ما بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان در کتاب «ابو وصال» که توسط خانم «محدثه علیجانزاده روشن» گردآوری شده است را کرده ایم.
روایتی از دوست شهید
یک تصادف سخت و خطرناک داشتیم. طوری که از بین سه نفرمان او به شدت آسیب دیده بود و احوال من از همهشان بهتر بود. ترک سه نفره بودیم و سرعتش بسیار زیاد بود. ناگهان چرخ عقب موتورش ترکید و هر کدام به سمتی در اتوبان پرت شدیم. موتور به دو تکه تقسیم شد خودش را که روی آسفالت کشیده شده بود و زیر یک پیکان گیر کرده بود پیدا کردم. با آن حال وخیمی که داشت مرا صدا زد از من و برادرم عذرخواهی کرد و طلب حلالیت داشت. کیف پولش را در آورد و تکه کاغذی به من داد. گفت که اگر زنده نماند آن کاغذ وصیت نامهاش است شانس با او بود و در بیمارستان که حالش بهتر شد از من آن تکه کاغذ تا شده را خواست. من هم که نخوانده بودمش و آن را همان طور خونین و مچاله شده پس دادم. آن قدر خودش را مهیای شهادت و رفتن کرده بود که وصیتنامهاش همیشه همراهش بود.
منبع:میزان
انتهای پیام/