بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت بیست و سوم
تواضع و فروتنی و خاکی بودنش به حدی بود که اگر کسی او را نمیشناخت نمیتوانست تشخیص بدهد که فرمانده است. یک بار که یکی از ضد انقلابها را اسیر کرده بودیم بروجردی کنارش نشست و خیلی با حوصله و تدبیر شروع به بازجویی از او کرد.
ضد انقلاب دائماً از جواب دادن طفره میرفت و به هیچ عنوان حاضر نبود پاسخگوی سوالات بروجردی باشد، عکس العملهایش دیگران را هم کلافه کرده بود. اما بروجردی در کمال خونسردی به کارش ادامه میداد و مرتب سوالها را تکرار میکرد و حتی بعضی وقتها با او میخندید. تا این که وقت اذان شد و بروجردی برای گرفتن وضو به بیرون رفت.
یکی از بچهها که حسابی از دست آن اسیر کلافه و عصبانی شده بود، رفت کنار او و گفت: تو میدونی داری با کی صحبت میکنی؟
وقتی بهش گفت که تو داری با بروجردی صحبت میکنی طرف باورش نمی شد، میگفت: شما دروغگویید! اون کسی که با من صحبت میکرد یه فرد معمولی بود. اگه اون فرمانده قرارگاه حمزه است پس چرا درجه نداره؟
به هیچ عنوان نمیتوانست به خودش بقبولاند که با یک فرمانده آن هم محمد بروجردی صحبت میکرده است.
منبع: میزان
انتهای پیام/
شهید محمد بروجردی پدر کردستان و اسوه جوانمردان خداوند همه شهدا را بیامرزد.