به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «بیست و پنج، نوزده» فقط یک عدد نیست، یک کوه غم است از فراق شهدا، یک کوه حسرت است ازغم شهادت سردار رشید اسلام شهیدمحمود کاوه، قله «بیست و پنج، نوزده» برای هر کسی شاید معنی و مفهومی داشته باشد، این قله برای بعثیها دید تیر مناسب بود بر پیرانشهر و تسلط بر خاک ایران، برای ایران دید تیری عالی است تا موصل و سر حدات عراق، اما «بیست و پنج، نوزده» برای شهید کاوه مفهومی وسیعتر داشته.
تسلط بر «بیست پنج، نوزده» برای کاوه یعنی غیرت، یعنی کوتاه کردن دست دشمن از جان مردم پیرانشهر و غرب کشور، یعنی امنیت برای مردم، تسلط بر «بیست و پنج، نوزده» برای کاوه ادای تکلیف بود و گرامیداشت و به ثمر رساندن خون شهدای قله، همچون سرداران شهید علیرضا موحدی دانشها و مصطفی ردانی پورها و دیگر بسیجیان گمنام، یعنی جگر شیر مردان حاج عمران و میشلان و فرمانده محمود و تمیز مرد از نامرد؛ «بیست و پنج، نوزده» یوم الحربی است که بر راس آن کربلایی به پاست که یزیدیان زمان در سنگرهای بتونی و سنگی و تیربارها و آتشبارهای آماده بر بالای آن چنبره زده و دندان طمع بر جان جوانان ایران تیز کردند،۲۵۱۹ یعنی شهادت... پایان ماموریت... لقاءالله... یعنی کربلای دو با رمز یا ابا عبدالله، یعنی حسین وار شهید شدن، سلام بر قله رفیع «بیست و پنج، نوزده» که نگهبان خون سردار دلاوری، چون شهید محمود کاوه است... سلام بر یادمان شهیدان حاج عمران.
بیشتربخوانید: شهدای تازه تفحص شده مدافع حرم در سوریه را بیشتر بشناسیم
به مناسبت سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید محمود کاوه مصاحبهای با فرمانده وقت عملیات لشکر ویژه شهدا در زمان دفاع مقدس و معاون شهید محمود کاوه، سردار حاج علی صلاحی که خود تا آخرین لحظات در کنار شهید محمود کاوه روی قله ۲۵۱۹ حضور داشته و گزارشی جامع و اخباری کامل و مستند از مجموعه خاطرات نبرد در حاج عمران و قله ۲۵۱۹ در اختیار دارد انجام دادیم که تقدیم میشود.
عملیات کربلای دو طی دو شب پر از حادثه انجام شد. شب اول این عملیات سردار شهید محمود کاوه، بنده را همراه سه گردان از محور شهید عباسی به سمت نوک ارتفاع راهی کرد و قرار شد ما در جنگ تن به تن روی قله ۲۵۱۹ سنگرهای بتنی بعثیها را تسخیر کنیم. قبل از هر چیز لازم میدانم توضیح مختصری در رابطه با ارتفاع ۲۵۱۹ بدهم که این قله و ارتفاعاتش تا آن زمان سه مرتبه بین ایران و عراق دست به دست شد و هر سه مرتبه هم شهید کاوه، قله را پس گرفت که مرتبه سوم روی همین قله به شهادت رسید. مرتبه اول عملیات والفجر دو بود و دومین بار هم در تک حاج عمران قله را از عراق پس گرفت که همانجا هم به شدت مجروح شد و چند ماه بعد در عملیات کربلای دو در همان منطقه و درست همانجایی که مجروح شده بودند به شهادت رسید.
۲۵۱۹ بلندایی داشت به همین مقدار و قلهای بود شبیه کله قند. شهید کاوه به حقیر گفتند کار عملیات روی قله را از طریق محور محور شهید عباسی دست بگیرم. محور دیگر ما را هم سردار منصوری عهدهدار شدند، که ایشان هم قرار شد با سه گردان از پشت نفوذ کرده و قله را دور زده و جاده را ببندند و در هر دو محور تا نوک قله پیش روی کنیم.
ما در شب اول تا حدود زیادی به اهداف خودمان در محور شهید عباسی رسیدیم و چندین سنگر در دامنه کوه را هم گرفتیم و امید داشتیم نیروهای محور پشت هم که بنا بود محور را دورانی از پشت دور زده و جاده را ببندند، از راه برسند. اما متاسفانه آنها به دشمن برخوردند و کارشان سخت شد. آن شب شهدای ارزشمندی را از جمله شهید الله یار جابری از دست دادیم. ساعت ۱۱ صبح روز دهم شهریور بود و ما از شب قبل تا آن موقع روی قله میجنگیدیم و تا حدودی هم قله را گرفته بودیم. رزمندگان با همه وجود میجنگیدند و تا آن ساعت حدود ۱۷یا ۱۸نفر از نیروها باقی مانده بودند.
عملیات کربلای دو، والفجر دو نبود و عراق هم عراق آن زمان نبود. ارتش بعثی طی این مدت استحکاماتی محکم و بتنی روی قله احداث کرده و کانالهای زیادی را آنجا زده و تیربارها و آتش بارهای سنگین و نیمه سنگین روی قله کار گذاشته بود که نفوذ به آنها با این امکانات کم خیلی سخت بود. آنها بالا بودند و ما پایین، ولی دامنه کوه را گرفته بودیم. جنگ هم دیگر وارد مرحله تن به تن شده بود و سینه به سینه میجنگیدیم.
ساعت ۱۱ دیدم شهید کاوه پیام داد و موقعیت را جویا شد، به ایشان شرح ماوقع را گفتم. فرمود آیا میتوانید تا غروب دوام بیاورید و آنجا را نگه دارید؟ گفتم شرایط بسیار سختی داریم و با رمز اعلام کردم که مهمات هم رو به اتمام است و ایشان دستور دادند که بیا پیش من! موقعی که به قرارگاه لشکر رسیدم، کاوه حضور نداشت، چون خیلی خسته بودم، خوابم برد. کمی بعد احساس کردم کسی به پایم میزند! بیدار که شدم دیدم محمود است که بالای سرم ایستاده. گفت: «میدانم خیلی خستهای، اما پاشو که امشب خیلی کار داریم.»
نگاههای ما در آن لحظه به هم تلاقی کرد و من در چشمان دوست عزیز و فرمانده دلاورم یک ناراحتی و غم پنهان را مشاهده کردم. ولی این غم را بروز نمیداد و هرکسی آن غم را درک نمیکرد. اما عمری را در جبههها با هم سپری کرده بودیم و زخمها خورده بودیم و نمیتوانستیم چیزی را از هم پنهان کنیم و من هم کسی نبودم که محمود این دوست بیمانندم را تنها بگذارم. پس بلافاصله اطاعت امر کردم و بلند شدم.
۲۵۱۹را ۲۵۱۳ میکنیم
آقا محمود به من فرمود شما برو گردانها را توجیه کن و من هم میروم تا آتش تهیه تدارک ببینم که امشب ۲۵۱۹را ۲۵۱۳ میکنیم و هر یک به سوی وظایفمان رفته و به اتفاق برادرمان علی چناری نماز مغرب و عشا را خوانده و به سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر جهت هماهنگیهای آخر حرکت کردیم (همراه با فرمانده محمود به سوی خط مقدم)
وقتی جهت جلسه هماهنگی وارد قرارگاه تاکتیکی و سنگر هدایت عملیات کربلای ۲ شدم همه فرماندهان قدرتمند ما از جمله سردار منصوری و سردارشهید محمد ناصرناصری و... نشسته بودند، جلسه تمام شد، ما که عازم خط مقدم بودیم موقع حرکت مشغول خداحافظی با رفقا شدیم و همه به ترتیب ایستادند و روبوسی کردیم. موقعی که دم در رسیدم آقا محمود ایستاده بود که با من دست داد، ولی روبوسی نکرد، خیلی این امر برایم جای سوال شد از علی آقای چناری پرسیدم به نظرت چرا آقا محمود با ما روبوسی نکرد در حالی که دیشب ما از بقیه نیروها عملکرد بهتری داشتیم و حتی چندین سنگر عراقی را گرفتیم و تا ساعت ۱۱ هم روی قله میجنگیدیم، او هم دلیلش را نمیدانست! الحال پس از خداحافظی به سمت نقطه رهایی حرکت کردیم و از میدان مین خودی رد شدیم. بعثیها هم مرتب منور میزدند و ما مینشستیم و خاموش که میشد حرکت میکردیم. وسط راه بودیم که یک دفعه وقتی منور زد و نشستیم متوجه شدم از کنار ستون یک نفر با دو بیسیم چی در حال نزدیک شدن است؛ از سبک راه رفتنش فهمیدم محمود است، به چناری گفتم صبر کن برادر محمود به ما برسد ببینم چی شده؟ وقتی بمن رسید اولین جملهای که گفت: این بود که! حالا بیا ببوسمت! من از او خواهش کردم که شما را به جان امام قسم میدهم برگرد، شما نیا، امشب کار نبرد سخت است ما را داغدار نکن، ایشان با حالت خاصی گفتند، اجازه بدهید بیایم، دخالت در کارتان نمیکنم، همان گونه که دیشب عمل کردهای و صلاح میبینی عمل کن! گفتم باشه پس شما ۱۰ نفر عقبتر بیایید و تخریبچیها و بیسیمچیها را جلو فرمانده محمود فرستادم. راه افتادیم، شب خیلی تاریکی بود و چناری دوربین میکشید و ۱۰ متر به ۱۰ متر جلو میرفتیم که محمود آمد جلو گفت: این طوری خیلی وقت میبرد، بهتر است سه نفر بشویم و ۱۰ متر به ۱۰ متر، گروهی حرکت کنیم که سرعت بالا برود. گفتم چشم آقا محمود!
بنده قصد دارم ناگفتهها و ابهامات آن شب را دقیق و جامع یکبار برای همیشه بازگو کنم. اصل و دقیق آن وقایع در حقیقت چیز دیگری است که از اینجا به بعد ریز کاملش را خدمتتان عرض میکنم.
ستون به راه افتاد و ما به پیکر شهدای شب قبل رسیدیم. عراق هم مرتب آتش میریخت، (و اینکه میگویند هنوز درگیری شروع نشده بود که کاوه شهید شد کذب محض است، ایشان قبل از رمز عملیات شهید شد، ولی آتش دو طرف سنگین بود)، محمود همانجا از من پرسید دیشب هم تا این حد آتش عراق سنگین بود؟ عرض کردم خدمتش بله خیلی سنگین بود و از امشب هم سنگینتر بود، تا همینجا «چندین قمی دادیم» (اصطلاح اینکه چندین شهید دادیم انتساب به سردار شهید علی قمی قائم مقام پیشین شهید کاوه) اینجا خدمتتان عرض کنم شهید کاوه لطف بیکرانی به حقیر داشتند و یک الفت خاصی فیمابین ما دو نفر بود. مانند همین شب دوم عملیات کربلای دو که بار دیگر امر فرمود میدانم خیلی خستهای، اما بلند شو که باید امشب هم وارد محور شوی! به هر صورت امر کاوه برای ما سوای همه چیز حرف یک فرمانده و یک رفیق بود.
خاطرم هست تا دامنه ارتفاع ۲۵۱۹ رسیدیم که باید یال را به سمت قله بالا میرفتیم. هر دو سر ستون نشسته بودیم و آقای چناری مرتب دوربین میکشید که یک مرتبه شهید کاوه گفت راه دیگری به ذهنت نمیرسد که از راه دیشب نرویم؟ عرض کردم دیشب یک محلی را نشان کردم و جای بدی نیست و گمانم آنست که دشمن آنجا استحکامات محکمی نداشته باشد، میتوانیم به میدان مین عراق که رسیدیم ستون را دو شاخ کنیم؛ یک ستون از راه دیشب برود و یک ستون از راه جدید، که فرمود «باشه خیلی خوب است، پس شما از راه جدید برو که شناختی روی آنجا نداریم» و من هم اطاعت کردم.
پس از آنکه ستون ما دو شاخ شد ما از محور شناسایی نشده سمت چپ با یکی از فرمانده گردانها به نام آقای تهرانی حرکت کردیم. این آخرین دیدار من و محمود کاوه با هم بود که بر بلندای ارتفاع رفیع ۲۵۱۹ اتفاق افتاد. آقای چناری هم از مسیر شب گذشته به سمت قله راه افتاد. یک گردان هم در احتیاط ما دو نفر نزد شهید کاوه باقی مانده و شخص شهید کاوه هم از همان غار کوچک زیر قله سنگر فرماندهی را بر پاکرده بود. در همین حین ما رسیدیم به میدان مین و تخریبچیها بلافاصله محوطه را پاکسازی کرده و معبر را باز کردند و رسیدیم نزدیک سنگر کمین بعثیها.
آقای چناری هم از همان مسیر دیشب به سنگ چین سنگر عراقیها رسیده بود و شهید کاوه هم ظاهراً از غارسنگی بیرون آمده و همراه آقای چناری نزدیک قله بوده و این زمانی بود که با بیسیم دستور میدهد آتش تهیه بریزند، الحق و الانصاف آتش فوقالعاده سنگین و شدیدی هم تدارک دیده و روی سر دشمن ریختند و همانطور که وعده داده بود کوه ۲۵۱۹ را ۲۵۱۳ کرد و خط عراق زیر و رو شد. در حقیقت محمود بعد از ظهر که رفته بود آتش تهیه را هماهنگ کند از آن طرف، برادرمان جواد حامد هم میآید و حسابی روی آتش تهیه کار کرده و هماهنگی منحصربهفردی را تدارک میبینند و کوهستان را با آن آتش سنگین و شدید مانند آتشفشانی گداخته کردند.
«و این کذب محض است که میگویند کاوه زمانی شهید شد که حتی یک گلوله هم شلیک نشده بود. چرا که تا قبل از لحظه شهادت محمود دو طرف آتش سنگینی روی سر هم ریختند، ولی او قبل از گفتن رمز عملیات مجروح شد» که خودش شرح مفصلی دارد و آن چیزی نیست که تاکنون بیان شده است.
حدود ۱۰ دقیقه، یک ربعی از ریختن آتش تهیه گذشته بوده که ظاهراً محمود از آن غار کوچک که فرماندهی میکرده بیرون رفته و به سمت آقای چناری میرود که ببیند آتش تهیه را کجا میریزند. در همین حین یک گلوله خمپاره پشت آنها به زمین خورده و ترکشی از آن به سر محمود اصابت میکند. ناگهان صدای بیسیمچی کاوه آمد، که مرا میخواست و خبر مجروحیت محمود را داد. حالا ما خودمان ۳۰۰ یا ۴۰۰ متر با آنها فاصله داشتیم، گفتم امدادگران را خبر و نامشان را هم یادداشت کنید. سپس به آقای منصوری پیام داده و خواهش کردم که آتش را قطع کرده و رمز عملیات را اعلام کنند.
با شنیدن رمز عملیات که «یا ابا عبدالله الحسین (ع)» بود الله اکبر کرده و به قله ۲۵۱۹ حمله کردیم و تا بالای قله هم رسیدیم و چند سنگر را هم فتح کردیم. اما نهایتاً یک تیر به دست راست من خورد، زخم عمیقی ایجاد کرد و بیسیمچیهای بنده آقایان حمیدرضا پرداس و نوربخش بودند که گفتند شما بر اثر خونریزی بیهوش شدید و به عقب بردیم تان. زمانی که در بهداری به هوش آمدم بلافاصله سراغ محمود را از آقای دکتر موسوی گرفتم و ایشان اظهار بیاطلاعی کرده و گفتند آقای کاوه اینجا نیست. فهمیدم که محمود را عقب نیاوردند. فوری سرم را باز کرده و زخم و جراحت را از یاد بردم، و به مقر استقرار گردانها در پیرانشهر رفته و بیسیم چی کاوه را پیدا کردم و نام امدادگران را گفتند. وقتی سراغ امدادگران رفتم آنها گفتند، ما ایشان را گذاشتیم روی برانکارد، کمی که عقب آمدیم رسیدیم به جاده نیمه کارهای که بولدوزرهایی آنجا بودند که شهید کاوه دست مرا با دستش کشید و اشاره کرد مرا روی زمین بگذارید.
سپس اشاره کرد مرا به سمت قبله قرار دهید، و بعد اشاره کرد شما بروید بالا و مجروحان دیگر را بیاورید و آنجا بود که متوجه شدم کاوه روی قله مانده، و، چون به شدت مجروح بود رفتم سراغ برادر بزرگوارمان سردار محبی از بچههای خوزستان که در لشکر ما بود و جانباز عزیزمان سردار خلیل آبادی و چند نفر دیگر. همراه هم راه افتادیم به سمت نقطه رهایی؛ همان محوری که شب قبل از آنجا عمل کرده بودیم، و آقایان محبی و خلیلآبادی رفتند بالای ارتفاع به سمت محلی که امدادگران گفته بودند و درست هم گفتند. پیکر محمود آنجا روی زمین بود و تک و تنها در کوه ۲۵۱۹عاشقانه و عارفانه به شهادت رسیده بود. در حالی که میتوانست همان شب به عقب برگردد و هنوز هم نفس میکشید، و احتمالأ میتوانست زنده بماند، ولی به امدادگران گفت: «مرا روی زمین و رو به قبله بگذارید و بروید به دیگر مجروحان لشکر رسیدگی کنید.» به هر ترتیب پیکر سردار پر افتخار اسلام شهید محمود کاوه به عقب بر گردانده شد، و الحمدلله هم سردار محبی و آقای خلیلآبادی و هم امدادگران در قید حیات هستند و کاملا میتوانند گواهی دهند.
روزی که پیکر شهید کاوه را به عقب آوردیم، حاج آقای موحدی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب خراسان و سردار محمدباقر قالیباف فرمانده لشکر نصر خراسان از مشهد به ارومیه آمدند. از طرفی برادر عزیزمان حاج اسماعیل قاآنی فرمانده دلاور لشکر امام رضا (ع) هم که در عملیات احتیاط لشکر ما بودند و حضور داشتند که به اتفاق به سردخانه رفتیم و پیکر شهید محمودکاوه را بیرون آوردیم. خیلی صحنه سختی برای همه ما بود، دور تا دور پیکر این دلاور بیمانند را رزمندگان و سرداران خطشکن جنگ گرفته بودند و در فراقش گریهها کردند و باران اشک از سوگ او به راه افتاد. از طرفی مردم کردستان هم انس و الفتی فراوان با سردارشان محمودکاوه داشتند، و شهادت او غمی عظیم را بر دل مردم افکنده بود؛ لذا پیکر این شهید را جهت تشییع در شهرهایی مانند ارومیه و مهاباد آماده کردیم و مردم هم در فراق شهادت او گریهها کرده و بسیار بر سر وسینه زدند.
تا آن تاریخ چنین تشییع پیکری را در دفاع مقدس ندیده بودیم و آنجا بود که همه فهمیدیم محمود کاوه تا چه اندازه در بین مردم کردستان محبوبیتی ژرف و دست نیافتنی دارد و الحق پرچم پیروزی کاوه در همان تشییع پیکر برای همیشه بالا رفت. از سویی پس از انتقال پیکر پاک کاوه از کردستان به خراسان و مشهد بنده به همراه سردار شهید ناصری و خانواده هایمان راهی مشهد شدیم تا در تشییع ایشان در مشهد حاضر باشیم و من، چون دستم تیر خورده بود شهید ناصری پشت فرمان نشست و به راه افتادیم.
مقارن با حرکت پیکر شهید کاوه به سمت مشهد همه ما هم از منطقه به سمت این شهر جهت تشییع پیکرحرکت کردیم، در اینجا یک اتفاق نادر و بی سابقه در تاریخ تاسیس لشکر ویژه شهدا و حتی دفاع مقدس افتاد و آن اینکه وقتی اخبار به شهادت رسیدن سردار محمود کاوه به عراق رسید، با توجه به همان درگیریهای شدیدی که شهید کاوه داشتند و شخص صدام و فرماندهان عراقی دشمنی و کینه شدیدی نسبت به آقا محمود داشتند، که بعد از شهادت محمود، میگهای نیروی هوایی ارتش عراق را فرستادند روی پادگان ما در ۱۵کیلومتری مهاباد و آنچنان بمبارانی کردند، که پادگان با خاک یکسان شد. اما به فضل خدا، چون اکثر بچهها در راه مشهد جهت تشییع پیکر بودند پادگان تقریبا خالی بود و کمترین تلفات انسانی متوجه ما شد.
این هم نشان دهنده عظمت و بلند آوازه بودن شهید کاوه بود. نکته جالب آنکه قبل از شهادت ایشان با هم رفتیم گناباد و مراسمی بود خدمت مرحوم آیتالله حکمت امام جمعه این شهر. ایشان شنیده بود که شهید کاوه خودرو شخصی ندارد، لذا یک سیمرغ سفید رنگ بسیار نو و تمیز را که متعلق به خودش بود به شهید کاوه هدیه کرد و با همین سیمرغ آمدیم کردستان و سوییچ آن را به من داد و گفت این را یک جایی پارک کنید، گفتم این برای استفاده شخصی شما اهدا شده نه استفاده کاری و سازمانی، گفت: این ماشین جز من به کسی سواری نمیدهد. در حقیقت این پیش بینی شهید کاوه هم به حقیقت پیوست و آن ماشین در جریان بمباران عراقیها مانند چلو صافی سوراخ سوراخ شد و بلا استفاده ماند.
آقای واعظ طبسی تولیت آستان قدس رضوی یک ارادت و علاقه خاصی به شهید کاوه داشتند، و درصدد آن بودند که پیکر شهید کاوه را در حرم مطهر، آن هم نه در طبقات پایین بلکه در یکی از حجرههای صحنها و نزدیک به ضریح مطهر امام رضا علیهالسلام دفن کنند، وقتی این موضوع را به مرحوم حاج محمد کاوه پدر بزرگوار شهید کاوه گفتند به شدت ناراحت شد و گفت: نخیر اصلا چنین چیزی نیست، پسر من از اول با بسیجیها و در بین مردم بوده و با آنها زندگی کرده، الان هم باید در بین مردم و بسیجیها و یارانش دفن شود و این طور بود که شهید کاوه را پس از طواف و زیارت در حرم امام رضا (ع) به سمت بهشت رضا برده و در قطعهای دفن شد که الان، چون نگین انگشتری که دور تا دورش بسیجی هایش حلقه زده اند و مریدانه با زیارت او به مراد دلشان میرسند؛ آن قطعه هم برای شهدای عملیات کربلای ۲و لشکر ویژه شهدا شد.
کلام آخر اینکه من تا مدتها بعد از جنگ و تا زمانی که در سال ۹۲ تصمیم گرفتم خاطراتم را مکتوب کنم دنبال آن بودم که بفهمم پادگان حاج عمران و ارتفاعات ۲۵۱۹ که از لحاظ استراتژیک و سوقالجیشی آنقدر برای ایران اهمیت داشت که حاضر بودیم این همه برایش هزینه کنیم و کاوه را آنجا از دست بدهیم. برای ارتش بعث عراق چه حکمی داشته، که اینجور دو دستی آنجا را چسبیده بود و به هیچ قیمتی رهایش نمیکرد؟
خیلی تحقیق کردم تا آنکه خبر دار شدم یک افسر عراقی به نام «سلطان کعبی» کتابی نوشته بنام «۲۵۱۹» که این کتاب ترجمه شده و در کتابخانه ملی موجود است و آن افسر هم اکنون مقیم اروپاست. او در این کتاب مفصل از کربلای۲ سخن رانده، که از طریق بیسیم متوجه میشوند ما عملیات داریم و روز قبل از حمله، فرمانده ارتش عراق، فرمانده لشکر، فرمانده تیپ و... مقرهای نیروهای ما را که جهت عملیات تدارک دیده شده بودند را با هلیکوپتر شناسایی کرده و بمباران میکنند. این مورد را از آقایانی که در آن محور بودند پرسیدم که تایید کردند و گفتم ظاهراً این واقعه در محور عملیاتی شما اتفاق افتاده، آیا صحت دارد که ستون شما در حال حرکت بود و بمباران شد؟ گفتند:خیر بمباران نبود، ولی به شدت آتش باران شد و چندین شهید هم متحمل شدیم.
آن افسر عراقی درباره ۲۵۱۹ نقل میکند که این بلندیها جایی است که اگر ما بگیریمش تا پیرانشهر زیر دید تیر آتش ماست و اگر ایران آن را بگیرد تا نزدیکیهای اربیل در تیررس ایرانی هاست.
پس اهمیت ویژه این ارتفاعات را اینجا میتوان مشاهده کرد. در ادامه او میگوید «در کربلای دو ارتش و لشکرهای عراق تلفات سنگینی از سوی ایرانیها و به خصوص لشکری موسوم به نام ویژه شهدا متحمل شدهاند و لشکر ویژه شهدا اگر چه فرماندهاش در همین عملیات کشته (شهید) شد، اما خسارات زیادی به ما زد، و ادامه میدهد، فرمانده لشکر و فرمانده تیپ ما کشته شدند. صدام بعد از این عملیات فرمانده ارتش را خلع کرده، و تلفات شدیدی دادیم و درگیری سخت تن به تنی با ایرانیها داشتیم، و عملا سازمان رزم ما را زمینگیر کردند.» و معلوم شد اگر نتوانستیم ۲۵۱۹ را بگیریم، اما خون کاوه اثر کرد و تلفات و خسارات زیادی برای عراقیها به بار آوردیم و حسابی از آنها کشته ایم و بعد از این فرمانده ما محمود کاوه شهید شده است هر چند که ایمان دارم و مطمئنم اگر برادر محمود آن شب روی قله به شهادت نمیرسید میتوانست برای بار سوم ۲۵۱۹ را فتح کند.
منبع: روزنامه کیهان
انتهای پیام/