به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شنیده بودم که اولین بار دعا مستجاب میشود. راستش خیلی استجابت دعا برایم مهم نبود. بیشتر میخواستم ببینم چه شکلی است. واقعاً همانطور که میگویند تو را ذوب در خودش میکند یا نه. میدانستم روز اربعین فرصت نمیشود تا نزدیکی ضریح رفت. به همین دلیل چند روز قبل از اربعین دم غروب عراق، ماشین گرفتم که به کربلا برسم. میدانستم شلوغی راه نمیگذارد همه چیز را به خوبی ببینم و درک کنم، اما دیگر نمیتوانستم جلوی دلم را بگیرم. باید میرفتم و خودم آنچه شنیده بودم را میدیدم.
عمودهای آخرین بود که دیگر ماشینها نمیتوانستند جلوتر بروند. پیاده شدم و به نزدیکترین موکبی که غذا میداد رفتم. از آنجا گلدسته پیدا بود. صاحب موکب میگفت دو ساعت پیاده زمان میبرد که به حرم برسی. زودتر راه افتادم که بیشتر از این بی تاب نمانم. خیابان اصلی را رفتم. روی پلاک زده بود حرم؛ به همان طرف رفتم. توی کوچه و پس کوچه از ایرانیها میپرسیدم که حرم کجاست؟ همه بلد بودند و راهنمایی میکردند. انگار آنجا را همه میشناختند غیر از من.
بیشتر بخوانید: پیادهروی «جاماندگان» در روز اربعین حسینی برگزار میشود
بالاخره خودم را به آنجایی که باید میرساندم، رساندم. جلوی در هیئتهای عزاداری عرب پر شور بر سر و سینه میزدند. حرم حضرت عباس (ع) بود. نوشته شده بود السلام علیک یا ابالفضل العباس (ع). شنیده بودم اول باید به حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفت و سپس به دیدار سید الشهدا (ع). گوشی موبایلم را در آوردم و اولین عکسم را آنجا گرفتم. گیت ورودی را که رد کردم، ضریح چشمانم را پر کرد. چیز دیگری نمیدیدم. مغلوب یک حس بی انتها و پایان یک عقل دنیایی. آنجا هر چه بود عقل نبود یا شاید عقل دیگر توان تحلیل آن لحظهها را نداشت.
باید تا قبل از ساعت دوازده میرسیدم به موکب محل استقرارم. هنوز به حرم امام حسین (ع) نرفته بودم. مجبور بودم از حرم دنج ساقی عطشان (ع) دل بکنم و به حرم سید الشهدا (ع) بروم. به سمت حرم امام حسین (ع) میرفتم، صدای دستههای عزاداری به گوشم می خورد. روضهها و مداحیهای متعددی که تا آن روز از زندگی ام شنیده بودم، هر کدام دور سرم میچرخید. گیت را که رد کردم، چراغهای رنگ خون داخل صحن من را مجذوب خود کرد. باورم نمیشد کجا هستم.
بیشتر بخوانید: پاداش جاماندگان زیارت اربعین + فیلم
از ورودی حرم به یک راهرو رسیدم که به سمت ضریح سرپایینی بود. یاد گودی قتلگاه و روضههای دردناکش افتادم. ناخودآگاه همراه با سیل جمعیت دستانم را بالا آوردم و سلام دادم. مثل بقیه عزاداران هروله میکردم، اما نمیتوانستم گریه کنم. انگار اشک هایم خشک شده بود.
وارد حرم شدم. یاد مسلم، حبیب، برادران حضرت ابوالفضل (ع)، غلام سیاه امام حسین (ع)، قاسم (ع) و ... افتادم. بالای سر ۷۲ تن نماز خواندم؛ دعاهایی که از اول سفر روی دوشم سنگینی میکرد را به یاد آوردم. آرام آرام و با ذکر «الله اکبر» نزدیک حرم شدم. سیل جمعیت من را به سمت حرم برد. ضریح را دیدم همه چیز از آنچه شنیده بودم دوباره در ذهنم آمد. واقعا قطعهای از بهشت بود؛ اگر اینجا بهشت نبود، قطعا دنیا هم نبود.
وقتی بیرون آمدم انگار همه چیز تغییر کرده بود. نه من آدم قبل بودم و نه دنیا آن دنیای قبل. راستش همین حرفها هم نمیتواند هر آنچه بر من گذشت را بیان کند. فقط خودت و آنجا کنار هم معنای زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) را قابل فهم میکند.
انتهای پیام/