در این نظام اقتصادی رنگارنگ که در یک دولت؛ بهطور همزمان؛ مدعیان اقتصاددانی و سلبریتیهای همه فن حریف را جمع کرده است، جایی برای سیاستگذاری با طمانینه و علمی باقی نمانده و ظاهرا تنها کسانی که میدانند چه میخواهند، حلقههای قدرت و فساد هستند که به فراخور زمانه؛ سلبریتیها، روشنفکران، متخصصان علوم انسانی و اقتصاددانان را به خط میکند. خروجی این سیستم اقتصادی این است که نه حمایتگرایی اجتماعی و دولت بزرگ وجود دارد که از طبقات فرودست جامعه حمایت کرده و خدمات عمومی رایگان فراهم آورد، و نه آزادسازی نسبی نظامهای نولیبرال که زیربنای آنها شفافیت است و باعث میشود فعالان اقتصادی خود را تنها با مجموعهای از قوانین رودرو ببینند.
از شواهد اینگونه پیداست که حلقههای قدرت که منافع خود را در ایجاد تاریکخانه در اقتصاد میبینند، ویترینی از سلبریتیها که با رسانههای زنجیرهای بهطور بادکنکی باد شدهاند، ایجاد کردهاند که سر و صدای فراوان آنها شبهه شفافیت ایجاد کرده و نوعی فریب جمعی را باعث شده است. درصد ناچیزی از مردم قادر به تحلیل قوانین و ساختارهای اداره کشور و درنتیجه فهم اینکه آیا در اقتصاد شفافیت وجود دارد یا خیر، هستند و اکثریت مردم؛ حداقل در کوتاهمدت و میانمدت؛ نمیتوانند از پس زدودن غبار ناشی از فریب دستهجمعی سلبریتیها برآیند.
ورود سلبریتیها به مباحث کارشناسی و اقتصادی یکی از بیمحتواترین شیوههای مواجهه با افکار عمومی است. در موضوعات بسیار کلیدی مانند "برجام" که یک معاهده پیچیده در چهارچوب مفاهیم "کنترل تسلیحات" و "خلع سلاح" است تا بحثهای در حوزه اقتصاد مانند "تورم"، "قیمتگذاری کالاها و خدمات"، "مالیات" و ... اظهارنظر کرده و یکتنه خط بطلان بر هزاران معنای کارشناسی شده میکشند. حیرتآورتر اینکه با دستور رئیس سازمان برنامه و بودجه عدهای که معلوم نیست چگونه میخواهند هنرمند تشخیص داده شوند از مالیات معاف میشوند. اگر هنر سینما از مالیات معاف است، چرا هنر آشپزی از مالیات معاف نباشد؟ یا هنرهای رزمی و هنر اندیشیدن!
تجربه جوامع غربی باعث شده است چهرههای معروف هنری و ورزشی؛ سلبریتیها؛ وارد مباحث کارشناسی نشوند و مردم به تجربه دریافتهاند که این افراد فاقد تخصصهای لازم برای کمک به بهبود اداره کشورشان هستند و اظهارنظرهایشان تنها به احساسی شدن فضا و خارج شدن از مسیر تعقل میانجامد، اما در کنشهای عام اجتماعی نقشآفرینی کرده و در اموری مانند فعالیتهای عامالمنفعه مثل محیط زیست، خیریه و امثالهم ورود کرده و بخش قابلتوجهی از درآمد خود را اختصاص میدهند، چیزی که در سلبریتیهای ایرانی به ندرت روی میدهد و حداکثر فعالیت اجتماعی آنها عکس گرفتن و استفاده ابزاری از قربانیان فجایع جامعه است.
افزایش ۵۰ تا ۲۰۰ درصدی قیمت بنزین در آبانماه و رویدادهای متعاقب آن میتواند گزینه سادهای برای پرداختن به این موضوع باشد که در صورت تبعیت از نظرات سلبریتیها چه نتایجی به بار خواهد آمد و جامعه با چه هزینههای سنگینی مواجه خواهد شد.
نیازی به تکرار نیست که قیمت گذاری ارزانتر از آب معدنی برای بنزین باعث شده است مصرف این حامل انرژی در داخل بالا و میل به قاچاق آن به خارج از مرزها فراوان باشد. بهطوریکه برآوردهای محتلف نشاندهنده قاچاق روزانه ۱۰ تا ۳۰ میلیون لیتر بنزین به کشورهای همسایه است. با قیمتگذاری بنزین با این شیوه، ماشین شخصی ارزانتر از هر وسیله حمل و نقل عمومی است و خروجی این نوع قیمتگذاری چیزی جز آتش زدن سرمایههای ملی نبوده است. با سیاست بنزین ارزان، انگیزهها برای تولید و استفاده از خودروهای با کیفیت بیمعنی شده و کار به جایی رسیده است که مصرف انرژی در ایران؛ مصرفانهترین در تمام جهان باشد، و کارشناسان غربی بهتزده از سیاستگذاری انرژی کشور بارها گفتهاند که اگر ایران مصرف انرژی خود را کنترل کند به ابرقدرت خاورمیانه تبدیل میشود.
کارشناسان معتقدند که ایران باید با کنترل مصرف انرژی؛ با قیمتگذاری منطقی و نه پرداخت یارانههای دهها میلیارد دلاری بر مصرف، از این سیاست عجیب دست برداشته و از منابع خود بهتر استفاده کند. اما منطق سلبریتیها چیست و چگونه با این موضوع برخورد میکنند؟ آنها بدون توجه به این همه پیچیدگی که البته در تمام موضوعات کلان وجود دارد، خواهان ادامه سیاست آتش زدن منابع انرژی شده و به جای توجیه جامعه، به ابزار فریب جامعه تبدیل شدهاند. در منطق سلبریتیبازی؛ نیازی به یافتن دهها پاسخ برای دهها سوال مهم در صورت ادامه وضعیت کنونی مصرف حاملهای انرژی نیست و صرفا باید طوطیوار حرفهای قشنگ زد. حرفهای قشنگی مانند ۱۰۰۰ تومان شدن یک دلار پس از امضای برجام. حتی اگر ریشه بحث به این باز گردد که یک سلبریتی باید ماهانه ۱۰۰۰۰ دلار برای خانوادهاش که هوای فرنگ کردهاند بفرستد و با دلار ۱۲ هزار تومانی کارش دشوار است.
تا چند دهه پیش خوانندهها را افرادی مطرب و بیقید میدانستند که افرادی خوشگذران و گریزان از مسئولیت و اندیشهورزی هستند، اما با هیاهوی رسانهها نام "مطرب" جای خود را به "موسیقیدان" و "هنرمند" داده و مطربهای دیروز به رهبران امروز تبدیل شدهاند. رهبرنمایانی که با نزدیک شدن به زندگی شخصی آنها به روشنی میتوان فهمید از میانگین مردم در اداره یک نهاد کوچک؛ خانواده؛ به مراتب ضعیفترند.
لشگر بازیگران سینما، موسیقیدانان و ... وظیفه کوبیدن آهن به مس را برعهده گرفتهاند تا صدای مصلحان اجتماعی به گوش کسی نرسد و در این بازار مسگرها گنجشک را رنگ زده و بهعنوان قناری به مردم بفروشند. طراحان این وضعیت کسانی هستند که اگرچه ژست کارشناسی میگیرند، اما از مواجهه با کارشناسان گریزان بوده و برای آنکه ناگزیر از مناظره رودرو با صاحبان اندیشه نشوند، صدای سلبریتیها را بلند کرده و جامعه را دچار فریب دستهجمعی میکنند.
این جماعت اندک، ولی پرهیاهو، دستمزد خود را با سینمای دولتی که از بیتالمال هزاران میلیارد تومان بین آنها پخش میکند، خوانندگانی که شرکتهای خصولتی اسپانسر آنها شده و مردم را به دیدن هنر نداشتهشان فرامیخواند و در نهایت دولتی که آنها را از یک مالیات ساده معاف میکند، دریافت کرده و باعث میشود حیات مجازی آنها ادامه پیدا کرده و البته برای عدهای از آنها این توهم ایجاد شده است که واقعا رهبران اجتماعی هستند!
منبع: تسنیم
انتهای پیام/