خیلی زود تیمی از ماموران پلیس کلانتری پای در خانه اعیانی مرد کارخانه دار گذاشتند و دیدند اورژانس به خاطر ضعف عمومی مسعود او را به بیمارستان انتقال داده است.
ناهید که خیلی ناراحت بود وقتی ماموران به تحقیق از او پرداختند با صدایی لرزان گفت: من و مسعود حدود سه سال است ازدواج کرده ایم ما عاشق شدیم و آشنایی مان در خانه یکی از هم دانشگاهی هایم بود ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم و خانواده مسعود پولدار بودند وقتی شوهرم از من خواستگاری کرد خیلی دو دل بودم میترسیدم به دلیل فاصله طبقاتی به مشکل بخوریم، اما او اطمینان داد عشق مهمترین اصل برای زندگی است و با وجود مخالفت هر دو خانواده با هم ازدواج کردیم.
وی افزود:بعد از ازدواج زودتر از تصورم اختلاف بین ما شروع شد، مسعود دانشگاه را رها کرد و سراغ کارخانه پدری اش رفت و به من هم اجازه نداد درس بخوانم همه آرزوهایم از بین رفتند او کمتر به خانه پدری من میآمد یا اجازه میداد من خانواده ام را دعوت کنم و هر وقت اعتراض میکردم مدام تفاوت بین خودش و خانواده ام را به رخم میکشید و برادرانم را که بسیار زحمتکش بودند مسخره میکرد.
ناهید گفت: بارها با او قهر کردم و به خانه پدری ام رفتم، اما او هربار به بهانه عشق من را به خانه میکشید تا این که آخرین بارقهر کردم یک هفتهای هم گذشت و از او خبری نشد باور نمیکردم او دیگر من را نمیخواهد تا این که امروز پدرشوهرم زنگ زد و از او شنیدم دو روز است از مسعود خبری ندارد دلم هزار راه رفت سریع خودم را به خانه رساندم از دیدن به هم ریختگی اثاثیه وحشت کردم بعد با صدای بلند مسعود را صدا زدم همه جا را گشتم تا این که در حمام شوهرم را نیمه جان دیدم ابتدا با اورژانس تماس گرفتم و بعد به پلیس ۱۱۰ زنگ زدم اصلا نمیدانم چه اتفاقی افتاده است، اما از این که قهر کرده بودم ناراحتم.
۴ مرد نقابدار
مسعود بعد از شش ساعت به هوش آمد و پلیس را بالای سرخود دید این مرد که باور نمیکرد زنده مانده باشد به ماموران گفت:نیم ساعتی بود به خانه رسیده بودم، چون ناهید قهر کرده بود تنها بودم در آشپزخانه میخواستم تخم مرغ نیمرو کنم که صدای در را شنیدم تصور کردم ناهید آمده است با بذله گویی از آشپزخانه بیرون آمدم و ناگهان چهار مرد را که نقاب زده بودند جلوی خودم دیدم حتی فرصت نکردم فریاد بزنم یا فرار کنم یک مشت محکم به صورتم خورد و روی زمین پرتاب شدم آنها به زور رمز گاوصندوقم را گرفتند بعد من را داخل حمام انداختند، دست و پایم را بستند هرچه التماس کردم اعتنایی نکردند و در حمام رابستند.
مسعود درباره این که دزدان را میشناخت ادعا کرد اصلا نمیداند چه کسانی توانسته اند به راحتی وارد خانه اش شوند و گفت: تقلای زیادی کردم تا نجات پیدا کنم، اما زود فهمیدم آنها قصد قتل من را هم داشته اند فهمیدم رفته اند، اما چارهای جز انتظار و امید به آمدن ناهید به خانه نداشتم تا این که بیهوش شدم فقط صدای ناهید را شنیدم که وحشت زده فریاد میزد و بعد چیزی نفهمیدم تا این که در بیمارستان به هوش آمدم.
دزدان آشنا
وقتی با دستور بازپرس پرونده تیمی از پلیس تخصصی دست به کار شد تا دزدان را شناسایی کند ماموران در بازرسی از خانه مرد کارخانه دار مطمئن شدند دزدان آشنا هستند و باید به راحتی کلید خانه و اطلاعاتی درباره گاوصندوق مردکارخانه دار داشته باشند. این تحقیقات میدانی نشان داد دزدان دو میلیارد تومان طلا، دلار، پول و حتی چکهای بانکی را سرقت کرده اند.
یک جمله رازگشا
وقتی مسعود از کارآگاهان شنید که دزدان آشنا هستند ناگهان به یاد یک جمله افتاد و گفت: وقتی در حمام بسته شد یکی از دزدان به دیگری گفت که این جا میمیرد و آن یکی گفت خب بهتر ارثیه اش هم جای دوری نمیرود! همین جمله کافی بود که کارآگاهان به برادران ناهید شک کنند و با تحت نظر قرار دادن آنها به سرنخهایی برسند.
بازداشت دزدان کینه جو
کارآگاهان در همین شاخه به رفت و آمدهای دو برادر ناهید نزد دوستان مرموزشان برخوردند و ولخرجیهایی که مهمترین آن خریدن خانهای در کرج بود و همین کافی بود تا احمد و سعید به همراه دو دوستشان به نامهای ناصر و بهروز دستگیر شوند.
انتقام
سعید خیلی خونسرد بود و در بازجوییها گفت: کار ما بود من و برادرم سالها زحمت کشیدیم تا نان حلال به خانه هایمان ببریم و این سرقت فقط برای انتقام بود.
وی افزود: خواهرم و خانواده ام از سوی داماد لوس و پولدارمان تحقیر میشدند او حتی سر سفره ما نمیآمد و خواهرم را عذاب میداد. احمد هم گفت: از مدتها پیش قصد انتقام داشتیم، اما میدیدیم خواهرمان عاشق شوهرش است البته مسعود هم ناهید را منهای ما میخواست خیلی عقده در دل داشتیم بارها میخواستیم کتکش بزنیم، اما نمیشد تا این که بار آخر خواهرم وقتی آمد شنیدیم او را اصلا دوست ندارد همین کافی بود تا نقشه سرقت را بکشیم ناهید میگفت بچه دار نمیشوند، چون مسعود میگوید نمیخواهد بچه شان خانواده مادری این شکلی داشته باشد. در اوج خشم بودیم از دو پسر عمویم خواستم به ما کمک کنند آنها هم از مدتها از رفتارهای دامادمان باخبر بودند همین کافی بود تا با برداشتن کلید از کیف خواهرم وقتی دامادمان نبود داخل خانه شویم و منتظر بمانیم تا این که دیدم مسعود داخل خانه شد و بعد به او حمله کردیم.
یکی از پسرعموها به نام ناصر گفت:قرار بود سرقت کنیم تا ضرر مالی به مسعود برسد، اما داخل خانه نقشه عوض شد او را کتک زدیم و داخل حمام انداختیم من از پسرعمویم پرسیدم اگر بمیرد چه میشود؟ او گفت امکان ندارد صبح کارخانه نرود سراغش میآیند و بعد به مسخره گفت اگر بمیرد ارثیه اش جای دوری نمیرود!
بهروز هم گفت: بعد از سرقت، پولها را تقسیم کردیم نفری ۷۰۰ میلیون گیرمان آمد و بعد شنیدیم مسعود زنده و وضعیتش خراب است خیلی عذاب وجدان گرفتیم همه مان ترسیده بودیم اگر میمرد بدبخت میشدیم اصلا تصور نمیکردیم شناسایی شویم و وقتی دستگیر شدیم شوکه شدیم.
در دادگاه
این چهار دزد انتقامجو که با سپردن وثیقه آزاد شده بودند درحالی که ناهید مجبور به طلاق از مسعود شده بود در جلسه دادگاه جزایی عمومی تهران به خاطر اقدامشان ابراز پشیمانی کردند و خواستار بخشش شدند.
اما مسعود که بعد از آن سرقت بحران روحی پیدا کرده است در دادگاه گفت: پول هایم را پس گرفته ام، اما رضایت نخواهم داد زندگی ام را از دست دادم زنم را طلاق دادم و الان مشکل روحی دارم.
حکم دادگاه
بعد از جلسه دادگاه قاضی پرونده هر چهار دزد را به خاطر سرقت شبانه و ورود به خانه مال باخته به هفت سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد.
تایید حکم
بعد از گذشت چهار سال و در حالی که به خاطر اعتراض متهمان به حکم پرونده به دادگاه تجدید نظر رفته بود قضات حکم را تایید و آن را قطعی کردند.
منبع:خراسان
انتهای پیام/