به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «مهاجر کوچک» داستان زندگی پسری نوجوان به نام عباس است که در انتشارات سوره مهر به قلم محمدرضا سرشار منتشر شد.
این کتاب تا کنون بارها منتشر شده و به چاپ یازدهم هم رسیده است؛ مهاجر کوچک داستانی درباره جنگ تحمیلی برای نوجوانان است که چاپ اول آن در سال ۱۳۶۰ منتشر شد؛ در سالهایی که از انتشارش میگذرد، با انتشار چاپ یازدهم آن مجموع شمارگان قبلیاش به ۱۷۷۲۰۰ نسخه میرسد. این کتاب موفق به دریافت شش جایزه در سطح کشور شده است که میتوان به برنده لوح زرین و دیپلم افتخار از نخستین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان بهترین کتاب داستان منتشره در باره دفاع مقدس برای نوجوانان در دهه اول انقلاب اشاره کرد.
«مهاجر کوچک» یکی از ده کتاب برگزیده دهه نخست پس از پیروزی انقلاب، به انتخاب مشترک مجلههای کیهان بچهها و سروش نوجوان است. سرشار در این کتاب تلاش نوجوانی را نشان میدهد که در جنگ پدر و مادرش را از دست داده است. این داستان به نوجوانان یاد میدهد که چگونه تنها و بی پشتیبان در برابر مشکلات بایستند و با تلاش و صبر و بردباری نتیجه کارهایشان را ببینند.
نویسنده عباس را در اداره آموزش و پرورش میبیند که مردی به نام محمد تلاش میکند پس از گذشت هفت ماه از سال تحصیلی، او را در یکی مدارس ثبت نام کند. رئیس دفتر مدرسه پرونده پسر را ورق میزند و میگوید: «این موقع سال؟! اما محمد سرش را به گوش رئیس دفتر نزدیک میکند و آهسته طوری که صدایش از اتاق بیرون نرود میگوید این پسر قصه درازی دارد، جنگزده است، بچه خونینشهر است، پدر و مادرش را از دست داده، مدتی آواره بود و حالا پهلوی ما زندگی میکند». این اتفاق سبب آشنایی نویسنده با عباس میشود.
سرشار با عباس دوست میشود و از او میپرسد کتاب داستان میخواند. پسر نوجوان وقتی میفهمد که سرشار نویسنده کتاب «اگر بابا بمیرد» است لبخندی بر لبش مینشیند و دیگر با او غریبی نمیکند. نویسنده در این کتاب با بهرهگیری از راوی اول شخص سرگذشت عباس را بیان می کند و قصه را با دو روایت بهپایان میرساند؛راوی اول که خود نویسنده است راوی دوم که عباس است و به بیان خاطرات خود میپردازد. نویسنده داستان زندگی عباس را پیگیری میکند و سرانجام آن را مینویسد.
عباس در اثر حمله عراقیها ابتدا پدرش را از دست میدهد و روزهای بعد، وقتی که برای به دست آوردن خبری به مسجد میرود، با شروع حمله هوایی در سنگر پناه میگیرد. در همین فاصله، خانوادهاش که در خانه هستند در اثر حمله عراقیها جان خود را از دست میدهند. او در جستجوی تنها برادرش قاسم که مجروح شده است به تهران میآید. نوجوان جنگزده از روزهای سختش میگوید.سرشار مینویسد عباس تنها و بیامید روزها در گوشهای از چادر مینشیند و به آینده نامعلومش فکر میکند؛ آیندهای که هیچ نقطه روشنی در آن نمیبیند. اما چرا... یک نقطه روشن هست؛ نقطهای که آرام آرام، تمام افق آینده را پر میکند: برادرش قاسم... اگر قاسم زنده باشد که باید هم باشد به کمک او میتواند زندگی را تحمل کند. دو نفری، راحتتر میتوانند با سختیهای زندگی کنار بیایند.
در کتاب می خوانیم:
روزی که برای خبر گرفتن از قاسم از اردوگاه به اهواز میرود، وقتی چشمش به کارون و پلهایش میافتد، یاد شط و آن روزهای خاطرهانگیز در ذهنش جان میگیرد.
انتهای پیام/