دقایقی بعد این سه نفر که گویی اعضای یک خانواده بودند به سمت نانوایی در همان نزدیکی رفتند و هر سه نفر در صف نان ایستادند. ظن ماموران هر لحظه بیشتر میشد تا این که پسر بچه گوشی تلفن همراهی را به طور پنهانی از دست زن جوان گرفت و از نانوایی بیرون رفت، اما این کودک به طور اتفاقی کنار بانوی پلیسی ایستاد که آنها را زیر نظر گرفته بود.
پسر هشت ساله ناگهان با دیدن لباس فرم انتظامی و در حالی که دست و پایش را گم کرده بود گوشی را به سمت مامور انتظامی گرفت و گفت: من آن را ندزدیده ام و ... با این جمله ظن ماموران انتظامی کلانتری بانوان به یقین تبدیل شد و در یک اقدام غافلگیرانه دستبندهای قانون بر دستان دو زن گره خورد و اعضای این خانواده برای تحقیق درباره کیف زنی از شهروندان به کلانتری هدایت شدند و ... پسر هشت ساله که «صادق» نام داشت وقتی در برابر مهربانیهای بانوان پلیسی قرار گرفت از نگرانی اش کاسته شد و با بیان این که من نمیخواهم دزدی بکنم! درباره سرگذشت خود به نیروهای انتظامی گفت: از زمانی که به یاد دارم پدر و مادرم اموال مردم را میدزدیدند.
پدرم معتاد و بیکار بود به همین دلیل هر بار که پلیس آنها را دستگیر میکرد من نزد پدربزرگ یا عمه ام میرفتم، اما وقتی از زندان آزاد میشدند باز هم دوباره دزدی میکردند تا این که حدود یک سال قبل مادرم که از خیلی وقت پیش در زندان بود به دلیل بیماری اش آزاد شد، ولی بعد از چند ماه وقتی از بازی به خانه برگشتم فهمیدم که مادرم مرده است. بعد از آن پدربزرگم سند یک خانه را برد و پدرم را که به خاطر سرقت در زندان بود آزاد کرد، ولی او هنوز هم به کارهای خلاف خودش ادامه میداد. به همین دلیل من باز هم در خانه عمه ام زندگی میکردم. او و شوهرش نیز دزدی میکردند و مواد مخدر میفروختند. عمه ام که اکنون دستگیر شده است با مادربزرگم در صفهای نذری، نانوایی، ایستگاه اتوبوس و ... کیف زنی میکردند و مرا هم با خودشان میبردند. مادربزرگم جلوتر از ما در صف میایستاد و چادرش را اطراف زنانی میگشود که کیف گران قیمتی داشتند. عمه ام نیز در پوشش چادر مادربزرگم کیف آن زن را خالی میکرد و هر چه میدزدید به من میداد که کنارش ایستاده بودم من هم فوری گوشی، پول یا طلاها را بیرون از صف میبردم و بعد به مادربزرگم میدادم که آنها را داخل لباس هایش پنهان کند. البته شوهر عمه ام به من یاد داده بود که وقتی گوشی به دستم رسید فوری سیم کارت آن را بیرون بیاورم و گوشی خالی را به مادربزرگم بدهم تا اگر کسی به ما مشکوک شد و با شماره همان تلفن تماس گرفت، گوشی زنگ نخورد و ما لو نرویم! من هم به خاطر این که کسی را نداشتم مجبور بودم به حرفهای شوهر عمه ام گوش کنم، چون او برایم کفش و لباس میخرید، ولی هر چیزی میدزدیدیم به شوهر عمهام میدادیم تا آنها را بفروشد فقط من دو تا از گوشیهای سرقتی را به پدربزرگم دادم و ...
شایان ذکر است نیروهای تجسس کلانتری بانوان که از مدتی قبل با دستور ویژه سرهنگ عباس صارمی (رئیس پلیس مشهد) عملیاتهای گستردهای را برای مبارزه قاطعانه با سرقتهای خرد آغاز کرده اند پس از بازجوییهای تخصصی از دو زن دستگیر شده و تحقیقات میدانی به سرنخهایی رسیدند که نشان میداد پلیس با اعضای سابقه دار و خانوادگی یک باند بزرگ سرقت در مشهد روبه روست. ماموران با رصدهای اطلاعاتی و قرار صوری با شوهر زن جوان او را در حالی داخل خودرو دستگیر کردند که ۱۰ کیف زنانه، دو گوشی سرقتی، ۷۰۰ گرم تریاک و بیش از دو میلیون تومان وجه نقد از درون خودروی او کشف شد. همچنین نیروهای زبده تجسس به سرپرستی رئیس کلانتری بانوان، پدربزرگ صادق را نیز به همراه برادرزنش به دام انداختند و دهها گوشی سرقتی دیگر را از این باند حرفهای سابقه دار به همراه چندین بسته دستبندهای نقرهای کشف کردند. صادق نیز با دستور قضایی در حالی تحویل بهزیستی شد که تلاش پلیس برای شناسایی و دستگیری دیگر افراد مرتبط با این باند سرقت ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری فرماندهی انتظامی مشهد
منبع:ایسنا
انتهای پیام/