«نعمت» دوست برادرم بود و با خانواده اش در مشهد زندگی میکرد، اما به خاطر رفاقت با برادرم گاهی به استان مرکزی میآمد و چند روزی را در منزل ما به سر میبرد. خلاصه هنوز معنای زندگی مشترک را نمیدانستم که با خانواده ام خداحافظی کردم و به همراه شوهر ۲۲ ساله ام عازم مشهد شدم.
در خانواده همسرم زن سالاری حاکم بود و مادر شوهرم همه اختیارات زندگی ما و خانواده اش را در دست داشت با آن که مادر شوهرم مدام در زندگیام دخالت میکرد، اما باز هم از این وضعیت رضایت داشتم چرا که اتاقی را برای زندگی مشترک در اختیار ما گذاشته بود. خلاصه در حالی که صاحب پسری شده بودم معاشرت «نعمت» هم با دوستان معتادش آغاز شد. زمانی ماجرای اعتیاد همسرم به مواد مخدر لو رفت که دومین فرزندم نیز پا به دنیا گذاشت.
کم کم آزار و اذیتهای نعمت آغاز شد. او از عهده مخارج زندگی برنمی آمد و به بهانههای مختلف مرا کتک میزد، اما من به خاطر فرزندانم مجبور بودم همه تلخیها و ناملایمات این زندگی نکبت بار را تحمل کنم. ماهها و سالها از پس هم میگذشتند و من محکوم به زندگی با این شرایط بودم. ۲۵ سال از زندگی مشترک من و نعمت گذشت و سه فرزند پسر و یک دخترم بزرگ شدند. اما در رفتارهای همسرم هیچ تغییری ایجاد نشد.
در این میان دخترم برای رهایی از این مشکلات و در جست وجوی محبتی که هرگز در خانه ندید، به ارتباط با جنس مخالف کشیده شد و با پسری که عاشقش شده است از منزل فرار کرد. پسر بزرگم که هم اکنون ۲۳ سال دارد نیز در گرداب مواد افیونی افتاده و هم بساط پدرش شده است. آنها در برابر چشمان فرزندان دیگرم و در گوشه انباری منزل با هم مواد مخدر مصرف میکنند و شرم و حیایی هم ندارند.
همسرم در برابر اعتراضهای من پاسخ میدهد: «اگر از این شرایط ناراحتی برو طلاقت را بگیر!» از سوی دیگر، درآمد همسرم فقط صرف هزینههای اعتیاد خودش و پسر بزرگم میشود. به طوری که نمیتوانم مایحتاج روزانه زندگی را تامین کنم.
در این میان دو پسر ۱۶ و ۱۲ ساله ام نیز به خاطر مشکلات مالی و شرمساری نزد دوستان شان ترک تحصیل کرده اند. پسر ۱۲ ساله ام به کارگری در امور ساختمانی پرداخت تا بخشی از هزینههای زندگی ما را تامین کند. اما وقتی او با جثه ضعیف و دستان کوچکش آجر حمل میکند یا مخلوط شن و سیمان را به هم میزند از شدت شرم گریه ام میگیرد، ولی چارهای ندارم چرا که برای سیر کردن شکم خانواده، چشم به دستان کوچک او دوخته ام. اینها همه مشکلات و ناملایمات زندگی من نیستند، زیرا پسر ۱۶ ساله ام نیز مسیری خلاف را انتخاب کرده و در بی راهه تباهی قدم گذاشته است.
پسر ۱۲ سالهام چند روز قبل او را در حال مصرف سیگار و حشیش دیده است. اگرچه چندین بار نیز متوجه شده ایم که او دست به دزدی میزند، از طرف دیگر به خاطر تحمل این وضعیت آشفته خودم نیز دچار افسردگی شده ام و داروهای اعصاب و روان مصرف میکنم، اما مدتی است که حتی پول تامین دارو را هم ندارم به ناچار به چند مرکز حمایتی سر زده ام تا کاری برایم انجام بدهند، اما آنها میگفتند تو شوهر و سرپرست داری و ... حالا هم در حالی که گرسنه هستم تا کلانتری پیاده آمده ام که ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/