زندان پادگان
در پانزدهم محرّم مرا تحتالحفظ به همراه سه مأمور پلیس به مشهد فرستادند. فاصلهی بیرجند تا مشهد ۵۴۰ کیلومتر است. اتومبیل جیپ نظامی، این فاصله را با سرعت زیاد و بدون توقّف طی کرد.
صبح مرا به ساختمان ساواک تحویل دادند و از آنجا به زندان اردوگاه مشهد فرستادند. در آن زندان تعدادی زندانی حضور داشتند که بیشترشان جوانانی بودند که در تظاهرات شرکت داشته یا بیانیّه پخش کرده بودند، و یا از سخنرانها و طلاب حوزه و دانشجویان دانشگاه بودند.
با آنکه این افراد در مجاورت من بودند، امّا احساس میکردم که من کاملاً از آنها دورم. اندکی بعد صدایی از اتاق مجاور شنیدم که بیت شعری میخواند که به دل آرامش میداد و برای مقابله با این وضع، به انسان عزم و اراده میبخشید. بیت از مثنوی مولوی بود:
عار ناید شیر را از سلسله
ما نداریم از رضای حق گله
صاحب صدا را شناختم؛ شناختن همسایهی زندانیام، و شنیدن شعری که خواند، در من احساس آرامش به وجود آورد و تنهایی و غربت را از دلم دور ساخت.
بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات آقا به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد»
انتهای پیام/