در همان روزها مادربزرگم مرا به قبرستان برد و سنگ قبری را نشانم داد و درحالی که اشک هایش را با گوشه چارقدش پاک میکرد، گفت: «پسرم این مزار پدرت است او خیری از زندگی ندید و جوان مرگ شد!» مادربزرگم روزهای جمعه بر سر مزار پدرم میرفت و برای جوان از دست رفته اش میگریست. این درحالی بود که من چشم به خیرات بازماندگان میدوختم... برای اولین بار در سن ۱۰ سالگی سرقت کردم. وقتی به همراه مادربزرگم به خرید رفته بودیم در یک فروشگاه مواد غذایی از غفلت صاحب مغازه سوءاستفاده کردم و یک بسته بیسکویت شکلاتی از روی پیشخوان برداشتم و زیر لباسم پنهان کردم.
مادربزرگم وقتی متوجه ماجرا شد سرزنشم کرد و گفت: «پسرم هرکس دزدی کند خدا کورش میکند!» من هم با ناراحتی بیسکویت شکلاتی را خوردم و آن شب را از ترس نتوانستم بخوابم! تصور میکردم فردا که از خواب بیدار شوم دنیا به روی چشمانم سیاه خواهد شد! من حرف مادربزرگم را باور کرده بودم و با خود فکر میکردم خدا برای این که مجازاتم کند کورم میکند، اما صبح روز بعد درحالی از خواب بیدار شدم که چشمانم هنوز روشن بود وخوشحال شدم از این که خدا مجازاتم نکرده است. چند روز دیگر هم گذشت و من هم به این باور رسیدم که شاید کار من اشتباه نبوده است که خدا مجازاتم نکرد! بنابراین مدتی بعد وقتی به منزل یکی از آشنایانمان رفتیم تفنگ آب پاش فرزندشان را دزدیدم و تهدیدات مادربزرگ هم فایدهای نداشت! تا سوم راهنمایی درس خواندم و بعد از آن برای تامین هزینههای زندگی مان کارگری میکردم... اولین بار با یکی از دوستان دوران سربازی ام پای منقل نشستم و تریاک کشیدم،
با خود میگفتم با یک بار مصرف مواد مخدر معتاد نخواهم شد، اما مدتی بعد دوباره به مصرف مواد مخدر روی آوردم ... بعد از پایان دوران سربازی با دختر عمویم ازدواج کردم و بعد از گذشت چند سال صاحب فرزندی نشدیم هنگامی که به پزشکان متخصص مراجعه کردیم بیان کردند اگر من مصرف مواد مخدر را کنار بگذارم حتما بچه دار خواهیم شد، اما من به هیچ قیمتی حاضر به ترک مواد مخدر نبودم. طولی نکشید که مجبور شدم برای تامین موادم دست به دزدی بزنم. این کار را از دوستان و اقوام شروع کردم تا این که با شکایت یکی از اقوام به زندان افتادم.
مادربزرگ پیرم که همیشه آرزوی سفر به مکه را داشت فیش حجش را فروخت و مرا آزاد کرد، اما زمانی که در زندان بودم، همسرم دادخواست طلاق داد و از من جدا شد. بعد از گذشت مدتی احساس کردم زندگی برایم خیلی سخت شده است بنابراین از همسرم خواستم که برگردد، اما او شرط گذاشت که اگر مواد مخدر را ترک کنم مرا میبخشد و باز میگردد من هم عزمم را جزم کردم و تصمیم به ترک مواد مخدر گرفتم. بعد از گذشت سه سال وقتی همسرم مطمئن شد که ترک کردم به خانه بازگشت و خدا به ما پسری زیبا عطا کرد، اما من قدر این لطف و نعمت خدا را ندانستم و دوباره درگیر مواد مخدر شدم به دلیل بیکاری و بضاعت مالی ضعیف منزلی را در حاشیه شهر مشهد اجاره کرده بودم.
وقتی بوی تریاک به مشامم میرسید یا سنجاقی را روی زمین میدیدم تحریک به مصرف مواد میشدم و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم در روزهای اخیر شرایط به گونهای بود که مجبور بودم روزی ۳۰ هزار تومان مواد مخدر مصرف کنم و این درحالی بود که توانایی تامین اجاره خانه و هزینه خورد و خوراک همسر و فرزند شیرخواره ام را نداشتم بنابراین تصور میکردم با فروش کفشهای نمازگزاران میتوانم بخشی از هزینههای مصرف موادم را تامین کنم و با این نیت وارد مسجد شدم که ...
شایان ذکر است؛ به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفای مشهد) پرونده این متهم درحالی به دادسرا ارسال شد که این مرد سابقه دار با راهنماییهای مشاور کلانتری، بار دیگر تصمیم گرفت بعد از تحمل مجازات قانونی، راه درست زندگی را در پیش بگیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/
بی کسی بی کسی بی کسی
دیدن ظلم اطرافیان
اینا خیلی درد داره وقتی بی کس باشی بی پدر باشی همه هم تحقیرت کنن من مردگی کردم روزها آرامبخش می خوردم و به خودکشی فکر می کنم بیرون از خانه برای من جیزی نیست درون خانه هم مثل خر کار کنی ماهیانه 300 تومن در میاری که باید همونقدر هم قرض بگیری بتونی کرایه خونت رو بدی یه وعده غذا سر کنی
خیلی جاها رفتم اما به دلیل قد کوتاه سازمان ها استخدام نمیکنند اینا دست خود فرد نیست خدا اینو برای هر کسی خواسته اما خدایا منو به دنیا نمیوردی خسته ام از زندگی..