به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چندسال پیش در یکی از خیابانهای شمالی تهران سر صحنه یک قتل رفتم. هیچوقت نفهمیدم چرا خبر قتل برای آدم جذاب است، ولی به هرحال خبر که در کوچه پیچیده بود، همسایهها هم خودشان را به صحنه رسانده بودند.
جنازه کف پیاده رو افتاده بود و در یک خانه بزرگ ویلایی پیرمردی در داخل خانه روی ویلچر و رو به در نشسته بود، درست رو به جسد پسرش. میگفتند خودش پسرش را کشته، همسایههایی که میشناختندشان، تعریف میکردند که مقتول معتاد بوده و هر روز به دلیل مصرف مواد روانگردان یک بلایی سر خانوادهاش درمیآورده است.
یک روز شیشههای خانه را میشکسته، یک روز پدر را از روی ویلچر پرت میکرده و یک روز با مادرش درگیر میشده. همه اینها درنهایت باعث شده بود که صبر پدر لبریز شود و با اسلحه شکاری رو به در خانه بنشیند و تَق؛ گلوله را به قلب پسرش شلیک کند.
این نوع جنایت هرچند که برچسب قتل دارد و فینفسه قابل قبول نیست، اما نشاندهنده عجز است. درماندگیست، که یک پدر حاضر میشود بچه خودش را بکشد و غیر از این، هیچ توجیه دیگری نمیتوان برایش پیدا کرد. این اتفاق تجربه شخصی من بود، اما وقتی پای حرفهای «مینا کریمی» تنها زن مامور در اورژانس روانپزشکی نشستم، مطمئن شدم که این عجز و درماندگی دردی مشترک است بین همه خانوادههایی که یکی از اعضایشان گرفتار اعتیاد است.
بیشتر بخوانید: تخلیه بیمارستان اعصاب و روان اهواز به دلیل آبگرفتگی/ انتقال ۲۰ بیمار از بیمارستان سوسنگرد به اهواز
با همه اینها، موارد مراجعهکننده به اورژانسهای اعصاب و روان خیلی زودتر از آنکه صبرشان لبریز شود و خودشان به جای مجنون، جانی شوند، انتخاب درستتری میکنند. آنها از متخصصان درخواست کمک میکنند و بعد یک آمبولانس با چند مامور متخصص برای سایکوتراپی و انتقال بیمار به مراکزدرمانی راهی ماموریت میشود. هرچند که همه مشکلات بیماریهای اعصاب ناشی از سوءمصرف مواد نیست، اما خانم کریمی که از نزدیک با این فضا آشنایی دارد، معتقد است ٩٠درصد بیماران دچار توهمات مصرف مواد هستند.
خانم کریمی بهعنوان اولین سوال، بگویید که یک روز کاری مامور اورژانس روانپزشکی چطور میگذرد؟
بستگی به موردی دارد که به ما اعلام میشود. بعضی وقتها خانوادههایی با ما تماس میگیرند که میگویند بیمار خودش راضی است که بستری شود، خب این مورد خیلی سخت نیست، ولی به هرحال باز هم یک تیم ٥، ٤نفره برای انتقال بیمار به مراکزدرمانی اعزام میشوند، ولی اغلب مواقع بیمار خودش تمایلی به بستریشدن ندارد و حتی پیش آمده که ما برای انتقال یک بیمار ٢روز در خانهاش بودیم، چون وقتی متوجه شده بود، متواری شد، اما خانوادهاش اصرار داشتند که او را به مرکزدرمانی منتقل کنیم. به هرحال ٩٩درصد ماموریتهای ما سخت است، چون اغلب با پای خودشان نمیآیند.
اینجور مواقع چه کاری باید انجام دهید؟
اول سعی میکنیم با رواندرمانی (psycho therapy) بیمار را راضی کنیم، ولی اگر قبول نکنند، با دستور پزشک، بیمار را میخوابانیم و به او دارو میدهیم تا آرام شود و بتوانیم منتقلش کنیم، ولی خب انتقال این نوع بیماران اعصاب و روان با بیمارانی که مشکل جسمی دارند، خیلی فرق میکند.
معمولا چه حالتهایی دارند؟ یا چه رفتاری میکنند؟
اول اینکه اغلب آنها، چون مواد مصرف کردهاند، زورشان خیلی زیاد میشود، مخصوصا اگر شیشه یا مواد روانگردان مصرف کرده باشند؛ پرخاشگر هستند و، چون حالت عادی ندارند، هیچ چیزی برایشان مهم نیست و هرکاری ممکن است انجام دهند. به هرحال رفتارشان از پرخاشگری شروع میشود، اما خیلی از این بیماران پرخطر هستند، حالا چه خانم و چه آقا؛ یعنی چاقو میکشند. یادم است بیماری داشتیم که بچهاش را در دستش گرفته بود و در دستش دیگرش تبر بود، با تبر میکوبید به در و دیوار و ما باید در این شرایط بیمار را آرام کنیم. یا مثلا بیماری داشتیم که سنش بالا بود و به همسرش شک داشت و برای همین تمام خانه را دوربین مداربسته گذاشته بود و حرفهایی میزد که وجود خارجی نداشت، اما وقتی ما رفتیم، چیزهایی میگفت که انگار واقعا میبیند و به خاطر مصرف مواد توهمات بینایی و شنوایی پیدا کرده بود.
عمدهترین علت بروز مشکلات روحی و روانی که باعث میشود یکنفر کارش به اورژانس پزشکی بکشد، چیست؟
حدود ٨٠ تا ٩٠درصد به دلیل سوءمصرف موادمخدر است. البته بیمارهایی هم داریم که مشکل اعصاب و روان دارند، مثلا سایکوز یا اسکیزوفرنی هستند، اما الان بیشتر بیماریهای روانی به دلیل مصرف مواد روانگردان است.
آماری دارید که کاهش یا افزایش این معضل را نسبت به سالهای قبلترش نشان دهد؟
از ابتدای سال ٩٨ تا الان آمار ماموریت و انتقال بیماران نسبت به سال ٩٧ سهبرابر شده.
در این ٣ماه گذشته تعداد بیماران اعصاب و روان که منتقل کردید، چندنفر بوده؟
حدود ٦٠٠نفر.
تعداد خانمهای بیمار اعصاب و روان بیشتر است یا آقایان؟
آقایان بیشتر است، ولی متاسفانه الان خانمها هم کم نیستند.
میانگین سنیشان چقدر است؟
هر سنی هستند از ١٥، ١٦سال به بالا.
در باور عمومی این تصور وجود دارد که بیشتر قشر پایین جامعه گرفتار مصرف مواد میشوند. در ماموریتهای شما واقعیت این ماجرا باید مشخص باشد. منظورم این است که بیشتر تماسها و اعزامهایتان به کدام مناطق تهران است، جنوب شهر یا شمال؟
ما همهجور بیماری داریم؛ بعضی از بیمارها را به درخواست خانوادههایشان به مراکزدرمانی خیلی گرانقیمت منتقل میکنیم و گاهی هم به کمپ یا مراکزدرمانی ارزان میبریم. درنهایت باید بگویم که قشر پولدار خیلی زیاد هستند و قشر پایین جامعه هم خیلی و اصلا فرقی با هم ندارند.
بعد از اینکه بیماران را منتقل میکنید و آنها بعد از مدتی در مراکزدرمانی ترک میکنند، طبیعتا دوباره به خانهشان برمیگردند. در این ١٠سال چندبار پیش آمده که برای یک شخص مشخص چند وقت یکبار با شما تماس بگیرند و در واقع متوجه شده باشید که بعد از دوره ترک دوباره به سمت مصرف مواد برگشته باشد؟
تقریبا خیلیهایشان برمیگردند. ما یک بیمار داشتیم که خانوادهاش خیلی پولدار بودند و فقط همین یک پسر را داشتند. همه زندگیشان را خرج کردند که پسرشان ترک کند و شاید مدتی که برای ترک در یکی از پانسیونهای گرانقیمت بستری بود، میلیاردها تومان خرجش میکردند. خانوادهاش هرکاری کردند که پسرشان ترک کند، ولی بعد از اینکه یک مدت ترک میکرد، دوباره میفهمیدند به سمت اعتیاد برگشته و باز بستریش میکردند.
خانم کریمی، شما تنها زنی هستید که در اورژانس روانپزشکی کار میکنید. چه شد که در این حوزه مشغول به کار شدید؟
رشته کارشناسی من پرستاری بود، اما برای کارشناسی ارشد روانشناسی خواندم. برای همین مصائب مربوط به اعصاب و روان و بیماریهای روانی برایم هیجانانگیز است. یک مدت در یک کلینیک اعصاب و روان کار کردم و بعد از آن هم در اورژانس پزشکی که برای انتقال بیماران اعصاب و روان به مراکز درمانی است، کار میکنم.
حضور یک خانم در اورژانس روانپزشکی به خاطر مسائل جنسیتی و برخورد با بیماران خانم است؟
من در این ١٠ سالی که در اورژانس روانپزشکی کار میکنم، به بیمارانی که آقا هم هستند، کمک میکنم و خیلی برایم فرق نمیکند، ولی طبیعتا وقتی بیمار یک خانم است، بیشتر خانواده میخواهند یک زن برای کمک به او بیاید و بیشتر اعتماد میکنند.
فکر میکنم کار شما به آمادگی جسمانی و دفاع شخصی هم نیاز دارد. درست است؟
بله، آمادگی بدنی بالایی میخواهد و شاید هر خانمی نتواند این کار را انجام دهد الان حدود ٢٠سال است مربی بدنسازی و فیتنس هستم، ضمن اینکه باید دفاع شخصی کار کرده باشیم، چون در برابر رفتار پرخطر بعضی از بیماران باید آماده دفاع باشیم تا نه به خودشان آسیب برسد و نه به ما.
برای انتقال بیماری که مقاومت میکند، آسیبی به او نمیرسد؟
واقعا ما تمام بیماران را بدون هیچ آسیبی منتقل میکنیم و همیشه خانوادهها راضی بودند و دعایمان کردند. بههرحال خودشان عاجز شدهاند که به ما زنگ میزنند و کمک میگیرند.
گفتید به موضوع و مشکلات مربوط به اعصاب و روان علاقه داشتید و برای همین روانشناسی خواندید. الان بعد از گذشت این همه سال و کار کردن در این حوزه و دیدن صحنههای تلخ، هنوز هم کارتان را دوست دارید؟
هنوز هم خیلی این کار را دوست دارم. روان آدمها و اتفاقاتی که برای ذهنشان میافتد و ناشی از مصرف مواد است، باعث میشود هر بار یک رفتار جدید ببینم، درکش کنم و برای رشتهام که روانشناسی است، تجربه بیشتری را به دست بیاورم. از طرف دیگر میتوانی به این نوع آدمها کمک کنی و بعد که به مراکز درمانی منتقلشان میکنیم، چون همچنان با آنها ارتباط داریم، کمکم مراحل خوبشدنشان را میبینیم و این اتفاق حس خیلی خوبی دارد.
کار سختی دارید. دیدن این صحنهها و مشکلات زندگی مردم چقدر در روحیه خودتان تاثیر میگذارد؟
چند وقت پیش یکی از اقوامم را بهعنوان اپراتور با خودم سرکار بردم و بعد از نیم ساعت نتوانست تحمل کند و هنوز که هنوز است به من میگوید یاد آن روز میافتم حالم بد میشود. ولی ما با این زاویه دید به کارمان نگاه نمیکنیم، ما با دید کمککردن در حرفهمان ماندیم، چون اگر همه به خاطر اینکه در روحیهشان تاثیر بد میگذارد، وارد کارهای اینچنینی نشوند، چه کسی میخواهد به آنهایی که نیاز دارند، کمک کند. بالاخره یکی باید به بیماران اعصاب و روان کمک کند دیگر، درست است؟
در این ماموریتها، چه صحنهای برایتان دردناکتر است؟
وقتی خانوادهها را میبینیم، چون خودشان اینقدر مواد مصرف کردند که اصلا در این دنیا نیستند و چیزی متوجه نمیشوند، ولی وقتی خانوادهها را میبینی که یک گوشه ایستادهاند و بچهشان را در آن حالت میبینند، به نظرم خیلی دردناک است. بعضی وقتها که میرویم، میبینیم پدر و مادر سالخورده یا همسر و بچههای کوچک از رفتارهای یکی از اعضای خانوادهشان درماندهاند.
یادم هست یکی از بیمارانمان به دلیل مصرف مواد توهم زده بود که راننده فرمول یک است و اینقدر خانوادهاش را عاجز کرده بود که پدر و مادرش میگفتند فقط یک چیزی به او بدهید که بیفتد گوشه خانه و دیگر نرود مصرف کند. خب شنیدن این جمله تلخ است، آن هم پدر و مادر که بچه برایشان عزیز است، ولی چه اتفاقی میافتد و چه دیدهاند که حاضرند بچهشان فلج شود و بیفتد گوشه خانه تا دیگر سمت مواد نرود.
کارکردن در اورژانس بیماران اعصاب و روان، چه تجربهای برای مینا کریمی داشته و دارد؟
اول اینکه خیلی آدم صبوری شدم. به آدمها بیشتر فکر میکنم، انعطافپذیر شدم، خیلی وقتها در شهر و مکانهای عمومی مثل اتوبوس و مترو آدمها سر یک موضوع کوچک با هم درگیر میشوند، شاید اگر این تجربه را نداشتم و زندگیهای مختلف را ندیده بودم، وقتی یک نفر با من درگیر میشد، من هم برخورد میکردم، ولی الان اگر مشکلی برایم پیش بیاید و حتی کسی حرفی به من بزند، با خودم فکر میکنم. من نمیدانم او در زندگیاش چی دیده. چی کشیده. برای همین سکوت میکنم و سعی میکنم همه آدمها را درک کنم.
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/