به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، به قدرت رسیدن رضاخان و تبدیل شدن او به رضاشاه، معلول شرایط خاص ایران در اواخر دهه 1290 هـ.ش و سیاستهای استعماری بریتانیا در خاورمیانه بود. عوامل مختلفی دست به دست هم داد تا رضا شصتتیری، مدارج ترقی را طی کند و بعد از حدود پنج سال، با عنوان رضاشاه، تاج بر سر بگذارد.
تقریباً تردیدی وجود ندارد که انگلیسیها، نقش مستقیمی را در به قدرت رسیدن وی ایفا کردند؛ با این حال، آن ها ترجیح میدادند که دستشان در این امر چندان عیان نباشد و پهلوی به عنوان یک قدرت مستقل معرفی شود. چه این ادعا را قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم، دوران سلطنت رضاشاه، یکی از ادوار پراختناق تاریخ ایران است؛ دورانی که در آن، میراث مشروطیت بر باد رفت و جامعه ایرانی، طعم تلخ استبدادی بدتر از دوره قاجار را چشید. دورانی که دکتر موسی حقانی، معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، نتیجه آن را، برجا گذاشتن بیش از 24 هزار مقتول و مفقود سیاسی دانست؛ آماری که به گفته او، مستند به روایتهای شاهدان عینی و پژوهشهای محققان غربی درباره عملکرد پهلوی اول است.
بیشتربخوانید: همهچیز درباره روزی که شاه مخلوع به فریبخوردن از آمریکا اعتراف کرد
با وجود تبلیغاتی که طی حدود یک دهه گذشته، برای تطهیر پهلویها از سوی شبکههای ماهوارهای وابسته به غرب انجام شده است، هیچ پژوهشگر منصفی در این موضوع تردید روا نمیدارد که در دوره پهلوی اول، آنچه تحت عنوان مظاهر تجدد مطرح میشد، به جز موضوعاتی مانند متحدالشکل کردن لباس و کشف حجاب، تنها به پایتخت و چند شهر مهم کشور اختصاص داشت؛ خیابانهایی به سبک اروپایی در تهران و مغازههایی با ویترینهای لوکس که چشمها را خیره میکرد. تجدد رضاشاهی، برای افرادی که ایران را فقط منحصر به تهران میدانند، البته جاذبههایی دارد؛ اما اگر پا را از محدوده پایتخت بیرون بگذاریم، با حقایقی روبهرو میشویم که شاید به مذاق برخی خوش نیاید.
وقتی رضاشاه در شهریور 1320، فرار را بر قرار ترجیح داد و کوشید برای نجات از دست کمونیستها، دست به دامن انگلیسیها شود، هیچکس در ایران دلتنگ او نشد؛ یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:«وابسته مطبوعاتی انگلیس در تهران نیز چنین گزارش می دهد: اکثریت وسیع مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغییری استقبال خواهند کرد ... به نظر میرسد که این مردم حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم حاضر ترجیح خواهند داد» و پیتر آوری در کتاب «تاریخ معاصر ایران»، میافزاید:«هنگامی که رضاشاه از جاده یزد و کرمان میگذشت، برای آخرین بار شهرهای کشور خود را دید که سلطنت او، گلی به سر آن ها نزده بود، شهرهایی که مردم آن جا از فرط گرسنگی در آستانه مرگ بودند.» او در طول دوران سلطنتش، سعی کرد همه را به زور سرنیزه آرام کند؛ آنقدر که حتی مورخان روشنفکر، از اقدامات او با عنوان «تجدد آمرانه» نام میبرند و با وجود ستایش غرب گرایی پهلوی اول، او را به دلیل اتخاذ شیوههای ضدانسانیاش و اجبار مردم به پذیرش چیزی که دوست نداشتند، نکوهش میکنند.
آمرانه یا وحشیانه؟!
با این حال، این اقدامات، گاه از مرز آمرانه بودن فراتر میرفت و به توحش تنه میزد. به عنوان نمونه، میتوانیم به مسئله تخته قاپو کردن یا به اصطلاح، اسکان عشایر اشاره کنیم؛ نقشهای که به بهانه ترویج تمدن و شهرنشینی و در واقع، برای مهار قدرت نظامی عشایر، طراحی شده بود. احتمالاً درباره عوارض و عواقب اجرای این نقشه، چیزهایی شنیده باشید؛ بنابراین، بازگو کردن یک مورد از آن ها، برای اتقان بحث کافی است. غلامرضا مصور رحمانی، سرهنگ نیروی هوایی در دوره پهلوی، ضمن نقل خاطراتش در کتاب «کهنه سرباز»، از زبان سپهبد رزمآرا، حقایق تلخی را درباره جابهجایی و اسکان عشایر فاش کردهاست. وی مینویسد:«عملیات قلع و قمع [عشایر] ابتدا در پیشکوه [لرستان] صورت گرفت و پس از کشتار بسیاری از جوانان ایلات پیرانوند و سگوند، دستور داده شد افراد باقی مانده [عشایر] لُر که بیشتر پیرمردان، زنان و بچهها بودند، در اسرع وقت، پیاده و با احشامشان، از پیشکوه به خراسان رانده شوند و در آنجا ساکن گردند ... سپهبد رزمآرا میگفت: اینها معمولاً پیاده بودند، از پیرمردان ضعیف گرفته تا زنان باردار و بچههای 4-3 ساله و حتی کودک نوزاد. اگر میخواستیم به پای ضعیفترین آنها حرکت کنیم، زمان مسافرت، سر به قیامت میزد و با دستورالعمل «اسرع وقت» [رضاشاه] سازگار نبود.
ناچار حد وسطی اختیار شد، قریب 25 تا 30 کیلومتر در روز که طی آن، در مسیر خرمآباد به خراسان، تعداد بسیاری از پیرمردان، زنان، به خصوص زنان باردار و بچههای کوچک تلف شدند و صدی نود احشام از بین رفتند.» وقتی رزمآرا با پرسش دانشجویان دانشگاه جنگ مبنی بر اینکه «مگر اینها ایرانی نبودند» یا «چرا اینها را با اتومبیل حرکت ندادید؟» روبه رو شد، پاسخ داد: «وظیفه مجری، اجرای دستور مقامات بالاست با حسن نیت[!]، و من به شما نصیحت میکنم، در آن باب همینطور فکر و عمل کنید که من کردم!»
برخورد وحشیانه رضاشاه در قلع و قمع عشایر، باعث شد که بسیاری از آن ها، سرزمین اجدادی را رها کنند و به عراق بگریزند. طبق گزارش مصور رحمانی، وقتی وی در سال 1319، برای مأموریت به منطقه پشتکوه اعزام شد، مأموران او جمعیت منطقه را هزار و 100 نفر تخمین زدند که این افراد هم به تازگی، از عراق به ایران بازگشته بودند. در شهرهای بزرگ نیز، همین بساط به پا بود؛ تیرماه سال 1314، جمع کثیری از مردم مشهد که در مسجد گوهرشاد متحصن شده و خواستار آزادی مرجع تقلیدشان و نیز، پایبندی دولت به حفظ شعائر مذهبی بودند، به ضرب گلوله نظامیان کشته شدند؛ آمار مقتولان واقعه مسجد گوهرشاد، هیچگاه به تحقیق معلوم نشد و مورخان از 500 تا پنج هزار نفر را، قربانی این واقعه و در حقیقت تجدد آمرانه یا به عبارت دقیقتر، وحشیانه رضاشاه میدانند. عملکرد پهلوی اول در دوران سلطنتش باعث شد که به تعبیر موسی حقانی، مدیر مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، بیش از 24 هزار کشته و مفقود سیاسی روی دست مردم ایران بماند؛ افرادی که شهروندان همین مملکت بودند و در آن، سهمی برابر با رضاشاه داشتند.
با این حال، ریشههای نفرت عمومی از رضاشاه را، نباید تنها در رویکرد آمرانه وی برای واداشتن مردم به رها کردن فرهنگ و سنتهایشان و در هم ریختن ساختار اجتماعی آن ها دانست؛ بیتردید این موضوع بخش مهمی از اسباب نفرت را فراهم میکرد، اما شامل تمام آن نمیشد. اشتهای سیریناپذیر رضاشاه به تملک زمینهای کشور، خود یکی از سببهای نفرت عمومی از وی بود. رضاخان یکلاقبایی که در زمان کودتای 29 اسفند 1299، مال و املاکی نداشت و خانوادهاش در منزلی اجارهای در تهران ساکن شدند، هنگام خروج از ایران، به عنوان بزرگ ترین مالک زمین در کشور شناخته میشد و مرغوبترین زمینهای ایران، به ویژه در مازندران و گیلان، به وی تعلق داشت. بسیار بودند افرادی که سند واگذاری ملک خود را زیر سرنیزه و لوله تپانچه امضا کردند. بیماری زمینخواری، چه با انگیزه کسب قدرت در مقابل اشراف و چه به دلیل ولع مالاندوزی رضاشاه، اثر سوء و مخربی در کشور داشت و بر نفرت عمومی از وی، دامن زد. به همین دلیل بود که در شهریور 1320، هنگامی که متفقین وارد ایران شدند و کشور را اشغال کردند، هیچکس تمایلی به حمایت و حفظ رضاشاه نداشت و او آگاه از این نفرت، تصمیم گرفت بگریزد و میلیونها تومان ثروت و ملک و املاک خود را در قبال چند شاخه نبات، به پسرش، محمدرضا، هبه کند!
منبع: خراسان
انتهای پیام/