امروز ۳۸ سال از شهادت شهید آیت الله دکتر بهشتی میگذرد، اما همچنان صحبت از او میتواند جذاب باشد. نکات اخلاقی و ویژگیهای شخصیتی شهید بهشتی که از او شخصیتی آگاه ساخته بود در گفتگو با خواهر شهید بار دیگر بازخوانی میشود تا در راستای تحلیل و واکاوی جنبههای شخصیتی وی قدمی برداشته شود.
بخشی از گفتوگوی ما با خواهر شهید، در منزل پدری ایشان صورت گرفت و به جزئیات بیشتری از زندگی وی اختصاص داشت. اتفاقات دوران زندگی شهید بهشتی، مظلومیت ایشان در دوران زندگی و حتی پس از شهادت همه و همه در گفتوگو با خواهر شهید بهشتی انجام شد.
این گفتوگو در منزل پدری او صورت گرفت؛ خانهای قدیمی که مرمت شده اما هنوز همان بافت قدیمی خودش را حفظ کرده است. زینتالسادت بهشتی با شهامت از شهید بهشتی سخن میگوید و با همین شهامت نیز از بیتوجهیها به او و مظلومیتش گلایه میکند. در طول مصاحبه و لابلای حرفهایش، او را "داداش" خطاب میکند؛ "داداش"ی که به گفته خواهر کوچکتر، ارتباطی عمیق با اهالی خانه برقرار میکند و تلاش او، حفظ عمق این ارتباط است.
خانه پدری شهید بهشتی با تمام کوچکی و سادگی خود، هنوز هم صفای خاصی دارد. چگونه مغز متفکر انقلاب، یک سیاستمدار بزرگ از دل این خانه نقلی کوچک به آن سطح و منزلت رسید؟
بله. خانه پدریمان با وجود کوچکی آن، برایمان یک دنیا خاطره دارد. جزء جزء این خانه برای من خاطره است.
"اشاره به جایی میکند که اکنون مشغول مصاحبه در آن هستیم و از محل زندگی شهید و جایی که دکتر بهشتی در آنجا سکونت داشته، سخن میگوید."
در واقع خانهای که این شهید در آن پرورش یافت، یک خانه بسیار کوچک اما پرمحتوا بود و این مسئله برای همه جالب و ارزشمند است. در واقع همه این موارد را مدیون پدرم هستم زیرا او کاری به کوچکی منزل نداشت بلکه در این منزل، انسان بزرگی را تربیت کرد.
در واقع پدر من روی مغز فرزندانش سرمایهگذاری میکرد و شاید دیگران خانههای بسیار بزرگ و با امکانات بالا داشته باشند اما بازدهی آن برای تربیت کودک آنقدرها هم بالا نباشد. یادم میآید پدرم شبها برای ما کتابهای قدیمی را مطالعه میکرد و آن رسالتی که پیامبر(ص) بر دوش او قرار داده، روی مغز فرزندان خود پیاده میکرد و در واقع ما هر شب در این خانه کوچک دانشگاه داشتیم؛ دانشگاهی که در آن پدر، استاد و بچهها دانشجو بودند.... هر روز، بعد از آنکه پدرمان نکات را مطرح میکردند، مورد توجه قرار میدادیم.
اگر بخواهید از تاثیرگذاری شخصیت پدر بر شهید بهشتی سخن بگویید به چه نکاتی میتوانید اشاره کنید؟ تا چه میزان ویژگیهای پدر بر فرزندش تاثیرگذار بود؟
یادم میآید این خصوصیت پدرم در شهید بهشتی نیز وجود داشت. در ایام مختلف سال، وقتی برادرم سر سفره مینشست، بنا به علاقهاش تکتک برای همه غذا میکشید و در حین کشیدن غذا، با لحن اصفهانی میگفت "بگید ببینم آن کاری که من به شما گفتم چی شد؟!" درواقع او حتی شبها نیز از بچههایش گزارش کار میگرفت.
اجازه دهید که به ابتدای انقلاب اشاره کنم. یادم میآید اوایل انقلاب بود که میگفتند "دشمن در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه" و این نشاندهنده عظمت شخصیت ایشان بود. سئوال من این است که آیا بعد از آن باز هم یک بهشتی به وجود آمد؟ جواب این سئوال مشخص است؛ در واقع بهشتی دیگری پس از آن به وجود نیامد زیرا از کودکی بر روی او سرمایهگذاری عمیق شده بود.
از حال و هوای این خانه در دوران فعالیتهای سیاسی شهید بهشتی بگویید.
بله. برادرم در این خانه وقتی به اصفهان میآمد، جلساتی برگزار میکرد. در این جلسات مسئولان و یا افرادی که برای اداره مملکت مسئولیت داشتند نیز حضور مییافتند درواقع برادر تمام هماهنگیهای مربوط به کارها و جلسات خود را از قبل در تهران انجام میداد تا در اصفهان وقتش برای اینگونه مسائل گرفته نشود و این نشان دهنده توجه وی به برنامهریزی و استفاده از وقت گرانبهایش بود.
او برای وقتش برنامهریزی میکرد اما متأسفانه امروز برخی افراد خیلی راحت وقت گرانبهای خود را بهراحتی از دست میدهند.
یادم میآید حتی اگر شهید بهشتی جلسهای تشکیل میداد و ساعتی برای شخصی تنظیم کرده بود، در صورت پیش آمدن جلسه مهم مملکتی از شخص اجازه میگرفت و میگفت اگر شما اجازه ندهید، من نمیتوانم بروم چون حقالناس به گردنم است و این ساعت را برای شما تنظیم کردهام و برای وقت دیگران هم ارزش قائل میشد به همین دلیل جای خود را در قلب مردم باز کرده بود.
صمیمیت شهید بهشتی با امام خمینی (ره) زبانزد خاص و عام بود. هرچند عدهای این رابطه را به مسائل علمی ارتباط میدهند اما به موارد دیگر نیز میتوان در این زمینه اشاره کرد. شما درباره این صمیمیت بگویید.
رابطه برادرم و امام خمینی (ره)مثل پدر و فرزند بود؛ در واقع پدربزرگ من، استادِ امام خمینی(ره) به شمار میرفت.
از جمله ویژگیهای شخصیتی شهید بهشتی پرهیز او از تکبر بود. دکتر شهید با وجود جایگاه بالای سیاسی و اجتماعی خود چگونه به این درجه رسیده بود؟
بله برادرم بههیچعنوان تکبر نداشت. متأسفانه خیلیها وقتی به مقامی میرسند، نخستین کاری که میکنند این است که درب اتاقشان را میبندند و موبایلهایشان چند عدد میشود تا به افراد خاصی پاسخ دهند درصورتیکه از نظر شهید بهشتی این مقام رسالتی از جانب خداوند است و باید با کمال تواضع انجام وظیفه کنند.
در این رابطه به خاطرهای اشاره کنم. دقیقا یادم است، قرار بود حکم مدیر یکی از بخشهای صداوسیما که زیر نظر ایشان صادر میشد را منتصب کنند به داداش اطلاع دادند که شخصی هست بسیار شایسته که از نظر ابعاد مختلف صداوسیما توانمند و وارد است، اما یک اشکال دارد. برادرم پرسید چه اشکالی؟ گفتند با شما رابطه خوبی ندارد.
داداش گفت میخواهم ببینم این هم شما میگویید عیب؟ با من مخالف باشد مسئلهای نیست، مهم این است که اگر مسئولیتی به او میدهیم، بهخوبی انجام دهد. شهید بهشتی بلافاصله درهمان جلسه حکم او را نوشت و 2 دستی تقدیم کرد.
با مطالعه در بخشهای مختلف زندگی شهید مشخص میشود که برنامهریزی مورد اشاره شما یکی از نکاتی بوده که ایشان حتی در دوران کودکی هم داشته است. شنیدهایم که در دوران کودکی با پسانداز پول خود شهریههایش را پرداخت میکرده و دوست داشته که کمتر فشار مالی روی خانواده وارد کند. فکر میکنید این قضیه ریشه در چه چیزی دارد؟
بله درست است؛ چون او همیشه جلوتر از زمان خودش بود به همین دلیل اگر کاری انجام میداد، با برنامهریزی بود. شهید بهشتی بودجه زندگیاش را تأمینمیکرد و حتی از کمترین بودجه، بهترین استفاده را میبرد؛ حتی آنقدر از زمان خودش جلوتر بود که با اساتید خودش هم بحث میکرد؛ مطالعات عمیق در ابعاد مختلف داشت و برخی اساتید او را راضی نمیکرد.
چگونه ایشان از نظر علمی حتی از برخی اساتید خود نیز پیشی گرفته بود؟
او 24 ساعت زمان خود را صرف کار، فعالیت و مطالعه میکرد و جالب اینکه حتی زمان خود را برای فکر کردن هم تنظیم میکرد.
در واقع شهید بهشتی روی فکر کردن سرمایهگذاری میکرد و به من میگفت "داداش جان هر کاری که انجام میدهی، قبلش فکر کن چون کاری را که بدون فکر انجام گیرد دارای خطا خواهد بود".
خواهر شهید بهشتی بدون شک خاطرات فراوانی از ایشان دارد. از روزهای گذشته بگویید و خاطراتتان از حضور برادر در اصفهان و...
یادم میآید سال ۶۰ بود که برادرم به اصفهان آمد. بعد از آنکه او راهی اصفهان شد، به من گفت حالا که آمدم اصفهان، دوست دارم با همه فامیل یک نشست داشته باشم آن نشست آخرین نشستی بود که با همه فامیل داشت و از تکتک فامیل دلجوئی کرد.
یادم میآید عصر روز شنبهای که فردایش برادرم به شهادت رسید، با من تماس گرفت، گفت "داداش جون" نمیآیید تهران؟ و من گفتم منتظرم نتیجه امتحان بچهها هستم و بعد آن میآیم. اما او با لحن خودش گفت "نه داداش جون، خیلی دیر میشود؛ هر چه زودتر بیا" و این آخرین تلفنی بود که با بردارم داشتم.
وقتی در جلسهای جوانها بودند از تکتک آنها نظر میپرسید و یادداشت میکرد، در این جلسه از دبیرستان تا دانشگاهیها حضور داشتند و این رفتار به دلیل این بود که برادرم نشان دهد که نظر تو برای من قابلاحترام است. در واقع این سبب تشویق میشد تا جوان در جلسه بعدی با مطالعه بیشتر وارد جلسه شود.
در همین جلسات بود که منافقین قصد ترور شهید بهشتی را داشتند؟
بله این جلسه شبهای چهارشنبه که تشکیل میشد، در همان جلسه که برادرم داشت روی جوانها سرمایهگذاری معنوی و علمی میکرد، منافقین اسلحه را در کتاب قطور جاسازی کرده بودند که البته رسوا و دستگیر شدند.
بسیار نقل شده که ایشان در مقابل آماج تهمتها و توهینهای ناروا سکوت پیشه کرده و صبر عجیبی داشتند.
بله. او هیچ عکسالعملی نسبت به این موضوعات نشان نمیداد چون مسیر خودش را انتخاب کرده بود و با برنامهریزی در مسیر مشخصشده میرفت. دکتر بهشتی در برابر توهینها و تهمتها میگفت الآن وقت آن نیست من وقتم را صرف این کنم که "کی چه چیزی گفت؟" یا "کی چه چیزی نگفت"؛ چون دیگران از عملکرد ما متوجه میشوند وقت من آنقدر گرانبها است که نمیآیم ازآن برای دفاع از خودم استفاده کنم؛ چه باشیم و چه نباشیم دیگران قضاوت خودشان را میکنند.
از اتفاقات آن دوران نکتهای ویژهای به خاطر دارید؟ از هجمههای بی رحمانه به شخصیت شهید بهشتی که البته پاسخ ایشان همواره در برابر آنها سکوت بود.
بله. از این چیزها خیلی به برادرم میگفتند؛ خوب به یاد دارم در یکی از برنامهها در یک راهپیمایی قرار بوده برادر صحبت کنند به او میگویند آقای بهشتی بروید بالا و روی این ماشین صحبت کنید. با این حال، او پاسخ داده بود که این مال بیتالمال و حقالناس است و من این کار را نمیکنم؛ بنابراین چند صندوق میگذارند برادرم روی آن صحبت میکند.
آن روز مردم ۲ دسته بودند که برخی از آنها "مرگ بر بهشتی" میگفتند و جمع دیگری هم "درود بر بهشتی" میگفتند. یادم میآید آن روز داداش لبخندی به طرف افرادی که مرگ بر بهشتی و درود بر بهشتی میگفتند، زده و عنوان کردند که مهم نیست. مهم این است آن عزیزانی که میگویند مرگ بر بهشتی به اشتباهات خودشان پیببرند. سئوال من از مسئولان این است که آیا اکنون کسی این کار را انجام میدهد؟
آیا خانواده و یا خود شما از این موضوع گلایه نمیکردند که چرا واکنشی نسبت به این موضوعات نشان نمیدهید و از خود دفاع نمیکنید؟
چرا من خودم یکی از آنهایی بودم که همواره گلایه میکردم و به داداش میگفتم چرا شما نسبت به اینهمه توهینهایی که منافقین میکنند، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهید؟ او همیشه در این زمینه هم گفت، برادر مهم این است که من راه خودم را ادامه بدهم من برای رضای خداوند گام برمیدارم.
باید بگویم که او گوشش بدهکار به این مسائل نبود و همواره میگفت وقتی آدم یک مسیر الهی را برای کاری انتخاب کند پس برایش مهم نیست که در موردش چه بگویند و در نهایت هم که او را به شهادت رساندند.
میگفتند منافقان حتی تا دفتر ایشان هم نفوذ کرده بودند و به خاطر ویژگیهای ایشان که همه را میپذیرفت، این اتفاق هم شدنی است.
نمیدانم چه اتفاقی صورت گرفته است. بله اگر او مخالفانش را هم میپذیرفت، دلیلش این بود که میخواست او را بسازد و این موضوع مهم نبود که این شخص منافق است.
پیگیریها در این زمینه به کجا رسیده است؟ چه جوابی به شما میدهند؟
در مورد این پیگیریها صحبتها متفاوت است؛ چیزی که از برادرم یاد گرفتیم این بود که میگفت داداش جانم تا چیزی را به عینه ندیدی و ثابت نشده، چیزی درباره آن نگو و درباره آن قضاوت نکن. حضرت علی(ع) هم فرمودهاند: بین حق و باطل 4 انگشت است.
هنوز هم عدهای درباره شخصیت ایشان مباحثی را مطرح میکنند که صحت ندارد و حتی چندی پیش نیز مثالی از این دست سبب دلخوری خانواده ایشان شده بود. دلیل آن چیست؟
متأسفانه از کم فکری آنها است که مظلومیت شهید بهشتی هنوز هم ادامه دارد.
در نگاه شما چرا برخی نسبت به این مسائل دامن میزنند؟
شاید خودشان اینگونه هستند و یا شاید نقشههایی پشتصحنه هست؛ آن هم ما هنوز اطلاعی نداریم.
شهید بهشتی هنوز هم مظلوم است، شاید این موضوع در نوع پرداخت به اندیشههای این شهید بزرگوار مشخص باشد. دلیل آن چیست؟
بله. دلیل این موضوع هم آن است که درک این افراد خیلی ضعیف است. اما من از شما میخواهم که خیلی باز فکر کنید، فکر شهید بهشتی خیلی باز بود و او یک انسان کوتهبین نبود. همین مسئله سبب شده بود نسبت به این برنامهها واکنشی نشان ندهد وقتی بعضیها صحبتهایی میکردند داداش در دلش میخندید که اینا چه میگویند من به فکر میکنم؟
اگر شهید بهشتی اکنون زنده بود فکر میکنید چه پیامی برای جوانها داشت؟
قطعاً میگفت از ثانیههای عمرتان استفاده کنید و با برنامهریزی عمرتان را تنظیم کنید. دعای پدر و مادر برای او بسیار مهم بود اعتقاد داشت اگر دعای پدرو مادر بدرقه راه جوان باشد به بالاترین مقام میرسد.
یادم است دیداری که با مادر داشت، مادر ناراحت از اینکه برادر قصد رفتن دارد برادر او را در آغوش گرفت و گفت مادر جان میدانی که رضایت تو چقدر برای من مهم است من میخواهم شما با رضایت کامل و صمیم قلب برای من دعا کنید.
چرا جامعه امروز ما از اندیشههای شهید بهشتی دور شده است؟ برای معرفی بهتر و بیشتر این شهید بزرگوار به عنوان الگو برای جوانان چه باید کرد؟
به خاطر این است که خداوند میخواسته مظلومیت برادرم همچنان بعد از شهادتش هم باشد، میدانید باید برای جوانها سرمایهگذاری کنند و اهداف و آرمانهای بهشتی را به جوانها آشنایی بدهند؛ چیزی که برای او بسیار مهم بوده میدان دادن به جوانها بود.
متأسفانه به جوانها میدان داده نمیشود و این مسئله من را خیلی ناراحت میکند جوانها سرمایه ما هستند آنها میتوانند آرمانهای شهید بهشتی را به نسلهای بعد انتقال دهند؛ چرا جوانهای ما در کلاسهایی که از نظر فرهنگی بر روی آنها هیچگونه اثری ندارد آن کلاسها باید شلوغ باشد؛ اما جوانهایی که در این زمینه باید روی آنها کار شود هیچ برنامهریزی نمیشود؟ مسئولیتش با مسئولان مربوطه در هر قسمتی است که باید بیدار شوند.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/