سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چرا باید از گوشی به دست ها ترسید؟

الیور ساکس در یکی از آخرین نوشته‌هایش از وحشتی می‌گوید که زندگی در چنین جهانی برای او به همراه دارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سردمداران شرکت‌های فناورانه همیشه از چیز‌هایی می‌گویند که محصولات جدید به زندگی ما اضافه می‌کنند؛ سرعت بیشتر، آسانی، ارزانی و امکاناتی که پیش از این نداشته‌ایم. اما هیچ وقت، درباره چیز‌هایی که در اثر این محصولات از دست می‌دهیم، حرفی نمی‌زنند مثل فناوری شهرهایمان، محیط‌زیست مان و حتی خودمان و آن‌ها را تغییر می‌دهند، بدون آن که فرصت داشته باشیم به درستی با این تغییرات سازگار شویم. الیور ساکس در یکی از آخرین نوشته‌هایش از وحشتی می‌گوید که زندگی در چنین جهانی برای او به همراه دارد.

الیور ساکس: چند سال پیش داشتم با برادرزاده‌ام لیز در میل لِیْن قدم می‌زدم، مسیری در نزدیکی خانه‌ای در لندن که در آن بزرگ شده‌ام. روی پل راه‌آهنی توقف کردم که در کودکی، عاشق خم‌شدن از روی نرده‌های آن بودم. از آن جا عبور چندین قطار برقی و دیزلی را تماشا کردم و پس از چند دقیقه لیز که بی‌طاقت شده بود پرسید: «منتظر چی هستی؟» گفتم: منتظر یک قطار بخارم. لیز طوری نگاهم کرد که انگار دیوانه‌ام. گفت: «عمو الیور، ۴۰ سال بیشتره که دیگه قطار بخار وجود نداره.»

فیلیپ راث در رمان روح بیرون‌رانده که سال ۲۰۰۷ منتشر شد، از این سخن می‌گوید که نیویورک تا چه حد در دیدگان نویسنده‌ای گوشه‌گیر که یک دهه از این شهر دور بوده، تغییر کرده است.

او مجبور می‌شود در پیرامون خود، ناخواسته مکالمات موبایلی دیگران را بشنود و حیرت می‌کند که «در این ۱۰ سال چه اتفاقی افتاده که درنتیجه‌اش، ناگهان این‌همه حرف برای گفتن هست، این‌همه حرف آن هم این‌قدر واجب که نمی‌شود برای گفتنش صبر کرد؟ ... من نمی‌توانستم بفهمم چطور کسی که نصف اوقات بیداری‌اش را راه می‌رود و با تلفن حرف می‌زند، می‌تواند باور داشته باشد که هنوز حیات بشری دارد.»

این ابزارک‌ها که در همان سال ۲۰۰۷ نیز بدشگون بودند، اکنون ما را در واقعیتی مجازی غرق کرده‌اند که فشرده‌تر، جذاب‌تر و حتی ضدانسانی‌تر از قبل است. دست‌کم در شهر‌های بزرگ این اتفاق افتاده است، یعنی جایی که بیشتر جمعیت بی‌وقفه به گوشی‌هایشان یا وسایل دیگرشان چسبیده‌اند؛ آن‌ها درحال وراجی، پیامک‌فرستادن یا بازی‌کردن، بیش‌ازپیش به واقعیت مجازی از هر نوعش رو می‌آورند.

امروزه همه‌چیز به‌صورت بالقوه عمومی است: افکار آدم، عکس‌های او، حرکاتش و خریدهایش. هیچ حریم خصوصی باقی نمانده و آشکارا در جهانی که وقف استفادۀ بی‌وقفه از شبکه‌های اجتماعی شده است، اشتیاق کمی نیز برای آن وجود دارد. هر دقیقه و هر ثانیه، باید با دردست‌داشتن گوشی بگذرد. آن‌هایی که به دام این جهان مجازی افتاده‌اند هرگز تنها نیستند.

چند سال قبل، در میزگردی یکی از شرکت‌کنندگان که از پیشگامان اینترنت بود، با غرور گفت که دختر جوانش روزی ۱۲ ساعت در اینترنت می‌گردد و به گستره و دامنه‌ای از اطلاعات دسترسی دارد که حتی در مخیلۀ فردی از نسل‌های پیش هم نمی‌گنجد. من پرسیدم آیا هیچ کدام از رمان‌های جین آستین یا هیچ رمان کلاسیکی را خوانده است؟

وقتی گفت نخوانده است، این کنجکاوی را با صدای بلند مطرح کردم که آیا این دختر می‌تواند درک عمیقی از طبیعت انسان یا جامعه داشته باشد؟ گفتم با این که این دختر ممکن است انباری از اطلاعات با دامنه‌ای وسیع باشد، اما اطلاعات با دانایی متفاوت است. نیمی از حضار تشویقم کردند؛ نیمی دیگر هو کشیدند.

فورستر در داستان «ماشین می‌ایستد» آینده‌ای را متصور شده است که در آن مردم در سلول‌های جداافتاده‌ای در زیر زمین زندگی می‌کنند، هرگز یکدیگر را نمی‌بینند و تنها با وسایل صوتی و تصویری با هم ارتباط برقرار می‌کنند. مردم در این جهان از تفکر اصیل و مشاهدۀ مستقیم بر حذر داشته می‌شوند؛ به آن‌ها گفته می‌شود «مراقب ایده‌های دست‌اول باشید!» «ماشین» که رفاه به ارمغان آورده و تمام نیاز‌ها -به‌جز نیاز به ارتباط انسانی- را برطرف می‌کند، بر بشریت چیره شده است.

مرد جوانی به نام کونو، ازطریق فناوری شبیه به اسکایپ پیش مادرش می‌نالد که «می‌خواهم تو را ببینم، اما نه از درون ماشین... می‌خواهم با تو حرف بزنم، اما نه از درون این ماشین ملال‌آور.» من نیز به‌نحو فزاینده‌ای اغلب این احساس را دربارۀ جامعۀ مسحور و مفتون خودمان دارم.

وقتی مرگ آدم نزدیک می‌شود، ممکن است از این احساس که زندگی ادامه خواهد یافت، اگر نه برای خود او، دست‌کم برای فرزندانش یا برای چیزی که آفریده است، تسکین پیدا کند. دست‌کم به این چیز‌ها می‌توان امید بست، هرچند که برای شخص هیچ امیدی از منظر جسمانی و (برای آن‌دسته از انسان‌ها که ایمان ندارند) هیچ درکی از بقای «معنوی» پس از مرگ جسم وجود نداشته باشد.

بااین‌همه، به خود اجازه می‌دهم امیدوار باشم که علی‌رغم همه‌چیز، زندگی بشری و غنای فرهنگ‌های آن حتی بر زمینی مخروبه بقا خواهد یافت. درحالی‌که برخی هنر را به‌مثابۀ سنگر خاطرۀ جمعی ما می‌دانند، من علم را با ژرفای اندیشه‌اش، دستاورد‌های ملموس و ظرفیت هایش به‌همان‌اندازه مهم می‌دانم؛ و علم، علمِ خوب، امروزه رونقی بی‌سابقه دارد، هرچند که محتاط و آرام حرکت می‌کند، [اما]بصیرت‌های آن با بازاندیشی‌ها و آزمایش‌های مداوم بررسی می‌شود.

من برای نوشته‌های خوب و هنر و موسیقی احترام قائلم، اما به‌نظر می‌رسد که تنها علم، چنان چه وقار بشری، عقل سلیم، هراس و نگرانی برای بیچارگان و فقرا به کمکش بیایند، امیدی به این جهانِ گرفتار در منجلاب حاضر عرضه می‌دارد.

این ایده در بخشنامۀ پاپ فرانسیس مشهود است و می‌تواند نه تنها توسط فناوری‌های متمرکز و گسترده، بلکه توسط کارگران، صنعت گران و کشاورزان در روستا‌های جهان عملیاتی شود. ما به کمک هم مطمئناً می‌توانیم جهان را از بحران‌های فعلی بیرون بکشیم و آن را در راهی به‌سوی زمانه‌ای شادتر برانیم. درحالی‌که من با گذر محتومم از این جهان رویارو هستم، چاره‌ای ندارم جز باور این که بشر و سیاره‌مان بقا خواهد یافت، این که زندگی ادامه خواهد داشت و این ساعت پایانی‌مان نخواهد بود.

منبع: ترجمان

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.