بیشتر بخوانید: ۱۵میلیون برای جنایت مسلحانه!
زن ۳۲ سالهای که با ردزنیهای اطلاعاتی و تلاش شبانه روزی نیروهای تجسس کلانتری شهید آستانه پرست مشهد به اتهام کیف زنیهای متعدد دستگیر شده بود درحالی که بیان میکرد هیچ گاه فکر نمیکردم دستبندهای نقرهای پلیس بر دستانم گره بخورد درباره ماجرای سرقتها و سرگذشت زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید آستانه پرست توضیح داد: ۱۸ ساله بودم که عشق «فریمان» کورم کرد من در یک عشق و عاشقی خیابانی به اودل باختم، اما نمیدانستم که این گونه عشق و عاشقیها فرجامی جز سوء ظن و طلاق نخواهد داشت. زندگی مشترک من و فریمان هم بعد از گذشت سه سال در حالی به بن بست رسید که همسر معتادم زندگی را با سوء ظن و بدبینی هایش بر من تلخ کرده بود.
من اعتیاد او را تحمل میکردم، ولی نمیتوانستم از تهمتهای ناروایش چشم پوشی کنم چرا که فریمان معتقد بود وقتی من در یک عشق خیابانی دل بسته اش شده ام و با او ارتباط برقرار کردم پس به او وفادار نیستم و احتمال دارد به لبخندهای خیابانی هر جوان دیگری نیز پاسخ بدهم.
خلاصه این وضعیت به جایی رسید که از فریمان طلاق گرفتم، ولی در دنیای پر از آشوب و اعتیاد خانواده ام نیز طاقت نمیآوردم چرا که من فرزند اول خانواده بودم و دو برادر معتاد بیکارم، پدر و مادر کم سوادم را تحت فشار و آزار قرار میدادند تا همان درآمد اندک را هم از چنگ آنها بیرون بیاورند به همین دلیل در ۲۲ سالگی همسر دوم مردی شدم که ۲۰ سال از من بزرگتر بود.
«موسی» درآمد خوبی داشت و میتوانست مخارج دو خانواده را تامین کند. هوویم زن بیماری بود که من به او و فرزندانش نیز رسیدگی میکردم تا این که سه سال بعد صاحب دختری زیبا شدم و دو سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. اما در همین روزها وقتی توجه من به فرزندانم زیاد شد، سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد و اختلاف و ناسازگاری بین من و هوویم شکل گرفت به طوری که او و فرزندانش همه خوبیها و زحمات مرا فراموش کردند و به آزار و اذیت من پرداختند.
از سوی دیگر نیز خانواده ام درگیر مشکلات حاد خودشان بودند و من نمیتوانستم با آنها درددل کنم به همین دلیل این شرایط را تحمل میکردم تا این که سال گذشته و در پی سردردهای شدید متوجه یک بیماری خاص شدم به حدی که ترس از مرگ و آینده تاریک فرزندان کوچکم بسیار نگرانم میکرد این گونه بود که مدتی قبل تصمیم گرفتم برای رهایی از این وضعیت به مسافرت بروم بنابراین بار و بندیلم را بستم و به همراه دختر و پسر کوچکم از کرج به سمت مشهد حرکت کردم و با اجاره یک سوئیت در هسته مرکزی شهر به تفریح و گشت و گذار پرداختم.
تا این که روزی در یکی از اتوبوسهای درون شهری ماجرای زندگی و ترس از آینده فرزندانم را برای زنی ناشناس بازگو کردم. او هم مرا تشویق به سرقت اموال مسافران پولدار کرد. تا مال و اموالی برای فرزندانم پس انداز کنم من هم که به یاد رویاها و آرزوهایم افتاده بودم نقشه زیرکانهای کشیدم تا پلیس نتواند مرا شناسایی کند به همین منظور دختر و پسر کوچکم را به همراه خودم میبردم و در مناطق و مراکز تجاری شلوغ کیف زنی میکردم چرا که به خاطر وجود دختر و پسر کوچکم کسی به من مشکوک نمیشد و من به راحتی سرقت هایم را انجام میدادم.
نمیدانم در این مدت کیف چند مسافر و زائر را خالی کرده ام، اما در آخرین سرقت دخترم که گویا متوجه عمل زشت من شده بود چنان خیره به چشمانم مینگریست که ناخودآگاه عرق شرم بر پیشانی ام نشست. تصمیم گرفتم دیگر سرقت نکنم و به کرج بازگردم، اما وقتی در دو راهی تردید برای آخرین سرقت قرار گرفته بودم از سوئیت بیرون آمدم که ناگهان خودم را در محاصره پلیس دیدم و نفهمیدم چگونه در این هیاهوی شهر مرا شناسایی کرده اند و حال نگران فرزندانم هستم که سرنوشتی دیگر برای آنها رقم خورد و ... شایان ذکر است این زن جوان در حالی که سعی داشت برای برانگیختن حس ترحم شاکیانش خود را یک بیمار سرطانی جلوه دهد با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمد ابراهیم فشایی (رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) به مراجع قضایی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/