اینها بخشی از اظهارات جوان ۳۸ سالهای است که به دلیل ارتکاب سه جنایت هولناک در مشهد، لقب «قاتل سریالی» به خود گرفت.
این جوان تایبادی که مدعی است هفت سابقه کیفری در زندانهای تایباد، تربتحیدریه، مشهد و چناران دارد پس از آن که به سوالات تخصصی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) درباره جنایتهای وحشتناک خود پاسخ داد، به تشریح سرگذشت اسفبارش پرداخت و با بیان این که همواره توسط اعضای خانوادهاش مورد بی مهری قرار میگرفت، گفت: از همان دوران کودکی بسیار پرشر و شوربودم.
آن قدر دانش آموزان را در مدرسه اذیت میکردم و آنها را کتک میزدم که بالاخره پرونده ام را زیر بغلم دادند و مرا اخراج کردند. دیگر هیچ مدرسهای مرا ثبت نام نکرد وقتی مدیران مدارس راهنمایی به نمره انضباط و درس هایم نگاهی میانداختند بدون آن که حرفی بزنم مرا از دفتر مدرسه بیرون میکردند. از طرف دیگر هم پدر و مادرم توجهی به من نداشتند و همه فکر و ذهنشان برادران بزرگتر از من بود.
من هم که دوست داشتم خودی نشان بدهم به دنبال رفیق بازی افتادم و از سن ۱۲ سالگی کشیدن سیگار و بنگ را آغاز کردم. در واقع میخواستم به دیگران ثابت کنم که من هم بزرگ شده ام.
پدرم کفاش بود و من با پولهایی که از او میگرفتم سیگار میخریدم و به همراه دوستانم در دورهمیها مصرف میکردم. همه تلاشم این بود که با خودنمایی نزد دوستانم خودم را با ابهت و نترس جلوه دهم و این گونه احساس غرور میکردم.
تا این که در سال ۷۴ به دلیل عمل منافی عفت با یک پسر نوجوان به مدت سه سال روانه کانون اصلاح و تربیت شدم.
اما باز هم به دلیل جرایم دیگری که مرتکب شدم مدت زندانی ام افزایش یافت و مرا به زندان وکیل آباد مشهد فرستادند. خلاصه هنوز چند ماه از آزادی ام در سال ۷۸ نمیگذشت که دوباره به جرم آزار و اذیت دختر ۱۰ سالهای دستگیر و به تحمل ۱۵ سال زندان محکوم شدم. با وجود این بعد از سپری کردن ۱۰ سال از مجازاتم در حالی از زندان رها شدم که دیگر سالهای جوانیام سپری شده بود در همین مدت اندکی که در بیرون از زندان به سر میبردم باز هم برای خودنمایی به دنبال خلاف میرفتم و در گرداب مواد افیونی غرق شده بودم.
دیگر برای تامین هزینههای اعتیاد و مخارج زندگی دست به خرده فروشی مواد مخدر هم میزدم و این گونه چند سال دیگر هم به دلیل نگهداری و فروش مواد مخدر پشت میلههای زندان افتادم که آخرین بار حدود یک سال و نیم قبل از زندان آزاد شدم، ولی نه شغلی داشتم و نه درآمدی که با آن روزگار بگذرانم. در این شرایط به یاد منزل ویلایی ارثیهای افتادم که پدرم در یکی از شهرکهای حاشیه مشهد خریده بود و برادر بزرگ ترم بعد از مرگ مادرم آن جا را اجاره میداد. تصمیم گرفتم در یکی از اتاقهای همان منزل زندگی کنم، ولی با برادرم اختلاف پیدا کردیم.
او میخواست خودش به طور مجردی در آن خانه زندگی کند چرا که او هم زندگی آشفتهای داشت و از همسرش طلاق گرفته بود. بالاخره به منزل ارثیهای آمدم و دوستان برادرم را که در حال مصرف مواد بودند از آن جا بیرون کردم این بود که برادرم نقشه قتل مرا کشید و یک بار خانه را آتش زد تا چنین وانمود کند که من هنگام مصرف مواد مخدر دچار آتش سوزی شده ام، اما من به نقشه او پی بردم و زمستان سال قبل در یک فرصت مناسب برادرم را کشتم و جسدش را در حیاط همان منزل دفن کردم تا این که مدتی بعد یکی از دوستان برادرم زن میان سالی را به آن خانه آورد که من آن زن را نیز به خاطر سرقت مقداری از مواد مخدرم به قتل رساندم بعد از آن هم وقتی فهمیدم دوست برادرم به گم شدن آن زن و برادرم مشکوک شده است، او را نیز به همان شیوه کشتم و جسدش را در بخش دیگری از حیاط دفن کردم و ...
حالا هم پشیمانم، اما کاش...
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
منبع:خراسان
انتهای پیام/