سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

باشگاه خبرنگاران جوان قم گزارش می دهد؛

روستایی کوچک با افتخاری بزرگ

روستای کوچک فردو را در جهان با نام سایت هسته‌ای اش می‌شناسند، اما رمز و راز ماندگاری اش ۱۲۱ شهیدی است که در تاریخ انقلاب اسلامی نامشان را ثبت کردند.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ازقم، روستای فردو، روستایی در ۴۷ کیلومتری جنوب شهر قم، نامی آشنا برای همه‌ ایران که نه همه‌ جهان است، شاید بیشترین دلیل اصلی شناخته شدنش سایت هسته‌ای این روستا باشد، اما به عقیده‌ی من و خیلی‌ها تنها رمز ماندگاری اش شهدایش هستند شهدایی که زندگیشان پراز حرف‌های نگفته است.

در دو طرف جاده‌ای که به این روستا می رسد پر از عکس‌های شهدایی است که نام خودشان را با رشادت هایشان در جبهه‌های جنگ ثبت کردند و تو اگر هم مسیر این نشانه‌ها شوی به روستای شهید پرور فردو می رسی، روستایی که حالا در این روز‌های پاییزی خنکای نسیمش روح و جان آدمی را تازه می کند.

راهی که انتهایش سعادت است

وقتی قرار بود برای اولین بار  قدم به این روستا بگذارم، ذهنم پر بود از سوال‌های بی جواب ،با مردم این روستای باصفاکه همراه شدم آنقدر خونگرم بودند که فکر می کردم سالهاست آنها را می شناسم.

 

از همان ابتدا برایم از افتخارات این روستا گفتند،از اینکه روستایشان در بین روستا‌های ایران بیشترین شهید را در طول هشت سال دفاع مقدس تقدیم انقلاب کرده به خود می بالیدند که در جایی زندگی می کنند که اگر به هر طرف روستا نگاه کنند اولین چیزی که به چشمشان می خورد نام شهداست.


اهالی قدرشناس این روستا برایم از آن روز‌های جنگ گفتند، همان روز‌هایی که در میدان بسیج همه دست به دست هم به استقبال رزمنده‌هایی می رفتند که از همه چیزشان گذشته بودند تا برای دفاع از وطن قدم بردارند. آن‌ها می گفتند بچه‌های فردو همیشه اولین نفر بودند برای رفتن به جبهه و جنگ و از هیچ چیز هراس نداشتند و تنها آرزویشان شهادت بود و بس...

۱۰۰۰ رزمنده، ۱۲۱ شهید، ۳۵۰ جانباز و پنج آزاده در روستای فردو

در کوچه پس کوچه های روستا که قدم می زدم،به مردی سالخورده برخوردم، پیرمردی که با یک عصا زیر سایه درختی نشسته بود،به او نزدیک شدم و از روزهای جنگ پرسیدم، تا این کلمه  را شنید گفت ما خیلی شهید دادیم و دست به کار شد تا تلفن همراهش را از آن قاب نسبتا قدیمی اش در بیاورد.

سراپاگوش کنارش نشستم،حاج علی عکس هایی را نشانم داد که با هرکدامشان یک افسوسی در عمق نگاهش بود،که چرا او هنوز زنده است و رفقایش شهید شدند.

می گفت:از اینکه رفقایم تنهایم گذاشتند عجیب دلگیرم، بغضش می ترکد و دیگر سکوت می کند و عکس ها را نشانم می دهد.

صحبت از رزمندگانی است که دلاورمردی‌های خودشان را در منطقه عملیاتی تپه چشمه دزفول و عملیات‌هایی همچون آزاد سازی بستان، شکست حصر آبادان، عملیات فتح المبین و آزاد سازی خرمشهر نشان دادند تا بگویند تا پای جان برای هدفشان می جنگند.


اینجا جانبازی را دیدم که یکی از پاهایش را در عملیات فتح المبین جا گذاشته بود، اما می گفت هنوز برای دفاع سرپاست و حاضر است یک پا که نه تمام جانش را فدای اسلام و انقلاب کند.



اینجا پیرمردی را دیدم که ۳ شهید را تقدیم این وطن کرده بود و می گفت خوشحالم که فرزندان من در راه خدا شهید شدند، از آن روز هیچ ناراحتی نکردم، اگر هم بغضی بکنم برای همه شهداست فقط باید خدا را شکر کرد و به شهدایمان افتخار.

اینجا خواهری را دیدم که خودش دو برادرش را راهی کرد و به جبهه‌های جنگ فرستاد، اما وقتی از کلمه‌ی صبر پرسیدم حضرت زینب(س) را برایم مثال زد و گفت باید صبر زینبی داشت در مقابل این داغ‌های جامانده بر دل.

و حالا من در کوچه پس کوچه‌های این روستا به سراغ شهید سید اصغر حسینی که یکی از شهدای کم سن این روستاست، رفتم.


خواهر از برادر شهیدش می گوید: سید اصغر از کودکی به جبهه و جنگ علاقه داشت، وقتی دید برادرش سید مصطفی در آن روز‌های انقلاب شهید شد علاقه اش به جبهه و جنگ و شهادت بیشتر شد، به همین خاطر در ۱۶ سالگی درس و مدرسه را رها کرد و به جبهه رفت....


اما در آن زمان رزمنده‌های ۱۶ ساله اجازه حضور در جبهه را نداشتند پس سید اصغر دست به کار شد و مثل همه‌ی رزمنده‌های کم سن با دست بردن در شناسنامه اش کوله بارش را بست و راهی شد.

همرزمش می‌گوید: در جبهه فقط توپ بود و تفنگ و خمپاره، اما سید قوی بود و با انگیزه، او آرپی چی زن بود و تمام دغدغه اش نابودی دشمنان این مرز و بوم به همین خاطر با تمام قوا می جنگید.

او می گوید، همه او را به شجاعتش مثال می زدند، وقتی تیرش به هدف می خورد بار‌ها خدا را شکر می کرد که توانسته با دست‌های کوچکش کاری بزرگ انجام دهد.

از گلزار شهدای این روستا پرسیدم و برادرش مرا همراهی کرد تا به آنجا برسیم، گلزاری که نسبتا کوچک است و روی بیشتر سنگ قبر‌ها را کلمه یادبود پر کرده، زیرا بیشتر شهدای این روستا مزار اصلیشان در گلزار شهدای علی بن جعفر قم و شیخان قم است و تعداد اندکی از شهدا مزارشان در این گلزار است.

 

با هم بر سر مزار سید اصغر حسینی رفتیم، وقتی سر صحبت را با برادرش باز می کنم، او بی اختیار بغض میکند و با گریه جوابم را می دهد، او می گوید: اصغر برای من دوست داشتنی‌تر از خواهر و برادران دیگرم بود و جای خالی اش هنوز که هنوز است برایم تازه است.

او از آخرین باری که اصغر را راهی کرد می گوید: آن روز اصغر دل دل می کرد برای رفتن و به ما می گفت که به بدرقه من نیایید بگذارید من راحت‌تر از همیشه از شما دل بکنم، اما ما رفتیم و این دیدار آخرین دیدار ما با برادر کوچکمان بود...

وصیت نامه اصغر را از لابلای کتاب هایش بیرون آورد و گفت:از متن‌های نوشته شده اش میتوان فهمید که او برخلاف سن کوچکش به بلوغ عقلی فراوانی رسیده است و برایم یک خط از آن را خواند


بسم رب الشهدا.


خداوندا از تو می خواهم که مرا مورد عفو و بخشش خودت قرار دهی و تو را شکر می کنم که به من راه را نشان دادی که رهرو راهی باشم که رضای تو در آن است؛

و سرانجام اصغر در واپسین روز‌های اسفند ماه سال ۶۲ در عملیات بدر به آرزوی قلبی اش رسید.


آری شهدا راهشان جاودانه ست، حالا، اما انتخاب با ماست که تا پایان این راه همراهشان باشیم یا نه رفیق نیمه راه.

انتهای پیام/ش

گزارش از زهرا کلانتری

برچسب ها: شهدا ، دفاع مقدس
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۳:۱۱ ۲۵ مهر ۱۳۹۸
سلام و صلوات خدا بر شهیدان
سید احمد
۱۱:۳۵ ۲۵ مهر ۱۳۹۸
با عرض سلام روستا ما به تعداد شهید وازاده وایثار گر رتبه دوم کشور را داره از شما دعوت می کنم بیاین گزارش تهیه کنین روستای بقمچ شهرستان چناران
ناشناس
۱۰:۴۳ ۲۵ مهر ۱۳۹۸
شادی روح شهدا صلوات