آن زمان پسرم تازه به دنیا آمده بود و راضیه او را بزرگ میکرد. با وجود این درگیری و مشاجره بین من و همسر اولم آغاز شد تا حدی که او نتوانست هوویش را تحمل کند و از من طلاق گرفت. فکر میکردم روزگارم بهتر میشود چرا که راضیه زن مهربانی بود و به فرزندم محبت میکرد، ولی او نیز به بیماری کلیه دچار بود و نمیتوانست برخی از وظایف زندگی مشترک را به درستی انجام بدهد.
در این شرایط بود که روزی در خیابان زن غریبهای را دیدم و تصمیم گرفتم او را به عقد موقت خودم درآورم. به همین دلیل به تعقیب آن زن جوان پرداختم و فهمیدم که در یک شیرینی فروشی کار میکند. از آن روز به بعد مدام به دنبال آن زن غریبه میرفتم تا این که بالاخره با ترفندی خاص شماره تلفن همراهش را به دست آوردم. آن روز پیامکی برای آن زن فرستادم و به او ابراز علاقه کردم، اما با خود اندیشیدم اگر آن زن متوجه شود که من متاهل هستم امکان دارد به این ابراز علاقه پاسخ منفی بدهد. این بود که خودم را جوان مجردی معرفی کردم که تاکنون ازدواج نکرده است.
بعد از رد و بدل شدن چند پیامک عاشقانه، به صورت تلفنی با یکدیگر وارد گفتگو شدیم و من برای آن که نظر او را به خود جلب کنم بسیاری از حقیقتهای زندگی ام را پنهان کردم. این ارتباط ادامه داشت تا این که چند روز بعد از آن زن غریبه خواستم به یکی از پارکهای مشهد برویم تا با هم گفتگو کنیم و در صورتی که در این دیدار حضوری به تفاهم رسیدیم با یکدیگر ازدواج کنیم، ولی از میان گفتههای آن زن فهمیدم که درباره دروغ مجردی ام به من مشکوک شده است چرا که اصرار داشت برای این ملاقات حضوری به خانه مجردی ام بیاید.
چارهای نداشتم و باید خواسته اش را قبول میکردم به همین دلیل نزد همسرم رفتم و به او گفتم برای چند ساعت بچهها را به خارج از منزل ببرد تا من زن غریبهای که قصد ازدواج با او را دارم به منزل بیاورم و با او درباره چگونگی و شرایط ازدواج صحبت کنم! همسرم که چارهای نداشت به همراه فرزندانم از خانه بیرون رفت و من با آن زن غریبه خلوت کردم، ولی هنوز نیم ساعت از این ماجرا نگذشته بود که نیروهای انتظامی به منزلم آمدند و ما را دستگیر کردند. آن جا بود که متوجه شدم همسرم این موضوع را به پلیس گزارش داده است.
هنوز پرونده من و آن زن غریبه در حال رسیدگی در دادسرا بود که شبی همان زن پیامکی برای من ارسال کرد و نوشت، مرد غریبهای برایش پیامک میفرستد. او به من مشکوک شده بود که احتمالا شماره تلفن اش را در اختیار فرد دیگری گذاشته ام! من هم بلافاصله به راضیه مظنون شدم و او را تحت فشار گذاشتم که بگوید شماره آن زن غریبه را به چه کسی داده است! همسرم نیز بدون تامل گفت: شماره او را به برادرم دادم تا به او بفهماند که دست از سر زندگی من بردارد! وقتی ماجرا را فهمیدم داخل اتاقی رفتم و به آن زن غریبه پیامک دادم که همسرم این کار را کرده است. در حالی که مشغول پیامک بازی شبانه با او بودم ناگهان همسرم با عصبانیت وارد اتاق شد و گوشی تلفنم را به دیوار کوبید.
در این هنگام من هم کنترلم را از دست دادم و او را با ضربات چاقو کشتم و ...
حالا هم از این که به خاطر یک ارتباط خیابانی دست به جنایت زده ام بسیار پشیمانم و ...
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
منبع:خراسان
انتهای پیام/