سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

حسین پناهی مثل شعرهایش زلال بود

دختر حسین پناهی می‌گوید: بعد از ۱۵ سال که از درگذشت پدرم می‌گذرد هنوز بین مردم زنده است و مردم دوستش دارند، چون هرگز نقش بازی نکرد و برای خوشایند کسی یا گروهی شعر نگفت.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ۱۵ سال قبل در چنین روزی حسین پناهی، رفت برای همیشه؛ از دنیایی که برایش جای شگفت‌انگیزی بود به جایی که نمی‌دانست کجاست و ما هم نمی‌دانیم کجاست.

این بار، اما یادمان او را با خودش شروع نمی‌کنیم که چه بود و چه کرد و از خودش چه میراث متفاوتی برای فرهنگ و هنر ایران به جا گذاشت. از همسرش شروع می‌کنیم؛ شوکت صادقی، متولد سال ۱۳۴۱. ۱۴ ساله بود که به عقد حسین پناهی ۱۹ ساله درآمد. خواستگاری و مراسم عقدی کاملا سنتی.

دخترش آنا می‌گوید: طبق رسم و رسومات آن زمان بزرگان خانواده تصمیم گرفته بودند این دو با هم ازدواج کنند که کردند و صاحب سه فرزند شدند، دو دختر و یک پسر. مادرم سواد زیادی نداشت، اما خدا او را در سرنوشت پدرم قرار داده بود تا حسین پناهی بتواند حسین پناهی شود.

مادرم، حسین پناهی را درک کرد از همان اول. سر پر شور و دل بی‌قرار او را شناخت و رهایش کرد تا هر طور دوست دارد، زندگی کند. مادرم یک زن بود، زنی که در جایگاه زیستی او باید توقعاتی از مردش داشته باشد و مرد باید آن‌ها را برآورده کند. اما مادرم هیچ از همسرش نخواست. گذاشت او هر طور دوست دارد زندگی کند.

وقتی پدر تصمیم گرفت به تهران بیاید و زندگی را در اینجا ادامه دهد، مادرم همراهش نیامد، چون اصلا آدم زندگی در تهران نبود، اما مانع پدر هم نشد. هیچ‌وقت از کم و کاستی‌های زندگی نگفت، گلایه نکرد. پدرم به قول خودش در این موضوع مقصر به تقصیری بود که تقصیری نداشت! اما همیشه مادرم را دوست داشت، قدردان او بود و می‌دانست شوکت برایش چه کرده و همین برای مادر کفایت می‌کرد.

همه آن‌ها که پدرم را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند او آدم ویژه‌ای بود، رفاقت و هم‌صحبتی و همنشینی با او رسم و رسومات خاص خودش را داشت، نمی‌توانستی به‌راحتی وارد خلوت او شوی و مادرم به این خلوت احترام گذاشت و برای همین احترام دید، هم از سوی پدرم و هم از سوی فرزندانش و هم از طرف همه کسانی که او را می‌شناختند. پدرم وقتی مُرد، مادرم ۴۰ ساله بود.

ورود آنا به خلوت پدر
آنا پناهی درس فلسفه خوانده، پدرش او را با فلسفه آشنا کرده و علاقه به این رشته را در او شکل داده. آنا صاحب یک انتشاراتی است. او می‌گوید: من و خواهرم، لیلا نه نویسنده‌ایم و نه شاعر. ادبیات و فلسفه را دوست داریم، اما حرفه‌مان نیستند. برادرم سینا، اما شعر می‌گوید.

حسین پناهی اگر زنده بود الان صاحب دو نوه از آنا بود؛ مانی ۱۳ ساله و ماهور دو ساله. حتما عاشق آن‌ها بود. همان‌طور که آنا، عاشق پدرش بود و هنوز هم عاشق است. هنوز هم با بغض درباره پدرش و جای خالی او صحبت می‌کند و می‌گوید: حسین پناهی آدم معمولی نبود، حتی برای من که دخترش بودم.

دوازده سیزده ساله بودم که فهمیدم اگر قرار است به پدر نزدیک شوم باید آداب همنشینی و هم‌صحبتی با او را یاد بگیرم. باید به او ثابت کنم هم دخترش هستم، هم رفیقش. باید به او می‌گفتم دوست دارم با افکارش آشنا شوم، دوست دارم برایم شعر بخواند. خیلی تلاش کردم تا مرا به خلوتش راه داد!

از آنا می‌پرسم، رابطه‌های پدر و دختری، رابطه‌های عمیق و عجیبی هستند. معمولا پدر به سمت دختر می‌رود و تلاش می‌کند به خلوت او راه پیدا کند، با او رفیق شود، اما شما گویا مسیری معکوس را طی کرده‌اید؟

خلق و خوی
می‌گوید: ما پدر را می‌دیدیم. من درک کردم که بابای من با آدم‌های پیرامونم فرق دارد، همین درک باعث شد او را بپذیرم همان‌گونه که بود. پدرم عاطفه وسیعی داشت که ما را پوشش می‌داد، اما من چیزی فراتر از این عاطفه عادی می‌خواستم برای همین تلاش کردم تا به آن دست پیدا کنم. وقتی برای ادامه تحصیل به تهران آمدم به پدرم نزدیک‌تر شدم و ارتباطی زیبا و عمیق بین ما شکل گرفت. من تشنه آموختن بودم و پدر سرشار از علم و معرفت. چیزی را از من دریغ نکرد. هر چه از او بیشتر طلبیدم بیشتر به من علم و معرفت و عاطفه داد.

مردی در مه
به آنا می‌گویم، برای من حسین پناهی بسیار عزیز است؛ نه به‌واسطه حسین پناهی بودنش بلکه به این دلیل که در پدرم تغییری به وجود آورد که برای همیشه در ذهنم مانده و هرگز از یاد نخواهم برد. پدرم وقتی تله‌فیلم دو مرغابی در مه را دید، عاشق حسین پناهی شد. شاید عاشق صداقت و یک جورایی سادگی به اصطلاح دهاتی و بی‌شیله پیله حسین پناهی، چون خودش تقریبا همین مشخصات را داشت.

بعد از دو مرغابی در مه، پدرم، مادرم را «ستاره» خطاب کرد. پدرم به آلزایمر دچار شد و همه چیز را فراموش کرد الا مادرم و جالب اینجاست که باز هم مادرم را ستاره خطاب کرد، حتی آن زمان که همه چیز را از یاد برده بود! این را می‌گذارم به حساب خاص بودن شخصیت حسین پناهی و تاثیر عمیقی که بر آدم‌ها می‌گذاشت؛ با شعرش با بازی‌هایش و با کلامش.

آنا پناهی می‌گوید: همه آن‌ها که حسین پناهی را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند او خاص بود. باور دارم پدر با دنیایی از معلومات و اطلاعات به دنیا آمد و تا جایی که توانست، آنچه می‌دانست را به دیگران منتقل کرد. حسین پناهی آمده بود تا گفته‌های نهان و پنهان را به ما بگوید و برود.

می‌گویم: شاید به همین دلیل همه ما و همه آن‌ها که با پناهی و آثارش آشنایند باور دارند حسین پناهی کاملا شبیه شعرهایش و نوشته‌هایش بود.‌

می‌گوید: پدرم شبیه هیچ‌کس نبود. شبیه خودش بود. کپی کسی نبود. ادای کسی را درنمی‌آورد. مثل اعتقاداتش حرف می‌زد مثل باورهایش شعر می‌گفت، مثل واقعیت زندگی‌اش نقش بازی می‌کرد. خود خودش بود، بدون هیچ‌گونه تحریفی. همه آن‌ها که تولد و بزرگ شدن پدر را دیده‌اند، می‌گویند او از بچگی با همه آدم‌ها فرق داشت. انگار گمشده‌ای داشت از همان اول و آمده بود آن را پیدا کند و برود.

ذهنش پر از سوال بود. جست‌وجوگر بود. فضای دژکوه و سرزمینی که پدرم در آن متولد شد به او کمک کرد تا پرسشگری‌اش را کامل کند و آن‌قدر دنبال جواب سوالاتش باشد که پر از دانستگی شود. اما پر از دانسته‌ها بود و تلاش می‌کرد آن‌ها را به کمک کلمات به دیگران هم بگوید. حسین پناهی اصل خودش بود بدون کپی برداری. برای همین است که اصل ماند و بعد از آن هر کسی آمد که حسین پناهی دوم شود، نشد که نشد.

حسین پناهی بعد از ۱۵ سال که از درگذشتش می‌گذرد هنوز بین مردم زنده است و مردم دوستش دارند، چون هرگز نقش بازی نکرد و برای خوشایند کسی یا گروهی شعر نگفت. شعر‌ها و نوشته‌هایش، خودش بودند برای همین تکرار نشد و فکر هم نمی‌کنم در آینده هم تکرار شود.

منبع: جام جم

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
...
۲۲:۰۰ ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
روحش شاد ویادش گرامی باد...