باش اگر نه این برادران عزیز گزارشگر تو رو پیدا نمی کردند و از این به بعد تو یاری خواهی شد و به آرزوهایت به زودی زود خواهی رسید خداوند جل جلاله بر تمامی امورات تمامی مخلوقاتش حی و حاضر و دانا و توانا است و کمتر از لحظه ایی از مخلوقاتش غافل نیست ما انسانها غافل هستیم از خداوند جل جلاله انشاءالله روز به روز حال و احوالت به شود و به تمامی آرزوهایت برسی . والسلام و صلوات التماس دعا .
ناشناس
۰۰:۵۱ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
خب که چی؟ به کدو آرزوش رسوندینش؟ شما هم که فقط باهاش مصاحبه کردین و تحویل اورژانس اجتماعیش دادین. اینکارو که خودشم بلد بود.
Ehsan
۰۰:۱۲ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
سلام
چطوری میشه این بنده خدا رو دید
میخوام کمکش کنم
بیات
۲۲:۴۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خدا کنه مسیولین بیدار بشن به داد مظلومین کشور مثل این جوون برسن .انشاءالله یا علی
ناشناس
۲۲:۴۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
عجب
ناشناس
۲۲:۳۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
با سلام لطفا لینک تماس بفرمائید تا شاید بتونم کاری برای این عزیز انجام بدیم
من کارم ساختمان سازی هست میتونم برای ایشون شرایط اسکان و اشتغال فراهم کنم
به عنوان نگهبان تا انشالله فرجی بشه براشون
Ehsan
۰۰:۱۴ ۲۱ آذر ۱۳۹۸
اگر بتونی اسکاننش بدی من هم وسایل زندگیشو میدم
و برای درس خوندن کمکش میکنم
ناشناس
۲۲:۳۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آورین آورین حرکت بزرگی بود
یکی از میلیون ها نفر که در این شرایط هستند رو نجات دادی
ناشناس
۲۲:۲۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
این خبر بود یا انشاء؟
ناشناس
۲۱:۳۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کاش اون نامه معروف رو به ایشون میفرستادن تا مزد زحماتش رو بگیره
ناشناس
۰۱:۴۳ ۲۵ آذر ۱۳۹۸
کدوم نامه؟
ناشناس
۲۰:۲۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
من مدرسه توی سیستان بلوچستان را تحسین می کنم
ناشناس
۰۱:۴۴ ۲۵ آذر ۱۳۹۸
آفرین. به چه نکته ای اشاره کردی
ناشناس
۱۸:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
چرا به
بهزیستی
مدد کاراجتماعی
کمیته امداد
خیریه
حوزه علمیه
گرم خانه شهر داری
و ...
مراجعه نکردن
ناشناس
۱۸:۳۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
متاسفم برای کشورم که انقد سرمایه داره که همیشه ابر قدرتهای جهان چشم طمع بهش داشتن. از اون گذشته کشور مسلمانه و هنوز مردمش در رنج و سختی هستن. به امید روزی که همه باهم شاد باشیم و در رفاه و حق محرومان رو بپردازیم. منم به این برادر عزیزم میگم.
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ
ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم‌. (قصص 5)
اندکی صبر سحر نزدیک است. برای هرچه نزدیکتر شدن اون روز دعا میکنم. شما هم دعا کنید. اگه همه باهم از ته دل بخواهیم اون روزها رو خواهیم دید. اللهم عجل لولیک الفرج و عافیت والنصر
SiNA
۲۱:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
اینجاست که اهمیت رای دادن معلوم میشه، ایهاالناس به خاطر اون دنیاتونم که شده انتخاب درست بکنید، که با این انتخاب این دنیای خیلیا ممکنه درست یا خراب بشه
#نه_به_سلبریتی
ناشناس
۱۸:۱۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ایشون حافظ کل قران هستش اینطوریه وای ب حال آینده من ک سواد آنچنانی هم ندارم . خدایا خودت رحم کن.
ناشناس
۱۸:۰۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خداوند هیچ کس رو آواره کوچه و خیابون نکنه. من خودم محتاجم آقا سجاد خدا کمکت کنه. اشکم در اومد بخدا
ناشناس
۱۸:۰۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
بیزحمت بگین چطو رمیشه بهش گمک کرد؟؟
ناشناس
۱۷:۵۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام انشالله که مشکلش حل شده
ناشناس
۱۷:۴۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ویل للمسئولین
Alborz
۱۷:۴۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
چرا یه شماره کارت نمی دین مردم کمک کنند
رسول اصغرزاده فیضی
۲۱:۰۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
مبلغ هایی که به شماره کارت ها زده شد در زلزلزله و سیل...
فعلا نمیدونن اون مبلغ ها کجان و کجا خرج شده..
ناشناس
۱۶:۴۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کسی که قرآن رو حفظ کنه ، قرآن حافظش هست همیشه وهمه جا
ناشناس
۱۸:۰۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
این واقعا حقش کارتن خوابی ؟
F
۱۴:۲۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
به جز اشک کاری از دستمان بر نمیاد لطفا اونایی که میتونن به امثال ایشون کمک کنن
رسول اصغرزاده فیضی
۲۱:۱۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
همیشه پول چاره ساز نیست..
بعضا یه دعای خالصانه در محضر پروردگار خیلی خیلی چاره سازه
ناشناس
۱۴:۱۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
برخی افراد هستند که می خواهند این پسر را فرزند خوانده خود کنند ، هم عصای دست است و هم به نظر انسان خوبی می آید .
لطفا نحوه کمک به این انسان را بیان نمایید .
متشکرم
رسول اصغرزاده فیضی
۱۳:۵۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام
دوستان و نظر دهندگان بزرگوار.
باذن الله بیایین یه ختم صلوات بگیریم و از حضرت ولی عصر(عج) کمک بگیریم برای تمامی مشکل دارها.
ساناز
۱۷:۱۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
موافقم
رسول اصغرزاده فیضی
۲۱:۰۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
واقعاااا خیلی خیلی تاثیر داره..
فقط نمیدونم چطور هماهنگ بشیم..
ناشناس
۱۳:۳۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
عاقبت بخیر میشن ان شاالله
کلثوم کرمیان
۱۳:۳۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
اول بگم گریه کردم از این واقعیت دردناک که ادما فقط بنده پولن
بعدش حافظ قران هم که نباشه پناه دادن به یک موجود نه فقط انسان شهامت و شرف میخواد و بی منت و ازار باشه و فقط اکرام واقعی
ناشناس
۱۳:۳۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
این وضع مملکته
آفرین بر آقا سجاد . مرحبا
۱۳:۱۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
در امریکا این اتفاق می افتاد بعید نبود
اما در جمهوری اسلامی چرا ؟

یعنی بی خبری مسئولین از مردم مظلوم و بی پناه اینقدره ؟

مسئولین چه جوابی به خدا دارند ؟
رسول اصغرزاده فیضی
۱۳:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ببخشین فعلا در جلسه هستند و وقت ندارن..
وحید
۲۱:۳۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آقایون مشغول نوشتن حکم دستیار ویژه برای پسرهای اقتصاد دان با ذکاوت و با هوششون در وزارت بهداشت هستند. کاری به بچه یتیم آواره و بی پناه ندارند/ عجب پرسشی می کنی
ناشناس
۱۳:۱۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
حالا کمکش کردی؟؟
ناشناس
۱۳:۱۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
داداش سجادبیا خودم درخدمتم ..استان خوزستان شهر رامهرمز
محمد
۱۳:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
باشه الان میام
Far
۱۶:۳۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
دوباره لاف زدی؟؟؟؟
علی
۱۳:۰۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
من یک کارمند بازنشسته هستم درمشهد ساکن هستم هرکاری که شما بگویید برای این انسان مقدس انجام میدهم حتی پذیرفتن فرزندی وزندگی با خودم .
ناشناس
۱۴:۳۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خیلی مردی
ناشناس
۱۶:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
زنگ بزن ادرسشو بگیر
ناشناس
۱۸:۰۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
داش علی ایول داری این انسان واقعا حقش کف خیابون نیست . منم در اینده ن چندان دور کارتن خواب خواهم شد چون وضع زندگیم داغونه بخدا
آرش
۱۳:۰۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
چطور کمیته امداد کمکش نمی کنه؟
ساناز
۱۳:۰۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کمک این خبرنگار اورژانس اجتماعی بود ؟؟؟
مثلا چیکار کردن واسش ؟
ناشناس
۱۸:۲۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
احتمالا گفتن چن تا سوره بخون واسمون بعدش رفتن
مختار
۱۲:۵۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام من مالک یک شرکت تولید قطعات خودرو هستم اسمم مختتر بجین تماس بگیره تا تمام امکانات زندگی +شغل رو براش اوکی کنم
رسول اصغرزاده فیضی
۱۴:۰۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
درود برشما
ناشناس
۱۴:۰۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کم تر حرف بزن مختتت اون از کجا تورو پیدا کنه
ناشناس
۱۶:۵۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
از کجا تماس بگیره؟؟
jas
۱۲:۵۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آدرس و تلفنش؟
جابر
۱۲:۴۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
بله اگر کسی حافظ قران نباشه بهش توجه نمیشه یعنی؟
اکبری
۱۲:۴۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
دلم گرفت ازاین بکسی دردی تو می فهمم
ناشناس
۱۲:۴۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خدا پدر مادر اون خبرنگاری رو که این راه رو رفته تا چنین جون پاکی با این سن کم رو معرفی کنه و تمام کسانی رو که قدم خیر بر می دارند رو بیامرزه.
انشالا خود امام رضا ع این دنیا و اون دنیا روبراش دورست کنه
ناشناس
۱۱:۵۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام.
خدا پدر مادر اون خبرنگاری رو که این راه رو رفته تا چنین جون پاکی با این سن کم رو معرفی کنه رو بیامورز.
انشالا خود امام رضا ع این دنیا و اون دنیا روبراش دورست کنه
ناشناس
۱۱:۵۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خدابزرگه هوای همه ی بنده هاشوداره.
ناشناس
۱۱:۳۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
انشالله مورد حمایت نهادهای امدادگر قرار بگیره
شیردل
۱۱:۳۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
گزارش خوبی بود ولی کاش گزارشگر ذکر میکرد که چطور به این بنده خدا کمک کرد و عاقبتش چی شد.
حجت
۱۱:۳۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خدایا آهشان را ازمرفهان بی درد بستان
ناشناس
۱۸:۲۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
Elahiiiii
ناشناس
۱۱:۲۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
باریکلا
حسین یمینی
۱۱:۲۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
شمارش بده شاید من بتونم کمکش کنم
رضوانی
۱۱:۲۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آقا من پول ندارم. ولی تو این مملکت کسی نیست دستشو بگیره؟!
حسن
۱۱:۲۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
این جریان برای هرکس رخ دهد نارحت کننده است ولی برای کسی که از پاکان و حافظان کلام وحی است نارحت کننده تر است. به امید ظهور منیجی عالم
س.ج
۱۱:۰۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خدا خیر بهتون بده واقعا ازتون ممنونم که پیگیر بودید ....
اشک توی چشمام حلقه زد...
ای کاش اونقدر پول داشتم که نزارم هیچکارتن خوابی توی ایران عزیزم باشه...
ناشناس
۱۸:۲۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
مشکل اینجاس ک اونایی ک ب دیگران کمک میخوان بکنن خیلی پولدار نیستن دقت کردی منم خودم پول ندارم وضع مالیم اصلا خوب نیست بخدا
زهرابا
۱۰:۵۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
باسلام تو را خدا کمکش کنید اشکمم در اومد
بنده خدا
۱۰:۴۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
بهش رضا که این خانم خبر نگار میگفت کجاست که سجاد حافظ قران کارتون خواب بردن چه مکانی است که او را بردن
سعید
۱۰:۴۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
چطوری می توانیم باهاش در ارتباط باشیم
ناشناس
۱۰:۳۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
من هم با ۶۰ سال سن ودو فرزند مستاجر هستم
و پول رهن خانه را پدرم می دهد
ناشناس
۱۰:۳۵ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خوب اگه واقعا میخواید بهش کمک کنید کمکش کنید بره حوزه علمیه. چون با این حرفها فکر کنم حاج اقای فوق العاده و دوست داشتنی ای شود.
ناشناس
۱۰:۳۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خوب حالا اون خانم برای او چکار کرد
ناشناس
۱۰:۲۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
فالله خیر حافظا و هو الرحمن الراحمین
امید
۱۰:۲۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
چطور میشه به این مرد بزرگوار کمک کرد
ناشناس
۱۰:۱۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خب آخرش چی شد؟
کسی کمکش کرد؟
راد
۱۰:۰۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
بهشت ر ضا کجاست؟اخر سرپناه دار شد یا نه؟
فاطمه
۰۹:۳۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام
ام شاالله خدا خودش کمکش کنه
ناشناس
۰۹:۳۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آه
دلم رو لرزوندید
چرا،آخه چرا
رسول اصغرزاده فیضی
۱۳:۰۸ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام.
خدا همیشه با بندگانش هست و هواشونو داره.
حضرت یوسف از چاه به عرش رسید...
حمید
۰۹:۳۲ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
با سلام سجادجان از شیندن داستان زندگیت خیلی خیلی ناراحت شدم
ناشناس
۰۹:۱۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ای خدای من کاش ......
جواد
۰۹:۱۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کاشکی یکی هم اینطوری میامد سراغ من !
هیچکی کمکم نکرد !
بچه شهرری
۰۸:۵۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
خب بره خادم خود حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع)بشه
رسول اصغرزاده فیضی
۱۳:۱۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام
میدونی برای خادمی چه مراحلی باید طی کنه....
ناشناس
۰۸:۴۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
وای بر ما .....
ناشناس
۰۸:۴۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ازاین سجادها تو کشور ماخیلی زیاد ه خداراقسم میدم به حق قران خود خدابه فریادشان برسه این بندگان خداهم انسانند
حسین
۰۸:۴۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
آخر چی شد؟ یعنی الان آقا سجاد کارش حل شد؟
ناشناس
۰۸:۳۴ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
فقط سکوت
ناشناس
۰۸:۲۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
کاشکی رییس جمهور درد مردم رو کاملا میفهمید
رسول اصغرزاده فیضی
۱۳:۱۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
رییس جمهور از گران شدن بنزین خبر نداره.
انتظار داری بیاد از این موضوع ها خبر داشته باشه...
سعید متقی
۰۸:۱۹ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام ، گزارش قشنگ و احساسی بود. سحر صبی اشکمون درومد. خدا پشت و پناهش باشه و امیدوارم دولت مردامون ی روزی قدر نیروی انسانی و جوان های خودشو بدونه .
ناشناس
۰۸:۱۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
وای بر مملکت اسلامی که جوان حافظ قرآنش کارتن خواب باشه #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
علی محرابی
۰۸:۰۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
منم حافظ جزء سی امم یه کاری برام کنید
ناشناس
۰۷:۵۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
حالا چی شد بالاخره کجا بردینش؟
ناشناس
۰۷:۵۶ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
حالا چی شد ؟
محمد از گلستان
۱۳:۱۷ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
سلام دوست عزیز ودیگرانی که پرسیده اید کجا بردنش.
نوشته بود منتظر اتومبیل اورژانس اجتماعی هستیم تا سجادرا ببرو بهشت رضا.
بهشت رضا یک مکان دولتی است که افراد اینچنینی را نگهداری می کند تازمانیکه مشکلاتش حل شود.
اوژانس اجتماعی هم‌ سازمانی وابسته به قوه قضاییه است که مدافع زنان.کودکان و...بد سرپرست است.
شهروند
۰۷:۵۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۸
ان شالله که کمکش کنید تا بتونه حافظ قرآن بمونه.
محمدی
۲۰:۳۵ ۲۳ آذر ۱۳۹۸
این برادر نه باید ازرحمت الهی نا امید بشه باید همت کنه کار کنه جوان است توی این مملکت کسی گشنه نمیمونه اگر همت کندحتی زنها کار میکنه صبح تاشب اقا سجاد همت کن داداش . مردم درجنگ وکشتار هستند زندگی میکنه برو روز کار کن شب به طلاوت هات برس.