سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

حکایت معجزه‌ ساخت پل آهنی در قم چه بود؟

پل آهنی قم در یک ماجرای جالب با معجزه‌ و کرامت حضرت معصومه (س) ساخته شد.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، الطاف خداوند متعال آنقدر زیاد و بستر آن گسترده است که نعمات و برگزیدگانی را برای آسایش و آرامش بندگانش ارمغان آورده است. در تمام سختی و مشکلات پیش روی زندگی و در لحظه‌ای که تمام روزنه‌های امید به روی بندگان بسته شده، خالق هستی برگزیدگانش را به یاری آن‌ها می‌فرستد و گره از کار‌ها می‌گشاید و خواسته‌های آن‌ها را بر آورده می‌کند؛ حضرت معصومه (س) دختر امام موسی کاظم (ع) و خواهر گرامی امام رضا (ع) یکی از برگزیدگانی است که با معجزات خود، بندگان خدواند متعال به خصوص مسلمانان و شیعیان را یاری می‌کند؛ در اینجا به ماجرایی جالب از کرامات حضرت معصومه (س) می‌پردازیم.

ماجرای ساخت پل آهنی قم

روزی یک کارگر ساده وارد یک مسجد شد، ولی آنجا جایی برای نشستن پیدا نکرد. مسجد مملو از جمعیت شده بود؛ واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می‌کرد.

او از مسجد بیرون رفت، فکر وقف کردن رهایش نمی‌کرد و از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود؛ مگر یک کارگر ساده چه می‌توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه (س) افتاد، دلش فرو ریخت. زمزمه‌ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می‌دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم؛ اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.

وضعیت اقتصادی روز به روز خراب‌تر می‌شد؛ از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می‌داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره‌ای جز هجرت از شهر برایش نماند. شنیده بود در بنادر جنوبی می‌تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می‌شد باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آن‌ها را نیز نزد خودش ببرد.

پس از گذشت ده، دوازده روز از اقامتش در یکی از بنادر جنوبی کارگری می‌کرد، اما باز هم اوضاع رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود درمانده و ناامید کنار دیواری نشست و دلش می‌خواست سختی این روز‌ها را از ته دل فریاد بکشد. چمباتمه زده بود که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و مردی خطاب به او گفت: آقا کار می‌کنی؟ کارگر ساده در پاسخ گفت: بله چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟

مرد گفت: من می‌خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می‌آورند. می‌خواهی با من شریک شوی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟

دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟

مرد گفت: اگر خدا بخواهد، همین امروز می‌توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.

پولی در بساط نداشت. نمی‌خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی این تنها فرصتی بود که برایش پیش آمده بود؛ امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک. موفقیت زندگی اش بود.

همه چیز به سرعت پیش رفت معامله سر گرفت. حالا نوبت آن‌ها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود نمی‌دانست چه بگوید آبرویش در خطر بود. اگر مرد می‌فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت...

درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه‌ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می‌خرم.

هنوز پولی بابت خرید آن‌ها پرداخت نکرده بودند که همه آن‌ها به طور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی‌کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رویاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.

حالا می‌توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت‌ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می‌خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه (س) افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم.

حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه (س) بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند.

با برنامه ریزی که کرد حدود ۳۰ کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست به کار شد، اما تعداد کارگر‌های ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید؛ قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند، اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه (س) خودش برکت این پول را زیاد می‌کند. من همه کارگران را مشغول کار می‌کنم و به تک تک آن‌ها مزد می‌دهم.

نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کار‌ها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت‌ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.

انتهای پیام/

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.