شاپور ۳۰ سال از من بزرگتر بود، اما وضعیت مالی خوبی داشت و حقوق بازنشستگی هم دریافت میکرد با وجود این مهر او در دلم نشسته بود به طوری که زندگی مشترک خوبی داشتیم و من همراه و همسفرش بودم، ولی فرزندان او که از ازدواج پدرشان بسیار ناراحت بودند همواره مرا تحقیر میکردند و مدعی بودند که به خاطر ثروت پدرشان قدم در زندگی مادر مرحومشان گذاشته ام و به همین دلیل خیلی به من بی احترامی میکردند.
این اختلافات زمانی به اوج خودش رسید که شاپور سه سال بعد از ازدواجمان بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت و من باز هم تنها شدم. در این شرایط رفتار فرزندان او به حدی زشت و زننده شد که به ناچار و برای حل مشکل ارثیه کارمان به دستگاه قضایی کشید چرا که فرزندان او معتقد بودند من هیچ حقی از ارثیه ندارم و تنها سه سال به پدرشان خدمت کرده ام در حالی که این حرفها آزارم میداد و دوباره به زنی افسرده و تنها تبدیل شده بودم به ورزش روی آوردم تا از این وضعیت روحی خلاص شوم، اما چند ماه قبل هنگامی که با یکی از دوستانم در پارک نزدیک منزلمان مشغول ورزش بودیم با «ادریس» آشنا شدم او که به بهانه آموزش شیوه درست نرمشهای ورزشی به ما نزدیک شده بود بسیار جذاب و مهربان به نظر میرسید به همین خاطر من هم احساس کردم میتوانم به او تکیه کنم با خودم میاندیشیدم «ادریس» سر راهم قرار گرفته است تا مرهمی بر زخم هایم باشد.
این آشنایی خیابانی با درد دلهای من و سختیهایی که در زندگی کشیده بودم شکل عمیق تری به خود گرفت. او هم ساعتها پای دلتنگی هایم مینشست و به من برای فراموش کردن تیره روزیهای زندگی امید میداد تا جایی که از سیر تا پیاز زندگی ام را میدانست.
هنوز دو هفته بیشتر از این آشنایی نمیگذشت که پیشنهاد ازدواج داد، من که از پیشنهاد او تعجب کرده بودم اختلاف ۱۰ ساله سنم را به او یادآور شدم، ولی «ادریس» بدون تأمل گفت: اگر چه من ۱۰ سال کوچک ترم، اما این موضوع ذرهای برایم اهمیت ندارد. با این حال از من خواست قبل از آن که به طور رسمی ازدواج کنیم.
مدتی با یکدیگر رفت و آمد داشته باشیم تا بیشتر همدیگر را بشناسیم و به جزئیات اخلاق و رفتار هم پی ببریم. من هم این درخواست او را پذیرفتم چرا که موضوعی معقول به نظر میرسید.
از آن روز به بعد ادریس به بهانههای مختلف از من پول قرض میگرفت من هم که نمیخواستم او را به خاطر پول از دست بدهم یا از من دلخور شود مقدار زیادی از پس اندازم را به او قرض دادم، اما مدتی بعد احساس کردم او قصد سوء استفاده از مرا دارد و به فکر ازدواج با من نیست این موضوع را زمانی دریافتم که او به بهانه دریافت وام بانکی مبلغ هنگفتی سفته برای یک ضمانت واهی از من گرفته بود.
وقتی آخرین بار به درخواست پول پاسخ منفی دادم کارش به تهدید کشید و گفت: اگر چندین میلیون تومان ندهم به فرزندان همسر مرحومم میگوید که با من رابطه داشته است و آنها هم با همین اتهام میتوانند از دریافت حقوق بازنشستگی شاپور جلوگیری کنند.
درحالی که مستأصل بودم و از آبروریزی میترسیدم تسلیم حرف هایش شدم به طوری که دیگر حتی بخش زیادی از حقوق بازنشستگی همسر مرحومم را نیز به او میدادم و خودم مجبور بودم در رستورانها کار کنم وقتی کارد به استخوانم رسید و دیگر پولی به او ندادم جوان شرخری را اجیر کرد تا با تهدید من سفتههای سیاه را به اجرا بگذارد.
منبع: خراسان
انتهای پیام/س