این ها بخشی از اظهارات دختر 17 ساله ای است که برای رهایی از آزار واذیت های دو جوان شیطان صفت و برای حفظ آبروی خانوادگی اش پلیس را پناهگاه خود یافته بود این دختر در حالی که بیان می کرد برای ترس از انتشار تصاویر خصوصی ام مجبورم به خواسته های شرم آور یک نوجوان 16 ساله و صاحبکارش تن بدهم درباره این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: دختری شوخ طبع بودم که همه چیز را به تمسخر می گرفتم به طوری که در مسیر مدرسه به شیطنت می پرداختم و با رفتارها و جملاتم دوستانم را به خنده وامی داشتم در واقع هیچ چیزی را جدی نمی گرفتم حتی ماجراهای واقعی حوادث روزنامه خراسان را با ریشخند و مسخره بازی برای دوستانم بازگو می کردم و به حماقت و ساده لوحی دختران فریب خورده میخندیدم تا این که چند ماه قبل همین رفتارهای تمسخرآمیز سرنوشتم را به گونه دیگری رقم زد.
آن روز برگه امتحانی ام را به دست معلمم دادم و به همراه دوستم که منتظرم بود به سوی منزل حرکت کردیم و با مسخره خواندن سوالات امتحانی در خیابان با صدای بلند می خندیدیم در همین هنگام نوجوانی قد کوتاه سر راه من و دوستم قرار گرفت. وقتی آن پسر نوجوان را «جغله» خطاب کردم خنده دوستانم فضا را پر کرد نزدیک تر که شدیم گفتم: سلام آقا! او هم پاسخ داد سلام خانمی!
با این جملات متلک گویی و چرت و پرت گفتن بین ما شروع شد دوستم نیز فقط می خندید وقتی فهمیدم او یک سال از من کوچک تر است به دوستم گفتم سوژه خوبی برای سر کار گذاشتن است به همین دلیل شماره تلفن «شادمهر» را گرفتم و از عصر همان روز در فضای مجازی با او چت کردم.
«شادمهر» درباره خانواده و خودش مسائلی را مطرح کرد که دلم به حالش سوخت و از کرده خودم پشیمان شدم او گفت پدرش معتاد است و به جرم حمل مواد مخدر در زندان تحمل کیفر می کند و مادرش نیز به کارگری در خانه های مردم مشغول است.
شادمهر می گفت: درس و مدرسه را رها کرده تا با پادویی در یک فروشگاه مواد خوراکی کمک خرج مادرش باشد. خلاصه تماس های تلفنی و چت های فضای مجازی به ارتباط عاشقانه انجامید تا جایی که خیلی از تصاویر خصوصی ام را برایش ارسال می کردم و با او قرار ملاقات خیابانی می گذاشتم تا این که روزی شادمهر مرا به یک پارتی مختلط دعوت کرد اما وقتی پاسخ منفی مرا شنید تهدیدم کرد که عکس هایم را منتشر می کند!
تازه فهمیدم که با یک عشق خیابانی در دام نوجوانی حیله گر افتاده ام از آن روز به بعد اگر به تلفن هایش پاسخ نمی دادم یا خواسته هایش را نمی پذیرفتم زندگی ام تباه بود خلاصه در میان این تهدیدها روزی شادمهر مرا به فروشگاه خودش دعوت کرد اما وقتی پا به درون فست فود فروشی گذاشتم ناگهان او کرکره مغازه را پایین کشید و به همراه صاحبکار جوانش مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند نمی دانستم چگونه به منزل بازگردم از آبروریزی می ترسیدم و از این که پدر و مادرم متوجه ماجرا شوند وحشت داشتم بالاخره با هر ترفندی بود این حادثه تلخ را پنهان کردم ولی شادمهر و صاحبکارش دست بردار نبودند و مدام مرا مجبور به این گونه ملاقاتها میکردند من هم که از تهدیدات آن ها می ترسیدم به ناچار به خواسته های شومشان تن می دادم تا خانوادهام در جریان این رابطه خیابانی قرار نگیرند ولی اکنون مادرم به رفتارها و رفت وآمدهای من مشکوک شده است و مدام در این باره سوال می کند از سوی دیگر نیز زندگی و آینده ام در مسیر تباهی قرار گرفته است به همین خاطر به کلانتری آمده ام تا کمکم کنید.
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) ماجرای این دختر نوجوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی و قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/