باورش سخت است که بپذیری سازنده قطعه زیبا و تأثیرگذار «برای الیزه» و نویسنده ۹ سمفونی مشهور و یکی از بنیانگذاران مکتب رمانتیک، بخش مهمی از آثارش را در سکوت محض ساخته باشد. لودویک فان بتهوون، در سال ۱۷۷۰، در شهر بُن آلمان به دنیا آمد. او که در دوران زندگیاش شکستی عشقی را هم تجربه کرده بود، نخستین کارهایش را در سال ۱۷۹۲ و تحت تأثیر هایدن و موتسارت منتشر کرد و توانست دو سمفونی نخست خود را تمام کند. ولی بیماری عجیبی به سراغش آمد و او را در سال ۱۸۰۳، در ۳۲ سالگی، از شنوایی محروم کرد؛ اما این پایان نابغه موسیقی نبود. بتهوون خیلی زود بر بحران ناشی از معلولیت غلبه کرد و محدودیت آن را پشت سر گذاشت. هفت سمفونی بعدی او، در دوره ناشنواییاش نوشته شد؛ از جمله مهمترین سمفونی وی، یعنی سمفونی سوم، موسوم به «اروئیکا» که به ناپلئون بناپارت هدیه شد. بتهوون در ۲۶ مارس ۱۸۲۷، در شهر وین درگذشت.
هلن کلر در میان معلولانی که دنیا را زیباتر کردند، یک اسطوره است. او در سال ۱۸۸۰، در آلابامای آمریکا به دنیا آمد و در ۱۸ ماهگی، بر اثر بیماری مننژیت، شنوایی و بینایی خود را از دست داد. شش ساله بود که والدینش او را به الکساندر گراهامبل، مخترع تلفن و فعال در زمینه حمایت و آموزش معلولان نشان دادند و او، بانویی را با خانواده کلر آشنا کرد که باعث تغییر سرنوشت هلن شد؛ آنه سالیوان. معلم، با کوششی خستگی ناپذیر به هلن کلر، خواندن و نوشتن آموخت؛ دختر معلولی که آیندهاش تاریک و سیاه به نظر میرسید، با تلاش خود و کمک معلمش، در ۲۰ سالگی سر از کالج رادکلیف در دانشگاه هاروارد درآورد! از همین دوره بود که هلن کلر نویسندگی را آغاز کرد و طی ۵۰ سال، ۱۱ اثر از خود به جا گذاشت که تأثیرگذارترین و مشهورترینِ آن ها، «زندگی من»، یک شاهکار ادبی تمام عیار است. هلن عمری دراز یافت و اول ژوئن سال ۱۹۶۸، در ۸۷ سالگی، دار فانی را وداع گفت.
ماگدالنا کارمن فریدا کالو، در سال ۱۹۰۷ در مکزیکوسیتی به دنیا آمد. او خانوادهای هنرمند داشت. در شش سالگی بر اثر ابتلا به فلج اطفال، یک پای فریدا معلول شد. با این حال، او با همین پا به دانشکده پزشکی رفت تا دکتر شود؛ اما این پایان مصیبت و رنج فریدا نبود. در سپتامبر ۱۹۲۵، طی یک تصادف دیگر، بخشهای دیگری از بدنش آسیب دید و برای همیشه از داشتن فرزند محروم شد. اما همین اتفاق شوم، مقدمهای برای طلوعی دوباره بود؛ او نقاشی کردن را آغاز کرد و خیلی زود توانست استعدادش را در این زمینه بروز دهد. فریدا پزشکی را رها کرد و یکسره به نقاشی رو آورد. آثار او، واقعگرایانه بود و خودنگارههایش باعث شد نامش بر سر زبان اهالی هنر بیفتد. وی در پنج سال آخر عمر، یکی از هنرمندان برجسته جهان محسوب میشد، اما عوارض ناشی از معلولیت که به دلیل قانقاریا، به قطع پای وی انجامید، وضعیت جسمانی فریدا را وخیم کرد. او روزهای پایانی عمرش را روی صندلی چرخدار گذراند و در ۱۳ ژوئیه ۱۹۵۴ درگذشت.
آندریا بوچلی در سال ۱۹۵۸ در شهر لایاتیکوی ایتالیا به دنیا آمد؛ چشمانش از ابتدا تنبل بود و هنگامی که خواست بختش را برای بازی فوتبال که علاقه فراوانی به آن داشت، بیازماید، توپ به چشمانش خورد و برای همیشه بینایی خود را از دست داد. اما او، دنیای تاریک اطرافش را با علاقه به موسیقی روشن کرد. ابتدا به فراگیری پیانو پرداخت و سپس، به اُپرا علاقه پیدا کرد و موسیقی را در این زمینه پی گرفت. بوچلی از ۱۰ سالگی به بعد، به خاطر اجرای آثار مختلف موسیقی، برنده جایزههای معتبر شده است. او با اولین آلبوم حرفهای خود، برنده جایزه «صفحه طلایی» شد و در سال ۱۹۹۸، جایزه بهترین خواننده و آهنگ ساز ایتالیایی را از جشنواره مونت کارلو گرفت. بوچلی به خاطر ترانه پویانمایی «Quest for Camelot»، برنده جایزه گلدن گلوب شد و در سال ۲۰۰۲، جایزه بهترین هنرمند ایتالیایی را به دست آورد. نکته مهمی که در زندگی این هنرمند معلول وجود دارد، این است که او، در رشته حقوق، دکترا دارد و یک حقوق دان خبره هم محسوب میشود.
خودش میگوید که «معلول نیست، چون میتواند لحظهها را ثبت کند»؛ فاطمه حمامی نصرآبادی یکی از صدها معلول توانمندی است که در ایران زندگی میکنند. او در سال ۱۳۶۷ در سفیدشهر آران و بیدگل به دنیا آمد و به دلیل نرسیدن اکسیژن، هنگام تولد، دچار معلولیت شدید شد؛ با این حال، فاطمه یک قهرمان به تمام معناست. او تلاش مداومی برای فراگرفتن هنر نقاشی و استفاده از تواناییهای محدود جسمیاش برای غنا بخشیدن به این هنر داشته است. پرترههایی که خانم حمامی میکشد، شهرت جهانی پیدا کرده است. او این توانایی را دارد که با استفاده از هر دو دست و هر دو پایش، نقاشی بکشد. کارهای او با نمونههایی که توسط افراد غیرمعلول کشیده شده است، تفاوتی ندارد؛ بلکه در برخی زوایا، کاملتر و دقیقتر از آن هاست. افزون بر اینها، او در تصویر کردن احساسش با قلم نیز، تبحر دارد.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/