پدر شهید علی امرایی در این دیدار گفت: من چهار فرزند دارم که علی کوچکترین آنها بود. به غیر از علی یک پسر دیگر و دو دختر دارم. او با اشاره به خصوصیات اخلاقی فرزندش گفت:علی یک بچه هیأتی بود. گاهی مداحی هم میکرد. همیشه برای سالگرد شهادت اهل بیت (ع) پیراهن مشکی میپوشید و این مناسبتها را یادآوری میکرد. شب آخر به دو همرزمی که همراهش بودند، گفته بود یکی از ما سه نفر شهید میشود. وقتی همرزمانش گفته بودند نوبت ماست، با لحن شوخی گفته بود: "نه شما شهید نمیشوید، وقت شهادت من است. "
بیشتر بخوانید: سفارش شهید مدافع حرم به جوانان
وی در ادامه افزود: متاسفانه ما زیاد در جریان کارهای خیر علی نبودیم، چون چیزی از این فعالیتها را بروز نمیداد. بعد از شهادتش یکسری خانواده پیش ما آمدند و از اینکه علی حامی چندین یتیم بوده است، حرف زدند. از ۱۷ سالگی حمایت از یتیمان را آغاز کرده بود. علی پیش از شهادتش به عنوان کم سن و سالترین حامی نمونه تهران شناخته شده بود. علی چهار یا پنج بار راهی سوریه شد. بار آخری که به سوریه رفت گویی با دفعات دیگر فرق داشت.
مادر شهید امرایی نیز به ماجرای وصیت نامه او اشاره کرد و گفت: وقتی به شهادت رسید، خبری نداشتیم که وصیتی نوشته یا خیر. خانه را گشتیم، اما چیزی پیدا نکردیم. چند روز بعد به خواب نوهام (خواهرزاده شهید) آمده و گفته بود: "یک سوغاتی در کتابخانه است که آن را به مادر و پدرم بده. " وقتی گشتیم چیزی پیدا نکردیم. شهید بار دوم هم به خواب نوهام آمد و تقاضایش را تکرار کرد. عاقبت پاکتی را پیدا کردیم که مهر و موم شده بود و باز که شد فهمیدیم وصیت نامه علی است. شب سوم هم به خواب آمد و تشکر کرد.
مادر شهید امرایی با اشاره به دوستی او با شهید شهریاری گفت: علی با شهید اکبر شهریاری که او هم بچه شهرری است خیلی دوست بود. همیشه با هم شوخی داشتند، وقتی شهید شهریاری به شهادت رسید، علی خیلی غصه میخورد و میگفت: "آخر او شهید شد و من شهید نشدم. او دست پر از سوریه برگشت و من دست خالی. "
او در ادامه به یکی از کرامتهای شهید اشاره کرده و میگوید: پارسال نیمه شعبان برای زیارت مزار علی به گلزار شهدا رفته بودم که دیدم خانمی روی مزار علی افتاده و از شدت گریه از حال میرود. او را از روی مزار بلند کردیم. وقتی کمی حالش بهتر شد از او پرسیدم جریان چیست و علی را از کجا میشناسد. او گفت یک دختر داشته که ۱۵ روز بعد از شهادت علی فوت کرده است. میگفت: «بعد از فوت دخترم خیلی بی قرار بودم، زیرا همین یک دختر را داشتم. یکبار آقایی به خوابم آمد و گفت: "چرا اینقدر بیقراری میکنی؟ ما مواظب دخترت هستیم. او پیش ماست. " گفتم: "شما کی هستی؟ " گفت: "من علی، شهید مدافع حرم هستم در قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س). ما در حرم حضرت زینب (س) هستیم. "
صبح به بهشت زهرا رفتم، اما هر چه گشتم او را در قطعه ۲۶ نیافتم. پرس و جو هم کردم کسی شناختی نداشت. هفته بعدش هم باز مراجعه کردم و چیزی پیدا نکردم. تا اینکه نیمه شعبان، صبح که از خانه بیرون آمدم، گفتم یا امام زمان (عج) امروز این شهید را به من نشات بده. در قطعه ۲۶ اینبار به محض اینکه عکس شهید علی امرایی را دیدم شناختم که همان کسی بود که در خواب به سراغم آمد. دیگر از خود بی خود شدم و به گریه افتادم.» چند هفته بعد همین خانم میگفت علی مجددا به خوابش رفته و گله داشته که چرا فقط یکدفعه به او سرزده است.
پدر شهید اکبر شهریاری در انتهای دیدار در سخنانی خواستار حمایت همه جانبه دوستان شهید امرایی در شورای نگهبان از رهبری شد و گفت: در وضعیت فعلی کشور، پشت رهبری را خالی نکنید. همینطور راه درست را پیش ببرید و مطمئن باشید که عاقبت به خیری در راه حق است. حتی اگر در این راه به ظاهر موفق هم نشویم باز به عاقبت به خیری خواهیم رسید.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/