سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بهترین اشعار به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی (ع)

گلچینی از بهترین اشعار شاعران کشورمان را در گزارش زیر بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با ولادت با سعادت امام حسن مجتبی (ع)، شاعران کشورمان هر کدام در مدح این حضرت ابیاتی را سروده‌اند که در زیر به گلچینی از بهترین آن‌ها اشاره شده است.

مادر شده ای اهل جهان مادر دنیا
از شوق ببین سبز شده ساغر دنیا
این شاه کرم کیست که از عرش گذشت و
آمد به زمین تا که شود سرور دنیا

گفتند به ماه رمضان ، ماه مبارک
بگذاشت قدم تا که حسن بر سر دنیا
ای اهل جهان دوره یوسف به سر آمد
ماه علی و فاطمه شد دلبر دنیا
هم شادتر از شاد شده ، هم متحیر
انگار ظهورش نشده باور دنیا
تبریک به عشاق که بدجور فرو رفت
در لاک حسادت زن فتنه گر دنیا

یک بار ِ دگر رفت ز رو دشمن ابتر
امشب که خدا داد ولیعهد به حیدر

من از کرم حضرت زهرا حسنی ام
هر روز کنم شکر خدا را حسنی ام
انگار که پاداش حسینی شدن این است
مانند علی اکبر و سقا حسنی ام
او با کرمش داد به من جان دوباره
تا هست نفس مردم دنیا حسنی ام
دیدم همه ی ناشدنی ها شدنی شد
غم نیست میان دل من تا حسنی ام
اصلا به دلم نیست غم و غصه فردا
حتما شده خوشبختی ام امضا حسنی ام
یک عمر گناهم حسنه گشت همین که
گفتم به مناجات : خدایا حسنی ام !

آقا نبری آبرویم را به قیامت
گفتم به همه مردم دنیا حسنی ام

یک عمر عطا و کرمت داد نجاتم
ای شاه قدم رنجه نما وقت حیاتم

از هرچه که آید به خیالم سری آقا
از هر چه که آرم به زبان بهتری آقا
هر کس به تو دل داد در این دوره زمانه
هرگز نشود بسته به رویش دری آقا
سادات همه مادری هستند ولیکن
اندازه تو نیست کسی مادری آقا
بر دوش حسینت بدرخشد عَلَم تو
داری چه علمدار و عجب لشکری آقا
در پاسخ دشنام فقط لطف نمودی
والله ِ که آئینه پیغمبری آقا
کوچک تر از آنم که تو را مدح نمایم
تو معجزه ای ، بی بدلی ، محشری آقا

باید که تو را مدح کند حضرت حیدر
خوب است دهد قیمت زر را خود زرگر

لرزید ز پا تا به سر ِ لشکر کفار
هر وقت بنا شد که بگردی تو علمدار
در جنگ جمل بود که ماندند خلایق
هستی تو حسن یا که علی حیدر کرار
همراه ابالفضل و حسینت که بیایی
کار سپه کفر شود زار تر از زار
از بی کسیت غم نخور ای مرد حماسه
کس نیست حریف تو چه بی یار ، چه با یار
عالم به علی نازد و مولا با ابالفضل
چون یاد گرفته ز حسن شیوه پیکار
افسوس که گفتیم کم از قدرت بازوت
از ما بگذر جان حسین ، حضرت سردار

وقتی چنین گشته پر آوازه سکوتت
دیگر چه کند خشم و جلال و جبروتت

قربان تو و قصه جانسوز غم تو
حتی به غم و غصه رسیده کرم تو
حالا که دل سنگ شده آب ز داغت
من آمده ام تا که شوم محتشم تو
ای حیدر بی چاه ، چه آمد به سرت که
گشته است چهل سال سکوت هم و غم تو
مربوط به آن نعره سیلی است به کوچه
این آه ، به لب داشتن ِ دم به دم تو
گردد ز همه سینه زنان پیر تر از چه
هر کس که شود سینه زن پا علم تو
ما سوختگانیم مُردّد که بمیریم
از غصه بی یاری تو یا حرم تو

هر چند شدی کشته تو در خانه ات آقا
لبریز به کوچه شده پیمانه ات آقا

محمد حسین رحیمیان

به سمت پنجره ها تا نسیم می امد
صدای پاى امامى کریم می امد
رطب ز شاخه طوبى رسید یا اینکه
برای فاطمه سیب دو نیم می امد

برای رحل زمین در میان ماه خدا
ضحى و شمس الف لام میم می امد
میان خانه زهرا در ازدهام ان روز
پَرِ فرشته به جاى گلیم می امد
میان خانه زهرا ستاره پیدا شد
بیا مدینه على هم خلاصه بابا شد

کسى که امدنش را خدا غزل مى کرد
کریم بود کرامات لم یزل مى کرد
ز هر محله که مى رفت یا که مى امد
فرشته نیز تجمع در ان محل می کرد
به یک اشاره شتر را ز پاى دراورد
کسى که معرکه در عرصه جمل مى کرد
همیشه بین لغات کتاب عاشورا
فقط اشاره به اهلى من العسل مى کرد
شبى که دست به توصیف روى او بردم
مسیر شعر خودم را به سوى او بردم

چه قدر شب همه شب من خدا خدا کردم
جه شاعرانه توسل به ربنا کردم
به اذن فاطمه مثل وصال شیرازى
براى دفتر خود شعر دست و پا کردم
کریم!لطف شما را به چشم خود دیدم
شبى که قافیه را ناگهان رها کردم
دلم مدینه و اما کنار صحن شما
هواى رایحه سیب کربلا کردم
به سمت کرببلا رفتم ان شب جمعه
ولى دومرتبه تا اینکه چشم وا کردم
مدینه بودم و باز از فرات مى خواندم
و عصر جمعه کنارت سمات مى خواندم

چه مى شود بدهى ما کبوترانت را
مجالِ پَر زدنِ بین اسمانت را
سوال می کنم اقا چه قدر در رویا؟
براى خود بکشم طرح سایبانت را
چه قدراب شوم تا نشان دهى روزى؟
مزار گمشده مادرت جوانت را
بیا و روضه بخوان روضه از زمانى که
عصاى دست شدى یاس قد کمانت را
هنوز قلب تو را نا امید مى بینم
تمام موى سرت را سفید مى بینم

على زمانیان

ای جانِ جانِ جانِ جان ، کز جانِ جانان جان تری
وی نیکِ نیکِ نیک ها ، کز نیک ها نیکوتری

کارت دمادم دلبری ، از دلبران دل می بری
جان میدهی دل می بری ، از دلبران با دلبری

مجنون همه لیلا تویی ، نور دل طاها تویی
مولا تویی والا تویی ، هم رهگشا هم رهبری

چون جلوهء طاهایی ات ، چون صورت زهرایی ات
همپایهء آقایی ات ، گردون نبیند دیگری

آبی ، زلالی ، باده ای ، چون متن قرآن ساده ای
آزادی و آزاده ای ، از جمع خوبان برتری

تو روشنای خانه ای ، بر شمع دین پروانه ای
جانی و هم جانانه ای ، جان بخشی و جان پروری

ای نخل طوبی را ثمر ، وی بحر جانها را گهر
شمس هدایی یا قمر ، اعجاز و لطف داوری

ای جلوهء حق در زمین ، ای ماه خورشید آفرین
ای مهر تو حبل المتین ، عالم به مهرت مشتری

عطر تنت پیغمبری ، آرام جان حیدری
هم زمزمی هم کوثری ، هم نور چشم کوثری

ای معنیِ جود و کرم ، ای خاندانت محترم
ای با ملائک هم قدم ، هم سروی و هم سروری

نامت کریم ابن الکرم ، خاک مسیرت محترم
بی تیغ و تیر و بی حرم ، کارت ز دل غارتگری

ماوای تو در آسمان ، مهرت به دلها جاودان
در کار جمله عاشقان ، شافع به روز محشری

داریوش جعفری

خوبست این شبها که مهمان خدائیم
پیوسته مشغول مناجات و دعائیم
مهمانسرا باز است و رزق ما فراوان
باحق غریبه نیستیم و آشنائیم

وقت مناجات سحر با ذکر حیدر
بین نجف در زیرِ ایوانِ طلائیم
گاهی نجف گاهی مدینه یا که گاهی
در کاظمین و مشهدیم و سامرائیم
این بهترین فیض است یاد یار هستیم
در موقع افطار یاد کربلائیم

امشب ولی معطوف جنّات النّعیمیم
دعوت شده بر سُفرهء شاه کریمیم

اذن از خدای عالی اعلی گرفتیم
بین گدایان حسن ما جا گرفتیم
کارِ حسن امداد بر ابن سبیل است
بودیم در ره مانده امّا پا گرفتیم
قبل از شب قدر و جلوتر از بقیه
از دست پُر خیر حسن امضا گرفتیم
این خانواده اشک ما را پُر بها کرد
قطره فرستادیم و یک دریا گرفتیم
بابا شده حیدر سرِ مولا شلوغ است
عیدیِ خود را از کفِ زهرا گرفتیم

بر جان ما زهرا شمیم یاسمن زد
بر قلب ما مُهر گدایی حسن زد

مثل حسن ما دلبر و یاری نداریم
با حاتم طائی دگر کاری نداریم
او در نکوبیده گدا را شاه سازد
با بودنش دیگر گرفتاری نداریم
بَرده رسیده ، قیمت یوسف گرفتیم
جُز این کَرَم سیرت خریداری نداریم
ایکاش درد ما شفا هرگز نگیرد
جُز عشق سوزانش که بیماری نداریم
در نیمه ء این ماه جُز ذکر حسن جان
شیرینی و خُرمای افطاری نداریم

ما روزهء خودرا بنامش باز کردیم
مابندگی را با حسن آغاز کردیم

نام حسن نامی بلند آوازه باشد
کهنه نمیگردد همیشه تازه باشد
او دشمنش را هم در آغوشش بگیرد
از بسکه لطف و مهر بی اندازه دارد
وقتی به حیدر میشود با او رسیدن
یعنی حسن هم تا خدا دروازه باشد
هرکس فقط صلح حسن را دیده حتما
در خواب غفلت یا که در خمیازه باشد
جنگ جمل را خوب در خاطر بیاور
نابودیِ این لشگر و شیرازه باشد

آگاه باشید اوست تیغ آبدیده
بابای قاسم شیر اَزرَق کُش رسیده

او طالع سبزی است بر دامان مادر
او سرّ لبخند است بر لبهای حیدر
او لؤلؤِ قرآن و مرجان هم حسینش
قرآن ندارد غیر او تفسیر دیگر
کعبه به دور او بگردد بُرد کرده
هر کس جُز این اندیشه دارد هست کافر
سایه ندارد قبرش امّا میرسد که
سایه بیاندازد به کُلّ اهل محشر
راه و مسیر کربلا را او نشان داد
صبرش کُند با روز عاشورا برابر

اینست تحلیل درست اصل مکتب
صبر حسن یک جلوه اش رفته به زینب

در کودکی محنت کشیدن صبر دارد
از غصّه و ماتم خمیدن صبر دارد
از بی کسی باشی غریبه بین شَهرَت
از عالم و آدم بریدن صبر دارد
بر منبر بابای خود در بین مسجد
از بی حیا تُهمت شنیدن صبر دارد
فرزند ارشد باشی و در بین کوچه
پیش تو بر چادُر دویدن صبر دارد
با مادری که صورتش خورده به دیوار
از کوچه تا خانه رسیدن صبر دارد

راز دلش را گفت:خیلی غُصّه خوردم
دیر آمدی ای زهر من در کوچه مردم

مجتبی صمدی شهاب

نازل شده به دفتر ما «حاوسین‌و‌نون»
بارانِ وحی، آمده با حاوسین‌و‌نون
درگیرِ لکنت است، زبانِ فرشتگان
شد «عین‌ و را و شینِ» خدا حاوسین‌و‌نون

گفتیم، اسم اعظمِ پروردگار چیست ؟!
درجا ندا رسید، که «یا حاوسین‌و‌نون»
ما هر چه خواستم، نوشتند، «مستجاب»
چون خوانده‌ایم، قبلِ دعا حاوسین‌و‌نون

حالا که گفته‌اند، به عشقش نفس بزن
باید «حسین» دم شود و بازدم «حسن»

ما سائلانِ دست، به دامان گرفته‌ایم
کشکول، زیر نم‌نمِ باران گرفته‌ایم
از قطره‌های آبِ وضویت؛ همیشه آب …
از نان‌خورانِ خانه‌ی تو نان گرفته‌ایم
ما از جُذامیان سرِ راهت از قدیم …
دارو برای نسخه‌ی درمان گرفته‌ایم
وقتِ سلوک، از لبِ دکّانِ اهلِ ذکر
ذکرِ «حسین جان» و «حسن جان» گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که در به درِ در زدن شدیم
موقوفه‌ای برای حسین و حسن شدیم

وقتی بساط مستی‌مان جور می‌شود
نامت شراب می‌شود انگور می‌شود
«حا»ی حسن حلاوتِ حلوایی از بهشت
«سین»اش میان سفره‌ی ما سور می‌شود
ما بی‌نوا و نان و نوا «نون» نام توست
با گفتن از تو روزی‌مان نور می‌شود
رحمی کن و نقاب بزن؛ دارد آفتاب
از شدت درخشش تو کور می‌شود

نام تو را ادامه‌ی کوثر نوشته‌اند
از روی «حا»ی حضرت حیدر نوشته‌اند

موسی همین که گفت «حسن جان» کلیم شد
با لقمه‌های علمِ تو لقمان حکیم شد
عیسی شفا گرفت و مسیحا شد و سپس
در چارمین حریمِ شفایت مقیم شد
جبریل، با بهانه‌ی وحی آمد و نشست
از عشقِ آب و دانه‌ی تو یاکریم شد
حتی گدای خانه‌ات از سفره‌دارهاست
از همنشینی‌ات رمضان هم کریم شد

روزی هزار شکر، در این خانه نوکریم
انت‌الکریم، ابن‌کریم و اخ‌الکریم

ای واژه‌ی سکوتِ پر از حرف؛ امام صبر !
ای آنکه ریختند، به کام تو جام صبر
ای پِی کننده‌ی شترِ فتنه‌های شوم
ای ذوالفقارِ خسته میان نیام صبر
وقتی نمازِ راهِ علی در قعود، بود
برپا نگاه داشتی‌اش با قیام صبر
یک داستان نوشته‌ام از زندگانی‌ات
با نام گریه‌دارِ «امامی به نام صبر»

ای صبرِ تو تجلّی پیکارِ کربلا
باید تو را نوشت، جلودارِ کربلا

رضا قاسمی

ای سر پناه دائم بی سر پناه ها
ای مقصد رئوف و پر احساس آه ها
ای مهربان امام سپید و سیاه ها
بر ذمه است گر چه تمام‌ گناه ها

درد آمدیم پیش تو درمانمان کنی
مشتی گِلیم با دمت انسانمان کنی

تنها حلاوت پس هر تلخ کامیم
ای شعله ی غیور به هنگام خامیم
گر چه اهانت است به تو هم‌کلامیم
با خود خیال کن که منم یک‌جزامیم

روی مرا مقابل مردم مزن زمین
امشب کنار سفره ی خالی من نشین

درد جنون و داغ مرا عشق چاره کرد
شوقت برای کشتن من استخاره کرد
تیغت کفن به جسم نحیفم قواره کرد
بند دل مرا به هوای تو پاره کرد

مُلکِ توام،به نام تو خورده قباله ام
آتش بزن مده به خلائق حواله ام

ای بی حرم،‌مدافع کل حریم ها
ای سائل دو دست کریمت کریم ها
ای گوشه ای ز نور تو عبدالعظیم ها
خیرت رسیده است به ما از قدیم ها

ساقی!شناختیم همیشه به می تو را
صد بار کرده ایم زیارت به ری تو را

فکر تمام قومی و بخشش بهانه ات
مرز تمام خاک زمین آستانه ات
دست خدای عزوجل روی شانه ات
درویش خانواده چه خاکیست خانه ات

این اختیار در ید طولای جبر توست
چادر نماز فاطمه بر روی قبر توست

در خاطرات کفر ،نشان یادگاریت
تازه است همچنان اثر زخم کاریت
نقل است رعد و برق هوای بهاریت
خوف زمین به موقع طوفان سواریت

با غرش تو حد نصاب اجل شکست
تو خواستی و فتنه اهل جمل شکست

دست مرا به وادی تو می کشد جنون
شور قیامت است در اعماق این سکون
دریای صبر تو رسد آخر به دشت خون
از گوشه ی سکوت تو زد کربلا برون

فریاد شاه کرب و بلا از خروش توست
اصلا حسین در یم غم‌ باده نوش توست

از اصل نسخه تو عسل می چکد به دست
قاسم به تخت شاهی تو تکیه زد،نشست
نامت همین که روی لبش رفت و نقش بست
سنگی رسید و آینه ی چهره اش شکست

خون در مصاف حجله به جای حنا دوید
در زیر دست و پا پسرت داد می کشید

بزم عروسی است و سَرِ نیزه بانیش
گم شد میان عرصه ی میدان نشانیش
مانند موم گشت تن استخوانیش
طی شد به زیر پای همه نوجوانیش

موی حسین فاطمه پیشش سپید شد
در نصف روز قامت قاسم رشید شد

حسین واعظی

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.