قبل از جنگ ۳۳روزه، یکبار ایشان را در جریان نشست رسانههای حامی فلسطین از نزدیک ملاقات کرده بودم، اما با این کیفیت و با چنین تفصیلی اولینبار بود. آن زمان اگرچه ایشان طبیعتاً جوانتر و بدون موهای سپید بود، اما در این دیدار هم بهرغم فشارها همچنان باانرژی و کاملاً سرحال و بانشاط به نظر میرسید.
جرقهی این دیدار در ملاقات فروردین امسال زده شد. وقتی پیشنهاد این گفتگو را با ایشان مطرح کردم، بلافاصله با این جمله که «ما جانمان را برای آقا میدهیم، گفتگو که مهم نیست» از پیشنهاد استقبال کردند و گفتند: «اتفاقاً خیلی مایلم این گفتگو انجام شود و حرفهای زیادی برای گفتن دارم.»
گفتگو با جناب سیدحسن نصرالله طی دو شب پیاپی و رقم خوردن طولانیترین مصاحبهی رسانهای با ایشان فرصتی استثنایی فراهم آورد تا دبیرکل جنبش حزبالله لبنان، مُهر خاموشی را از بخشی از اسرار و ناگفتههایش دربارهی مهمترین تحولات ۴۰ سال گذشته و بهخصوص سه دههی اخیر باز کند.
به پایان جلسه اول که رسیدیم نیمی از پرسشها باقی مانده بود و افسوس از ناتمام ماندن گفتگو را در چهرهمان میشد تماشا کرد، اما اجابت بیتکلف و سریع درخواستی که نمیدانم چگونه بر زبانم جاری شد، ناگهان شوقی در ما پدید آورد. سید مقاومت با بزرگواری و تواضع، برنامهاش را تغییر داد تا جلسهی دوم گفتگو امکانپذیر شود تا پرسشی بیپاسخ نماند.
حاصل ۵ ساعت گفتگو با جناب حجتالاسلاموالمسلمین سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان دربارهی نحوهی ارتباط حزبالله لبنان با امام خمینی رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای، مهمترین تحولات منطقه طی چهار دهه حیات نظام جمهوری اسلامی ایران، روند رشد و بلوغ جریان مقاومت، نقش هدایتهای رهبری انقلاب در عبور از بحرانها، پیشبینی امام راحل دربارهی آینده حزب الله، پیشبینی رهبر انقلاب اسلامی از سرانجام جنگ ۳۳روزه و توصیههای معنوی ایشان برای عبور از شرایط سخت، شجاعانهترین تصمیم رهبر معظم انقلاب و دهها مطلب خواندنی دیگر را در ادامه میخوانید.
پیام این گفتگو را میتوان در این جملهی کوتاه خلاصه کرد: «مقاومت بهرغم سختیهایش، کوتاهترین، مؤثرترین و کمهزینهترین راه پیروزی است.»
آنچه در زیر میآید متن بخش اول گفتگوی اختصاصی نشریهی مسیر دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای با حجتالاسلاموالمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان است. این شمارهی نشریه مسیر با عنوان «معادله نصر»، بزودی و به همراه اسناد، تصاویر و گفتگوهای منتشر نشده در دسترس علاقمندان قرار خواهد گرفت.
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا جا دارد به شما خوشامد بگویم. اگر به گذشته بازگردیم و تحولات را رصد کنیم، خواهیم یافت که اندکی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در منطقه حادثهی بسیار مهمی رخ داد و آن خروج جمهوری عربی مصر از نبرد کشورهای عربی با اسرائیل و امضای معاهدهای تحت عنوان معاهدهی کمپدیوید بود. این رویداد بهدلیل نقش مهم و مؤثر مصر در نبرد مذکور، تأثیر بسیار خطرناکی بر منطقه و همچنین بر نبرد عربی - اسرائیلی بر سر مسئلهی فلسطین و آیندهی فلسطین داشت.
پس از این حادثه در وهلهی اول اینگونه به نظر رسید که نبرد تا حدود زیادی به نفع اسرائیل پیش میرود. علت این مسئله هم آن بود که دیگر، کشورهای عربی و گروههای مقاومت فلسطین در آن زمان بدون مصر قادر به مواجهه با قدرتهای بزرگ نبودند؛ بنابراین اولاً وقوع چنین رویدادی موجب ظهور و بروز شکاف عمیقی در میان کشورهای جهان عرب شد.
ثانیاً شما به یاد دارید که در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی در یک طرف و اردوگاه غربی به رهبری ایالات متحدهی آمریکا در طرف دیگر و مقابل هم قرار داشتند؛ بنابراین در منطقهی ما شکاف وجود داشت؛ شکافی که کشورهای مرتبط با اتحاد جماهیر شوروی یعنی بلوک شرق و کشورهای وابسته به آمریکا یعنی بلوک غرب را از یکدیگر جدا کرده بود. بر همین اساس ما شاهد نوعی شکاف عمیق در میان کشورهای عربی در منطقه بودیم و این شکاف، پیامدهای وخیمی برای ملتها بهدنبال داشت و البته تبعاتی نیز برای نبرد عربی - اسرائیلی داشت. همچنین در آن زمان جنگ سرد میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدهی آمریکا بهطور اساسی بر منطقهی ما و تحولات آن تأثیر میگذاشت.
درخصوص لبنان باید گفت که لبنان هم جزئی از این منطقه است و به همین دلیل بهشدت از تحولات آن از جمله اقدامات اسرائیل، نبرد عربی - اسرائیلی و همچنین شکافهای موجود در منطقه متأثر میشد. در آن زمان لبنان با مشکلات داخلی نیز مواجه بود و با جنگ داخلی دستوپنجه نرم میکرد. دشمن اسرائیلی در سال ۱۹۷۸ یعنی یک سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بخشی از جنوب لبنان را به اشغال خود درآورد و پس از آن، یک کمربند امنیتی را که از آن تحت عنوان «نوار مرزی» یاد شد در مرزهای لبنان و فلسطین ایجاد کرد. دشمن اسرائیلی از طریق این کمربند امنیتی بهصورت روزانه به تجاوزهای خود علیه شهرها، روستاها و مردم لبنان ادامه میداد؛ لذا ما با یک مشکل کاملاً جدی به نام اشغالگری اسرائیل در بخشی از جنوب لبنان و تجاوزهای روزمرهی آن مواجه بودیم. جنگندههای اسرائیلی و توپخانههای آنها جنوب لبنان را بمباران میکردند؛ عملیاتهای ربایش و انفجارهای متعدد توسط اسرائیل به بدترین شکل آن ادامه داشت و بهدنبال این اقدامات وحشیانه، مردم آواره میشدند. این اتفاقات نیز بین سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۷۹ یعنی کمی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
بله؛ اسرائیلیها به وجود مقاومت فلسطین و عملیاتهایی که فلسطینیان انجام میدادند معترض بودند. اما این مسئله تنها یک بهانه بود، چراکه سلسله تجاوزهای اسرائیل به جنوب لبنان از سال ۱۹۴۸ آغاز شده بود؛ یعنی زمانی که مقاومت فلسطین در جنوب لبنان حضور نداشت. مقاومت فلسطین در اواخر دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ بهویژه پس از حوادث اردن و ورود گروههای فلسطینی از اردن به لبنان، کار خود را در جنوب لبنان آغاز کرد.
در این شرایط بود که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد. این انقلاب زمانی به پیروزی رسید که فضایی از ناامیدی بر جهان عرب و جهان اسلام حاکم بود و نگرانی نسبت به آینده، فراگیر شده بود. خروج مصر از نبرد عربی - اسرائیلی و امضای معاهدهی کمپدیوید توسط آن، تحمیل یک فرایند سیاسی تحقیرآمیز به فلسطینیان و جهان عرب، و همچنین ضعف حکمرانان کشورهای عربی، جملگی موجب ظهور و بروز یأس، حزن و اندوه، ناامیدی و نگرانی نسبت به آینده در آن زمان شده بود؛ لذا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در چنین فضایی در وهلهی اول امیدهای ازدسترفته را در منطقه و در نزد ملتهای منطقه بهویژه ملتهای فلسطین و لبنان زنده کرد.
پیروزی انقلاب اسلامی همچنین موجب زنده شدن امید ملتهایی شد که وجود اسرائیل، عرصه را بر آنها تنگ کرده بود؛ چراکه مواضع امام خمینی رحمهالله در قبال پروژهی صهیونیستی، لزوم آزادسازی فلسطین و ایستادن در کنار گروههای مقاومت فلسطین، از همان ابتدا واضح و روشن بود. امام خمینی رحمهالله به حمایت از ملت فلسطین و آزادسازی وجببهوجب خاک آن و محو شدن اسرائیل -بهعنوان یک رژیم اشغالگر در منطقه- از صفحهی روزگار اعتقاد داشتند؛ بنابراین پیروزی انقلاب اسلامی در ایران موجب خلق امید فزایندهای به آینده شد و روحیه و انگیزهی حامیان مقاومت و همچنین گروههای مقاومت در منطقه را صدچندان ساخت.
پیروزی انقلاب اسلامی همچنین موجب حفظ موازنهی قدرت در منطقه شد. مصر از نبرد با اسرائیل خارج شد و جمهوری اسلامی ایران وارد شد؛ بنابراین موازنهی قدرت در نبرد عربی - اسرائیلی بار دیگر برقرار شد و به همین دلیل، پروژهی مقاومت در منطقه وارد یک مرحلهی تاریخی جدید گشت. این اتفاق، نقطهی آغاز نهضت اسلامی و جهادی در سطح جهان عرب و جهان اسلام و در میان شیعیان و اهلتسنن بود.
امام خمینی رحمهالله شعارهای متعددی را در عرصههای گوناگونی همچون «مسئلهی فلسطین»، «وحدت اسلامی»، «مقاومت»، «مواجهه و رویارویی با ایالات متحدهی آمریکا»، «ثبات و پایداری»، «اعتماد و اطمینان ملتها به پروردگار جهانیان و به خود» و «احیای ایمان به قدرت خود در مقابله با مستکبران و محقق ساختن پیروزی» مطرح ساختند. بدون شک این شعارها تأثیر بسیار مثبت و مستقیمی بر اوضاع منطقه در آن زمان داشت.
بله، اگر بخواهیم دراینخصوص صحبت کنیم باید به واقعهی آزادسازی شهر «خرمشهر» در ایران و به سال ۱۹۸۲ برگردیم. اسرائیلیها بهشدت از جنگ ایران و عراق یا همان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران احساس نگرانی میکردند. به همین دلیل پس از آزادسازی خرمشهر، اسرائیلیها تصمیم حمله به لبنان را اتخاذ کردند. این اقدام البته دلایل خود را داشت و ارتباط عمیقی میان پیروزیها در جبههی ایران و تجاوزگری اسرائیل علیه لبنان وجود داشت. اینگونه بود که اسرائیلیها وارد جنوب لبنان، منطقهی البقاع، جبل لبنان و ضواحی بیروت شدند. در آن زمان گروهی از علما، برادران و مجاهدان تصمیم به تشکیل مقاومت اسلامی و تأسیس تشکیلات اسلامی - جهادیِ مقاومت، متناسب با اوضاع جدید در سایهی حملهی اسرائیلیها گرفتند.
در آن زمان، اسرائیل وارد تمام لبنان نشده بود بلکه حدود نصف لبنان یعنی تقریباً ۴۰ درصد مساحت کشور را تصرف کرده بود. ۱۰۰ هزار نظامی اسرائیلی درحالیکه نیروهای چندملیتی آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی و ایتالیایی را به بهانهی حفظ صلح با خود همراه داشتند، وارد لبنان شده بودند. در همین حال، گروههای شبهنظامیای در لبنان بودند که با اسرائیلیها ارتباط داشتند و با آنها همکاری میکردند. مقصودم از بیان این مسئله آن است که وضعیت در آن زمان، بسیار بسیار و بسیار بد بود.
پس از آن بود که گروهی از علما، مؤمنان و برادران مجاهد تصمیم به آغاز یک اقدام جهادی جدید به نام مقاومت اسلامی گرفتند که پس از مدت کوتاهی «حزبالله» نامگذاری شد. تشکیل این جبهه با تصمیم اعزام نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سوریه و لبنان جهت مقابله و مواجهه با تجاوزگری اسرائیل همزمان شد. در ابتدا قصد و نیت این بود که نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کنار نیروهای سوری و گروههای مقاومت لبنان و فلسطین بجنگند، اما پس از مدتی دامنهی حملات اسرائیل محدود شد و بدینترتیب دیگر یک جبههی نبرد کلاسیک وجود نداشت و نیاز به وجود عملیاتهای مقاومتی از سوی گروههای مردمی، بیش از هر زمان دیگری احساس شد.
در آن زمان بود که امام خمینی رحمهالله مأموریت کمک و ارائهی آموزشهای نظامی به جوانان لبنانی را جایگزین مأموریت مواجههی نظامی مستقیم توسط سپاه و نیروهای ایرانی که به سوریه و لبنان آمده بودند کردند تا جوانان لبنانی، خودشان بتوانند با اشغالگران مبارزه کنند و عملیاتهای مقاومتی را انجام دهند؛ بنابراین مأموریتِ نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه و همچنین منطقهی البقاع لبنان -در بعلبک و هرمل و جِنِتا- به ارائهی آموزشهای نظامی به جوانان لبنانی در پایگاههای آموزشی تغییر یافت. آنها روشهای جنگی را به جوانان لبنانی آموزش میدادند و از آنها حمایت لجستیکی به عمل میآوردند. صِرف وجود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لبنان در آن زمان، انگیزه و روحیهی بسیار بالایی به جوانان لبنانی و گروههای مقاومت برای ایستادن در برابر اسرائیل میبخشید.
همانطور که پیشتر گفتم، مقرر شد تا یک گروه بزرگ تشکیل شود و بدینترتیب ۹ نفر به نمایندگی از برادرانِ حامی مقاومت از جمله شهید سید عباس الموسوی رحمهالله برای پیگیری این مهم انتخاب شدند. طبعاً من در میان این ۹ نفر نبودم، چراکه در آن زمان سنوسال کمی داشتم و حدوداً ۲۲ یا ۲۳ ساله بودم. ۹ فرد مذکور به ایران رفتند و با مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی ایران از جمله با امام خمینی رحمهالله دیدار کردند. آنها در جریان دیدار با امام خمینی رحمهالله ضمن ارائهی شرحی از آخرین اوضاع لبنان و منطقه به ایشان، پیشنهاد خود درخصوص تشکیل جبههی مقاومت اسلامی را عرضه کردند. آنها خطاب به امام خمینی رحمهالله گفتند «ما به امامت و ولایت و رهبری شما ایمان داریم. شما بفرمایید تکلیف ما چیست؟»
حضرت امام خمینی رحمهالله در پاسخ به آنها تأکید کردند که تکلیف شما مقاومت و ایستادن در برابر دشمن با تمام توان است؛ حتی اگر امکاناتتان محدود و تعدادتان کم باشد. این در حالی است که تعداد اعضای حزبالله در آن زمان کم بود. ایشان گفتند: «از صفر شروع کنید و توکلتان به خداوند متعال باشد و منتظر هیچکس در جهان نباشید که به شما کمک کند. به خود تکیه کنید و بدانید که خداوند شما را یاری میکند. من پیروزی را در پیشانی شما میبینم». البته این]پیشبینی در آن زمان مسئلهی عجیبی بود. امام خمینی رحمهالله این خط مشی را به فال نیک گرفتند و بدینترتیب جلسهای که طی آن برادران ما به محضر امام رسیدند، سنگ بنای تشکیل جبههی مقاومت اسلامی تحت نام مبارک «حزبالله» در لبنان را بنا نهاد.
در آن زمان برادران ما به امام گفتند «ما به ولایت، امامت و رهبری شما ایمان داریم، اما در هر صورت کارهای شما بسیار زیاد است و سنی از شما گذشته است و ما به همین دلیل نمیتوانیم بهصورت مداوم دربارهی مسائل و قضایای مختلف مزاحمتان بشویم. از این رو از شما میخواهیم که نمایندهای را به نیابت از خود به ما معرفی کنید تا درخصوص مسائل مختلف به او مراجعه کنیم». سپس ایشان، امام خامنهای را که در آن زمان رئیسجمهور بودند، معرفی کرده و فرمودند: «آقای خامنهای نمایندهی من هستند». بر همین اساس، روابط میان حزبالله لبنان و حضرت آیتالله خامنهای از همان ساعات اولیهی تأسیس و ایجاد این گروه آغاز شد؛ ما همواره در زمانهای مختلف با ایشان در ارتباط بودیم و بهصورت مداوم خدمت ایشان میرفتیم و گزارشی از آخرین وضعیت به ایشان ارائه میکردیم و ایشان نیز همواره مقاومت را میستودند.
از جمله خاطرات من از حضرت امام رحمهالله ماجرای وصیتنامههای چند عضو شهادتطلب حزبالله بود. میدانید که اولین تجربهی عملیات استشهادی در لبنان اتفاق افتاد و برادران ما این کار را صورت دادند. برادران ما در حزبالله نوار ویدئوییِ حاوی وصیتنامههای شهادتطلبانی که عملیات استشهادی بزرگی در لبنان انجام داده بودند و لرزه به اندام اشغالگران انداخته بودند را پیش از انتشار در رسانهها برای ما ارسال کردند. این ویدئو برای حضرت امام نمایش داده شد و ایشان آن را مشاهده و دربارهاش سخن گفتند. وصیتنامهها بسیار زیبا و سرشار از شور و عرفان و عشق بودند. امام رحمهالله پس از مشاهدهی وصیتنامهها گفتند: «اینها جوانان هستند». تمامی آنها از جوانان بودند. ایشان سپس فرمودند: «اینها اهل عرفان حقیقیاند». واقعیت این است که امام بهشدت تحت تأثیر وصیتنامهها قرار گرفته بودند.
همراهی، توجه و حمایت امام رحمهالله از مقاومت و حزبالله در لبنان، تا آخرین روز حیات مبارکشان ادامه داشت. به یاد دارم حدود یک یا دو ماه پیش از وفات امام رحمهالله یعنی زمانی که ایشان در بستر بیماری بودند و بسیار کم با مسئولان داخلی و کمتر با مسئولان خارجی دیدار میکردند، من بهعنوان عضو شورای حزبالله و مسئول اجرایی حزبالله به ایران رفتم و با السید القائد خامنهای و همچنین مرحوم آیتالله رفسنجانی و دیگر مسئولان ایرانی دیدار کردم و گفتم «من میخواهم با حضرت امام دیداری داشته باشم». آنها پاسخ دادند که ایشان در بستر بیماری هستند و با کسی ملاقات نمیکنند. من گفتم «تلاش خود را میکنیم» و آنها نیز موافقت کردند. سپس به دفتر امام رحمهالله رفتم و تقاضای وقت ملاقات کردم. در آن زمان یکی از دوستان ما در بیت امام یعنی شیخ رحیمیان که به لبنانیها اهتمام ویژهای داشت، مسئله را با مرحوم سید احمد رحمهالله در میان گذاشت و در روز دوم به من اطلاع دادند که برای ملاقات آماده شوم. طبعاً همهی ما غافلگیر شده بودیم. به دیدار امام رحمهالله رفتم و هیچکس آنجا نبود؛ یعنی حتی سید احمد هم آنجا نبود، حتی هیچکدام از مسئولان از جمله مسئولان وزارت خارجه و سپاه پاسداران که معمولاً در ملاقاتها حاضر میشدند در آنجا نبودند. آقای رحیمیان نیز پس از همراهی من تا اتاقِ امام، از اتاق خارج شد و من تنها ماندم؛ بهشدت تحت تأثیر هیبتی که در آنجا وجود داشت قرار گرفتم. امام روی یک صندلی بلند نشسته بودند و من نیز روی زمین نشستم. از شدت تحت تأثیر قرار گرفتن هیبتی که وجود داشت، صدایم درنمیآمد. امام به من گفتند: «نزدیکتر شو». نزدیکتر شدم و در کنار ایشان نشستم. با ایشان صحبت کردم و نامهای را که به همراه داشتم به ایشان دادم. امام پاسخ مسائلی را که دربارهی تحولاتِ آن زمان لبنان با ایشان در میان گذاشتم، دادند و سپس لبخندی زدند و فرمودند: «به تمامی برادرانمان بگو که نگران نباشند. من و برادرانم در جمهوری اسلامی ایران، همگی با شما هستیم. ما همیشه در کنار شما باقی خواهیم ماند». این آخرین دیدار من با حضرت امام رحمهالله بود.
از همان اول که رابطهی ما با حضرت آیتالله العظمی السید علی خامنهای ایجاد شد، من در ادبیات خودم به ایشان گفتم «السید القائد». (۱) برادران من شورایی در حزبالله داشتند که تعداد اعضای آن در هر مرحله متفاوت بود. آنها در زمان ریاست جمهوری السید القائد، مکرر خدمت ایشان میرفتند. آنچه در ادامه از آن زمان میگویم، تقریباً میتوان گفت مربوط به هفت سال از دورهی ریاست جمهوری ایشان و پیش از درگذشت امام رحمهالله است.
واقعیت آن است که السید القائد اهتمام ویژهای به گروههای لبنانی داشتند و وقت خوبی را در اختیار این گروهها قرار میدادند. من به یاد دارم که حتی برخی جلسات با ایشان دو یا سه ساعت و حتی چهار ساعت به طول میانجامید. ایشان بهخوبی به سخنان ما گوش فرا میدادند. دوستان و برادران ما نیز امور را بهطور کامل برای ایشان تشریح میکردند. همانطور که میدانید، در آن زمان همگی با یکدیگر همرأی نبودند و برادران ما هر یک نظرات و دیدگاههای متفاوتی با یکدیگر داشتند. السید القائد به تمامی نظرات و دیدگاهها و استدلالها گوش فرا میدادند. طبیعتاً در این میان مشکل زبان و گویش عربی هم از سوی السید القائد وجود نداشت، چراکه ایشان مسلط به زبان عربی بودند و بهطور کامل قادر به سخن گفتن به این زبان بودند. ایشان به زیبایی به زبان عربی صحبت میکردند.
البته ایشان ترجیح میدادند یک مترجم عربی همراهشان باشد؛ اغلب به زبان فارسی سخن میگفتند، اما زمانی که لبنانیها به زبان عربی حرف میزدند، ایشان نیازی به ترجمه نمیدیدند. تسلط کامل ایشان بر زبان عربی کمک زیادی به درک عمیقشان از مشکلات و همچنین دیدگاههای برادران لبنانی ما میکرد. نکتهی مهم این است که علیرغم برخورداری السید القائد از اختیارات کامل از سوی امام خمینی رحمهالله ایشان تلاش میکردند که برای ما نقش راهنما و نشاندهندهی مسیر را ایفا کنند و کمک میکردند تا ما خود تصمیمگیرنده باشیم. من همواره به یاد دارم که در تمامی جلسات، در آن زمان و بعد از آنکه ایشان رهبر شده بودند، هرگاه السید القائد میخواستند نظری بدهند، میگفتند پیشنهاد من این است؛ مثلاً در نظر و دیدگاهشان به نتیجهای میرسیدند، اما میگفتند شما بنشینید با یکدیگر مشورت کنید و تصمیمی را که صحیح است اتخاذ کنید.
حقیقتاً السید القائد در آن مرحلهی حساس ضمن پرورش فکری، علمی و ذهنی فرماندهان و رهبران حزبالله، نقش مهمی در هدایت این گروه ایفا کردند تا بدینترتیب برادران ما بتوانند با اعتمادبهنفس بالا و اعتماد به تواناییهای خود حتی در سختترین مسائل تصمیمگیری کنند. ایشان نظر میدادند، اما این ضربالمثل معروف را که میگوید «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» را به کار میبردند. ایشان میگفتند: «شما اهل لبنانید و نسبت به امور خود بهتر آگاهید. ما در نهایت بعضی نظرات را میدهیم و شما میتوانید از آن استفاده کنید. اما این خودتان هستید که تصمیم میگیرید. منتظر نباشید کسی به نیابت از شما تصمیمگیری کند»؛ بنابراین از ناحیهی تربیتیِ حزبالله و رشد و پیشرفت سریع آن، نقش السید القائد در آن مرحله، بسیار مهم، بزرگ و جدی بود.
برادران ما دو یا سه مرتبه در سال به ایران میرفتند؛ یعنی تقریباً هر شش ماه سفری به ایران داشتند تا از اوضاع ایران و همچنین دیدگاههای مسئولان ایرانی درخصوص تحولات منطقه مطلع شوند، چراکه در آن زمان تحولات بسیار سریعی در منطقه در حال به وقوع پیوستن بود. طبیعتاً در آن زمان جنگ نیز وجود داشت؛ جنگ تحمیلی هشتساله علیه ایران و پیامدهای آن برای منطقه؛ بنابراین برادران ما دائماً به اطلاعات و مشورت با ایران و برخورداری از حمایتهای آن نیاز داشتند. در آن زمان اگر احیاناً برادران ما با مسئلهای مهم و فوری مواجه میشدند، من را به ایران میفرستادند، چراکه من از همه کوچکتر بودم و تشکیلاتِ حفاظتی نداشتم؛ تنها من بودم و با یک کیف که آن را با خود حمل میکردم. یعنی سفرهای من به ایران، از آنجایی که شخصیت معروفی نبودم، پیچیده نبود و در معرض تهدید امنیتی قرار نداشتم.
از سوی دیگر، من بیشتر از دیگر برادران حزبالله که با ما بودند، با زبان فارسی آشنایی داشتم و به همین دلیل، آنها ترجیح میدادند من به ایران سفر کنم. از همان ابتدا مهر و محبت میان من و برادران ایرانی وجود داشت. برادران به من میگفتند که تو ایرانیها را دوست داری و ایرانیها نیز تو را دوست دارند، پس خودت به ایران برو. من از سوی برادرانم در لبنان خدمت السید القائد میرسیدم و یک تا دو ساعت در خدمتشان بودم. حتی زمانی که مطالب و مباحث تمام میشد و عزم خروج میکردم، ایشان میگفتند: «چرا عجله دارید؟ همچنان بمانید و اگر حرفی باقی مانده، مطرح کنید». آن مرحله برای حزبالله بسیار مهم بود، چراکه حزبالله روی مسائل اساسی، رویکردهای اساسی و اهداف اساسی تمرکز کرده بود. یعنی ما و برادران، مجموعهای دارای نظرات مختلف بودیم، اما سرانجام توانستیم یک متن واحدی تألیف کنیم. اکنون میتوانم بگویم که ما در حزبالله یک دیدگاه واحد داریم؛ دیدگاهها بهدلیل حوادث و تجربیاتی که پشت سر گذاشته شده است و همچنین در سایهی ارشادات و راهنماییها و رهبری حضرت امام رحمهالله و السید القائد - چه در زمان حیات امام رحمهالله و چه پس از درگذشت ایشان - متحد و یکپارچه شدهاند.
همانطور که میدانید در زمان حیات امام رحمهالله اعضای حزبالله لبنان و حامیان مقاومت، روابط بسیار نزدیکی با ایشان - چه از ناحیهی فکری و چه از ناحیهی فرهنگی - داشتند. با این حال، اعضای حزبالله از لحاظ عاطفی و احساسی نیز بهشدت به حضرت امام وابسته بودند. آنها حقیقتاً مانند بسیاری از ایرانیهایی که در جبهه میجنگیدند، عاشق امام رحمهالله بودند. اعضای حزبالله لبنان به ایشان مانند یک امام، رهبر، ارشادگر، مرجع تقلید و پدر مینگریستند. من تا به حال مشاهده نکرده بودم که لبنانیها تا این اندازه عاشق و دوستدار شخصی باشند. از همین روی، رحلت امام در آن روز، کوهی از حزن و اندوه را برای لبنانیها به بار آورد؛ حزنی که قطعاً کمتر از حزن و اندوه ایرانیان نبود؛ بنابراین مسئلهی اول ارتباط عاطفی لبنانیها با حضرت امام رحمهالله بود. اما از سوی دیگر، نگرانی بزرگی نیز در آن هنگام وجود داشت و آن این بود که رسانههای غربی دائماً از دوران پس از امام خمینی رحمهالله سخن میگفتند و مدعی بودند که مشکل اصلی، این مَرد است و ایران پس از ایشان تجزیه شده و جنگ داخلی در آن به وقوع میپیوندد. آنها میگفتند در ایران جنگ داخلی و درگیریهای شدید رخ میدهد و هیچ جایگزینی برای رهبری این کشور وجود ندارد. جنگ روانی بسیار شدیدی در سال آخر از زندگی پربرکت امام رحمهالله بهویژه در سایهی اتفاقات آن زمان مانند عزل مرحوم آقای منتظری و مسائل دیگر ایجاد شده بود. به همین دلیل، برخی نگرانیها وجود داشت. در آن زمان، اینگونه به ما گفته میشد که جمهوری اسلامی ایران که شما به آن تکیه میکنید و به آن ایمان و اعتماد دارید، پس از رحلت امام در مسیر سقوط و فروپاشی قرار میگیرد؛ بنابراین مسئلهی دوم، جنگ روانی دشمن بود.
مسئلهی سوم عدم آگاهی ما از وضعیت دوران پس از رحلت امام رحمهالله بود. ما نمیدانستیم که پس از ایشان، امور به چه سمتوسویی سوق داده میشود و چه اتفاقی میافتد و به همین دلیل نگران بودیم. زمانی که پس از رحلت امام رحمهالله از طریق تلویزیون، حوادث را دنبال میکردیم، با مشاهدهی امنیت ملی و آرامش در ایران، و همچنین حضور پرشکوه ملت ایران در مراسم تشییع پیکر امام رحمهالله کمی اطمینان خاطر و آرامش قلب پیدا کردیم.
بیشتر بخوانید: گفتگوی سید حسن نصرالله منتشر می شود
ما مطمئن شدیم که ایران نه بهسمت جنگ داخلی و نه بهسمت تجزیه و فروپاشی، پیش نمیرود و در نهایت ایرانیها در یک فضای معقول و خوب، رهبری مناسب را انتخاب میکنند. ما همچون تمامی ایرانیان، منتظر تصمیم مجلس خبرگان در این خصوص بودیم. واقعیت مطلب آن است که انتخاب السید القائد بهعنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران از سوی مجلس خبرگان برای لبنانیها غیر قابل پیشبینی بود، زیرا ما شخصیتهای ایرانی را بهخوبی نمیشناختیم و نمیدانستیم که آیا فردی بهتر، عالمتر و شایستهتر از السید القائد برای رهبری وجود دارد یا نه؟ ما فقط مسئولانی را میشناختیم که با آنها در ارتباط بودیم. انتخاب السید القائد در این مسئولیت، به صورت غافلگیرانه و غیر عادی، باعث خشنودی، خرسندی و اطمینان خاطر ما شد. در هر صورت، ما از این مرحله عبور کردیم، رابطهمان را در شرایط جدید آغاز کردیم و این رابطه ادامه پیدا کرد.
پس از مدت کمی به ایران سفر کردیم و رحلت امام رحمهالله را تسلیت گفتیم و خدمت السید القائد رسیدیم. ایشان همچنان در مقر ریاست جمهوری بودند و در آنجا مردم را به حضور میپذیرفتند. با ایشان بهصورت حضوری و مستقیم دست بیعت دادیم. برادران ما خطاب به ایشان گفتند «شما در زمان حیات امام رحمهالله نمایندهی ایشان در امور لبنان، فلسطین و منطقه و همچنین رئیس جمهوری ایران بودید و وقت داشتید، اما اکنون رهبر جمهوری اسلامی و تمامی مسلمانان هستید و به همین دلیل، شاید بهقدر گذشته، وقت برای ما نداشته باشید؛ لذا از شما میخواهیم که نمایندهای را از سوی خود معرفی کنید تا مدام مزاحمتان نشویم». در این لحظه، السید القائد لبخندی زدند و فرمودند: «من هنوز جوان هستم و انشاءالله وقت دارم. من اهتمام ویژهای به مسائل منطقه و مقاومت دارم و به همین دلیل با یکدیگر بهصورت مستقیم در ارتباط باقی خواهیم ماند». ایشان برخلاف امام خمینی رحمهالله هیچ نمایندهای را از سوی خود معرفی نکردند تا درخصوص مسائلمان به او مراجعه کنیم. طبیعتاً ما هم نمیخواستیم زیاد مزاحمت ایجاد کنیم و به زمان زیادی از سوی حضرت السید القائد احتیاج نداشتیم؛ بهویژه در سالهای اول که اصول، اهداف، مبانی، ضوابط و خط مشیای که داشتیم، پاسخگوی همهچیز بود و مسائل را سامان میداد. همهی اینها از نعمتهای الهی بود؛ نعمت هدایت کاملاً واضح بود و نیازی نبود که دائماً مزاحم ایشان شویم؛ لذا ما هم به همین صورت که السید القائد فرمودند، به کار خود ادامه دادیم. این موارد پاسخ به بخشی از سؤال شما پیرامون رابطهی ما با السید القائد بعد از انتخاب ایشان بهعنوان رهبر و، ولی امر مسلمین پس از رحلت امام رحمهالله بود.
اما درخصوص حوادثی که رخ داد، باید گفت که طبیعتاً حوادث پس از رحلت امام رحمهالله بسیار بزرگ و خطرناک بودند. در آن زمان، موضوع و مسئلهی مهم برای ما تداوم راه مقاومت در لبنان بود؛ مسئلهای که السید القائد نیز از همان ابتدا روی آن تأکید داشتند. السید القائد ارشادات و رهنمودهای فراوانی به مسئولان جمهوری اسلامی برای اهتمام و عنایت ویژه به مقاومت در لبنان و همچنین در منطقه داشتند و میگفتند که درست مانند دورانِ حیات امام که جمهوری اسلامی، اندیشه و راه و روش و اصول و فرهنگ امام را در دستور کار خود داشت، اکنون نیز من همین مسیر را کامل میکنم و بر لزوم ادامهی آن تأکید دارم.
از همین روی، خداوند متعال بر ما منت گذاشت تا حتی در سایهی جابهجایی دولتها در ایران، جابهجایی مسئولان در وزارتخانهها و نهادهای رسمی و برخی تفاوتهای خط مشی سیاسی آنها با یکدیگر، تغییری در موضع جمهوری اسلامی در حمایت از مقاومت در منطقه و بهویژه لبنان، ایجاد نشود. نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه امور، بهتر نیز پیش رفت، زیرا پس از هر دولت، پس از هر رئیسجمهور و پس از هر مسئول، وضعیت، مستحکمتر نیز شد و این مهم در سایهی عنایت شخصی السید القائد به حزبالله لبنان و مقاومت در منطقه حاصل شد. حالا میتوانیم وارد بحث حوادث سیاسی بشویم، چراکه جنبهی ارتباط با السید القائد را توضیح دادیم که چگونه کار را پس از رحلت امام رحمهالله با ایشان ادامه دادیم.
مهمترین مسئلهی مربوط به ما در آن مرحله یعنی در زمان رهبریِ السید القائد، مشکلات داخلی لبنان بود. در آن مرحله، شما بهخوبی میدانید که مشکلاتی میان حزبالله و جنبش «أمل» وجود داشت و السید القائد اهتمام ویژهای به این مسئله ورزیدند. از همین روی، مهمترین مسئلهای که در دورههای ابتدایی رهبریِ السید القائد برای ما اتفاق افتاد، حلوفصل مشکلات داخلی بین حزبالله لبنان و جنبش أمل بود. این اتفاق مبارک در سایهی ارشادات و رهنمودهای ویژهی السید القائد و تماسهای مسئولان جمهوری اسلامی ایران با رهبران حزبالله و جنبش أمل از جمله آقای «نبیه بری» رئیس کنونی پارلمان لبنان و همچنین با مقامات سوری به وقوع پیوست. بدینترتیب جنبشهای مقاومت در لبنان با یکدیگر متحد شدند و این دستاورد به برکت السید القائد و تأکیدات شدید ایشان به دست آمد.
السید القائد هرگونه مشکل، درگیری و مناقشه میان گروههای لبنانی را رد میکردند و همواره بر لزوم ارتباطات گسترده میان آنها و برقراری صلح به هر قیمت تأکید داشتند. این تلاشها سالها زمان بُرد، یعنی دو تا سه سال طول کشید که ما از آن مرحله عبور کنیم. اگر امروز شاهد روابط نزدیک و تنگاتنگ میان حزبالله لبنان و جنبش أمل هستیم، این السید القائد بودند که با رهنمودهایشان سنگ بنای چنین روابطی را بنا نهادند. امروز روابط میان حزبالله و أمل نه یک روابط راهبردی که نوعی روابط فوق راهبردی است. ما به فضل حل مشکلات میان حزبالله و جنبش أمل و همکاریهای این دو با یکدیگر، توانستیم راه مقاومت را ادامه داده و به دفاع از لبنان و جنوب لبنان بپردازیم. دستاورد و پیروزی بزرگ سال ۲۰۰۰ علیه رژیم صهیونیستی در سایهی چنین وحدتی محقق شد. در سال ۲۰۰۶ و در جریان جنگ ۳۳روزهی رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان نیز همین وحدت برای ما چارهساز شد و توانستیم در جنگ «تموز» مقاومت کرده و شکست را به دشمن تحمیل کنیم. امروز پیروزیهای سیاسی در لبنان و منطقه ادامه دارد. یکی از عوامل اساسی قدرت سیاسی، ملی و نظامی حزب الله، همین انسجام، وحدت و روابط حسنه است.
من به یاد میآورم که در آن زمان، پس از شهادت السید عباس رحمهالله برادرانمان مرا بهعنوان دبیرکل برگزیدند. پس از آن، ما به دیدار السید القائد رفتیم. ایشان مواردی را مطرح کردند و از جمله فرمودند: «اگر میخواهید که قلب مولایمان صاحبالزمان؟ عج؟ و همچنین قلوب تمامی مؤمنان شاد شود، باید برای حفظ آرامش در کشورتان تلاش کنید. باید در مسیر همکاری با یکدیگر بهویژه همکاری میان حزبالله و أمل، و علامه فضلالله و شیخ شمسالدین گام بردارید». در آن زمان، علامه فضلالله و شیخ شمسالدین هر دو در قید حیات بودند. السید القائد تأکید بسیاری بر روی تقویت وحدت داخلی در لبنان داشتند. تأکید ایشان بر روی حفظ وحدت در میان شیعیان، میان شیعیان و اهلتسنن و بهطورکلی میان مسلمانان بود. اما مهمترین و اولین موضوع، روابط حزبالله و أمل و وضعیت داخلی شیعیان بود. موضوع مهم دیگری که ایشان روی آن تأکید داشتند، راهبرد درهای باز حزبالله به روی دیگر گروههای سیاسی لبنانی - علیرغم وجود برخی اختلافات دینی، سیاسی، عقایدی و ایدئولوژیک - بود. ایشان در راهبرد درهای باز، بر لزوم وحدت میان مسلمانان و مسیحیان اصرار داشتند و در جلسات داخلی روی آن تأکید میکردند. تحقق این مهم نیز از برکات رهبری داهیانهی ایشان بود.
در جلسات بر روی ادامهی مقاومت، مقابله با تجاوزگری و عزم برای آزادسازی جنوب لبنان تأکید وجود داشت. به همین دلیل السید القائد اهتمام ویژهای به مسئلهی مقاومت و پیشرفتهسازی آن داشتند. ایشان همواره تأکید میکردند که مقاومت باید پیشرفت کند، بزرگتر شود و در نهایت، اراضی اشغالشده را بازپس بگیرد. از این رو، ایشان همواره بهصورت جدی مقاومت را به تداوم راه خود تشویق میکردند. شما میدانید که در آن زمان، مشکلی وجود داشت و آن این بود که برخی گروههای مقاومت - غیر از حزبالله - خود را درگیر مسائل سیاسی داخلی کرده بودند و بدینترتیب مأموریت مقاومت بهتدریج توسط آنها مغفول واقع میشد. این امر سبب میشد تا مقاومت تنها در حزبالله و جنبش أمل - البته بیشتر حزبالله - منحصر شود. حتی در داخلِ حزبالله نیز برخی برادران ما تمایل به رفتن در میدان سیاست داخلی داشتند، اما با این حال، السید القائد همواره بر لزوم اولویتبخشی به مأموریتِ مقاومت و کارهای جهادی تأکید میکردند.
۱) حجتالاسلاموالمسلمین سیدحسن نصرالله در جریان این گفتگو، حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی را به عنوان «السید القائد» یاد میکند.
انتهای پیام/