در ادامه حاشیهنویسی جذاب "حامد هادیان" از دیدار سال ۸۹ رهبر معظم انقلاب با جمعی از کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را میخوانید:
به گزارش ادارهی هواشناسی، هوای کشور رو به خنکی است و احتمالا در شهرهای شمالی ابرها ببارند. پیچ رادیو را چرخاندم. مجری رادیو روز میلاد امام حسین (ع) و روز پاسدار را تبریک گفت و شنوندگان را به شنیدن آهنگ زیبایی دعوت کرد. پیچش را بستم. هنوز هوا گرم بود و آفتاب میبارید! ساعت هشت صبح کمی جلوتر از تقاطع فلسطین و جمهوری اسلامی، اتوبوسهای سفید سپاه، مسافرانشان را پیاده کردند.
مسافرانی سبزپوش که فرماندهان و تعدادی از کادر سپاه بودند. بعضی منظم، کارتهای ورود را روی سینهشان چسبانده و فانوسقهشان را محکم کرده بودند و بعضی هم نه. مسئولان از گیت سمت چپ وارد محوطه فلسطین جنوبی میشدند و بقیه از سمت راست. سربازی، سردارهای سرشناس را جدا میکرد و راه را برای ورودشان هموار میکرد. سردار فضلی را از انتهای خیابان میشد شناخت. جلوی در، با سردار جوانی کمی تعارف تکه پاره کرد و بعد وارد شد. پیراهنش را در شلوار کرده و قدِ بلندش، بالاتر از خیلیها توی چشم میزد.
کنار یک تویوتای سفیدرنگ، سرهنگی ایستاده بود و به دوستش میگفت «باید از تجربیات قدیمیها استفاده کنیم. سپاه معدن تجربه است. حداقل باید حرفهای اینها را ضبط کرد. حواسمان باید باشد. نه این که بازنشستهها به حالت قهر از اینجا بروند...»
رانندههای مسئولین، بیرون کنار هم نشسته بودند و داشتند دانهدانه افراد مهم را به هم نشان میدادند و خاطره تعریف میکردند. بعضی پاسدارها هم دوستان قدیمیشان را یافته بودند. سرهنگی که دوستش را در آغوش گرفته بود، به سر بیکلاهش اشاره میکرد که «تا حالا دیدی یک روحانی عمامهاش رو فراموش کنه که کلاه نذاشتی؟» ...
تا حدود ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه همه وارد شدند. داخل حسینیه پارچهنوشتی زده بودند به نقل از امام خمینی (ره) که «شما این را بدانید که من به شما پاسدارها علاقه دارم». قسمت چپ سالن پر بود. ما را به سمت راست، یعنی مقابل خانمها و کنار داربست هدایت کردند. چند هفته پیش در دیدار مردم بوشهر روبروی این جایگاه نشسته بودم که یکی از فیلمبرداران مراسم از بالای همین داربست افتاده بود. جویای احوالش شدم؛ انگار پایش را جراحی کرده و دوربینش هم آسیب جدی دیده است.
از سمت مقابل، تعدادی از سرداران سابق که حالا لباسشان شخصی شده، وارد شدند. محصولی، نوریان، پرویزسروری، مجتبی زارعی، محسن رضایی، محمد کوثری، محمدباقر قالیباف، صفار هرندی، فتاح و تعدادی دیگر. این افراد که جزء قدیمیهای سپاه به حساب میآمدند به همراه رحیمصفوی و فرماندهان ارشد سپاه، خارج از حسینیه به استقبال فرمانده کل قوا رفته بودند. همهی قدیمیها -که برخیشان لباس غیرنظامی به تن داشتند- با فرماندهان کنونی سپاه در یک خط ایستادند. با ورود رهبر به حیاط منتهی به حسینه، عزیز جعفری، فرمان به خط و ادای احترام داد و بعد از آن آزادباش. برای عدهای، خاطرات شیرین گذشته تداعی شد.
پس از این استقبال، فرماندهان ارشد، زودتر از رهبر وارد حسینیه شدند. عزیزجعفری، کنار فرماندهانش، ردیف اول و درست مقابل جایگاه رهبر نشسته بود. مجری مراسم از مدعوین خواست که کمی جلو بیایند که ۳۰۰ نفر بیرون زیر آفتاب ماندهاند؛ و بعد هم چند نکته را به حاضران یادآوری کرد در مورد نظم و شعارها در هنگام ورود فرمانده کل قوا.
از جابجا شدن محافظها و عکاسها میشد فهمید که نزدیک حضور رهبر است. قبل از این که آقا وارد جایگاه شوند، به عادت معمول دیدارهای سپاه، به سمت پائین حسینه آمدند، ولی مسئولین اجرایی مراسم به ایشان گفتند که برای سخنرانی، بالکن آماده شده است. رهبر هم گفتند که برنامههای ما با «بچههای سپاه» همیشه پایین بوده است و اگر پائین بود، بهتر بود.
ساعت ۱۰:۴۵، رهبر از در چوبی و کوچک کنار بالکن وارد شدند و با ورودش همه شعاردادند. آقا با دست، به حالت احترام اشاره کردند که حضار بنشینند و چندبار متوالی این کار را ادامه دادند تا شعارها تمام شد. بعد از ورود ایشان حجتالاسلام سعیدی نماینده، ولی فقیه درسپاه گزارش داد و سپس سردارجعفری عینکی به چشم زد و خلاصه و مفید گزارشی به فرماندهاش داد و از الگویی گفت که بر مبنای صحبتهای فرمانده کل قوا برای سپاه انتخاب شده است؛ که سپاه باید پیشرونده و روز بهروز نوشونده باشد و در آن ارزشهای دینی سکه رایج باشد؛ و در آخر صحبتهایش گفت آمدهایم که «ما را ارشاد کنید».
حرفهای جعفری که تمام شد، از ته سالن یکی از سردارها، شروع کرد به خواندن شعری با صدای بلند و مطلعش این بود که «گر فتنه ببارد از زمین و دریا / ما بر سر عهد خود بمانیم همه».
رهبر صحبتهایش را شروع کرد و در ابتدا حلول ماه شعبان و اعیاد شعبانیه را تبریک گفت و همه را به ذکر، دعا، توسل و خودسازی در این ماه دعوت کرد؛ و از سپاه گفت که «سپاه را عشق و معرفت به وجود آورد و حرکت داد. سپاه پاسداران عزیز، در یک مجموعه صریح و پیچیده کسانی را پرورش داد که اگر مورد مداقه قرار دهیم، برای افراد محرومی مثل من، میشوند یک اسوه». کلمه «سپاه پاسداران عزیز» نشان از محبتشان بود به «بچههای سپاه»؛ و از شهدا گفتند که «امروز هم که من به شما برادران عزیز، پیشکسوتهای سپاه نگاه میکنم، در چهره شما همان شهدای عزیز را میبینم؛ شهید باکری را، شهید همت را، شهید بروجردی را... همانها هستید، که حالا با گذشت زمان قدری محاسنتان سپید شده.»؛ اینجای صحبتها، صدای هقهق همرزمان قدیمی بلند شد، انگار که داغ تنهایی برایشان تازه شده باشد. رهبر هم چندثانیهای سکوت کرد و بعد ادامه داد.
از باطن سپاه گفتند که «دلهای مشتاق، زبانها صادق و نگاههای حقبین» است و تعبیر «ما پاسداریم و در راهیم» را به جای پاسداران به زبان آوردند؛ و این که سپاه را کسی خلق نکرد بلکه از دلهای مردم، مساجد و ... جوشید؛ و در جایی که در جامعه نیاز بود و جای خالی وجود داشت سپاه وارد شد؛ و سینه سپر کرد و کمربندش را برای کار محکم کرد.
بعد از همهی این صحبتها تازه گفتند حالا باید بفهمیم که نیازهای دهه چهارم انقلاب چیست؟ برای کشف این نیازها باید به واقعیتها توجه کنیم. از جمله: ثبات انقلاب اسلامی در مقایسه با بزرگترین انقلابهای جهان، پیشرفتهای کشور علیالخصوص در حوزه علم بر اساس آمار غربیها، پختگی و مجرب شدن سیاسی مردم حتی نوجوانها، حضور دین در زندگی جوانان با مقیاسی حتی بیشتر از برحهای از ابتدای انقلاب با آن شور ابتدایی، گسترش انقلاب اسلامی در جهان در ساحت نرم افزاری و گسترش شعارها و همچنین جبهه معارض جمهوری اسلامی که همیشه وجود داشته اند؛ و براساس این واقعیتها باید نیاز سنجی کرد.
پاسداران، کاغذ و قلم در دست، مینوشتند و نگاه عمیق و هوشمندانه رهبر حواسشان را جمع کرده بود.
هنگامی که انقلاب اسلامی را با انقلاب فرانسه مقایسه میکردند، نامها، سالها و ماجراهای تاریخی را دقیق میآوردند. هر چند خودشان گفتند اینها را خیلی وقت پیش مطالعه کردهام و شاید تاریخها دو سه سالی جابجا باشد.
درباره کسانی گفتند که میخواهند انقلاب از مسیرش خارج شود.
از معنای صدور انقلاب در منطق امام (ره) صحبت کردند و مثال لطیفی آورند که «از صدور بوی گل از گلستان جلوگیری نمیتوان کرد» و شعری هم به تناوب خواندند: «مگر در بر روی بوی گل و باد صبا بندی...».
از معارضین انقلاب اسلامی گفتند که صدرشان، اسرائیل است و آنها از ایران میترسند.
به مسئولین فتنه سال گذشته اشاره کردند که بارِ فتنه بر گردن آنها سنگینی میکند و این را با غضب گفتند؛ و دوباره از سپاه تجلیل کردند که یکی از جاهایی که بیشترین حمله تبلیغاتی دشمن متوجه آن است، معلوم میشود خوب کار کرده است؛ و در آخر به بازنشستگان سپاه اشاره کردند که آنها را از یاد نبرید و من این را به آنها میگویم که سپاه متعلق به آن هاست و آنها هم متعلق به سپاه هستند. سرهنگی که جلوی درب داشت از برخورد مناسب با بازنشستهها حرف میزد، لبخند بر روی لبش نشست.
یک ساعت و نیم از صحبتهای رهبر گذشته بود که یکباره صدایی بلند گفت: «بر عطر جمالش صلوات». رهبر لبخندی زدند و گفتند منظور «آقا مرتضی» این است که وقت به پایان رسیده؛ و صحبتشان را تمام کردند. «آقا مرتضی»، همان سردار قربانی بود که در زمان جنگ فرماندهی لشگر ۲۵ کربلای استان مازنداران را بر عهده داشته و سپاهیها به شوخ طبعی میشناسندش. خارج از سالن، یکی از سردارها خاطرهای از مرتضی قربانی تعریف میکرد که روزی در جبهه گفته که دلم هندوانه میخواهد و رفته یک گونی پر از هندوانه آورده است!
رهبر بلند شدند و چندثانیهای دست تکان دادند و از همان در چوبی روی بالکن خارج شدند. نظم چمعیت به هم خورد و دوباره صمیمی شد و آنهایی که دوستانشان را بین جمعیت پیدا کرده بودند، به سمت هم میرفتند و دیدهبوسی میکردند.
در تمام مراسم، فرمانده عملیات مهار چاه نفت ۲۴ نفت شهر -فرمانده آن گروهی که یک ماه و چند روز با کوه آتش ۱۲۰ متری جنگیدند و سردش کردند- با چفیهای به دور گردن و با پای گچگرفتهاش، روی یک صندلی در صف اول نشسته بود. بیرون سالن هنوز آفتاب میبارید.
انتهای پیام/