سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بررسی و بازخوانی حضور ۱۸ ساله آمریکایی‌ها در غرب آسیا؛ از لشکرکشی به عراق تا مداخله در سوریه

آمریکایی‌ها با رویای نظام تک قطبی جهان و تسلط بر کل جهان، لشکرکشی به خاورمیانه را آغاز کردند و هیچ گاه وضعیت فعلی امروز خود را حدس نمی‌زدند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، آمریکایی‌ها بر طبل نظام تک قطبی جهان نواختند و با لشکر کشی به منطقه خاورمیانه سعی کرده، قدرت خود را به منصه ظهور برسانند. مقامات وقت آمریکا، حمله به عراق و افغانستان را با موضوعات اقتصادی و سیاسی توجیه کردند، این حملات هم برای دستیابی به ماده حیاتی نفت و هم برای اثبات نظام امپریالیستی آمریکا صورت پذیرفت. در این گزارش سعی داریم با مقایسه وضعیت سال ۲۰۰۱ (پیش از لشکر کشی آمریکا به منطقه خاورمیانه) با وضعیت فعلی جهان، تغییرات معادلات جهانی و همچنین نقش خاورمیانه را بررسی کنیم.

منطقه خاورمیانه از ابتدای تاریخ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و مورد توجه قدرت‌ها و به طور خاص با توجه به منابع نفتی این منطقه، هدف استثمار آنان بوده است؛ بنابراین برای هر ابرقدرتی که ادعای قدرت اول و یا بازیگر اصلی در جهان را دارد این منطقه حائز اهمیت است و برای کنترل منابع اقتصادی جهان دست روی این منطقه خواهد گذاشت.

آمریکا نیز از این قانون مستثنی نبوده و با پیشی گرفتن از قدرت‌های مطرح جهان، به دنبال تصاحب این منطقه برآمده است؛ و با لشکرکشی به خاورمیانه، اهداف اقتصادی و سیاسی خود را پیگیری کرده است.

اما سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا ایالات متحده آمریکا، پس از ۱۸ سال توانسته در اهدافی که برای خود تعیین کرده بود برای لشکرکشی به خاورمیانه، موفق باشد؟ و آیا تحولات منطقه خاورمیانه توانسته معادلات جهانی را تغییر دهد؟
 

** خاورمیانه و تحولات جهانی
 
واژه خاورمیانه نخستین بار در سال ۱۹۰۲ میلادی توسط یک آمریکایی به نام «آلفرد تایر ماهان» برای توصیف منطقه بین خاور دور و نزدیک به کار رفت. وی این پیشنهاد را طی مقاله‌ای پیرامون دشواری‌های خلیج فارس برای انگلیس در «نشریه نشنال ریویو» مطرح کرد. اندکی بعد، این واژه از سوی روزنامه تایمز لندن و سپس در مکاتبات رسمی دولت انگلیس، آنگاه توسط دولت‌های انگلیس و آمریکا در جنگ جهانی اول و دوم، مورد استفاده قرار گرفت. واژۀ خاورمیانه به طور قطع از سال ۱۹۰۰ میلادی عنوان شده است، ولی این امکان نیز وجود داردکه از اواسط قرن نوزدهم در اداره امور مربوط به هندوستان در وزارت خارجۀ بریتانیا نیز از این اصطلاح استفاده شده باشد.

درباره گستره و مرز‌های جغرافیایی منطقه‌ای که از حدود یک سده پیش با عنوان خاورمیانه از آن یاد می‌شود تعریف یگانه و فراگیری وجود ندارد، اما از سوی دیگر تاریخ نگاران، روزنامه نگاران و اصحاب رسانه‌های همگانی، بر خلیج فارس و کشور‌های پیرامون آن به عنوان مرکز خاورمیانه اتفاق نظر دارند؛ بنابراین تعریف‌هایی که از خاورمیانه بیان شده است از نظر گستره قلمرو تفاوت‌های زیادی دارند.

فرهنگ جغرافیایی جدید وبستر (Webster)، خاورمیانه را این گونه تعریف کرده است:

«منطقه گسترده که در برگیرنده کشور‌های جنوب آسیا و شمال آفریقا است که در گذشته شامل افغانستان، پاکستان، هندوستان و برمه نیز می‌شده است»

منطقه خاورمیانه از ابتدای تاریخ تا به امروز منطقه مهم و استراتژیکی محسوب شده این اهمیت گاه از ویژگی تاریخی و فرهنگی این منطقه نشات گرفته و گاه به دلیل مسائل سیاسی و اقتصادی، بر اهمیت این منطقه افزوده شده است.

خاورمیانه از نظر فرهنگی- تاریخی خاستگاه و زادگاه ادیان بزرگ توحیدی و الهی است. پیامبران اولوالعزم خداوند، در این منطقه، رسالت جهانی خود را اعلام کرده اند.

بسیاری از تمدن‌های معروف دیگر نیز در همسایگی خاورمیانه بازشناسی شده اند مانند تمدن‌های چین و هند. از نظر مذهبی شهر بیت المقدس، برای پیروان ادیان الهی یهود، مسیحیت و اسلام، بسیار مقدس و ارزشمند است. علاوه بر اینها، خاورمیانه گهواره قانون‌گذاری و دانش‌های فلسفه و ادبیات و … به شمار می‌آید. هنر دنیای قدیم ریشه در این منطقه دارد و از اینجا به سراسر جهان گسترش یافته است.
 
 
و یا در بعد سیاسی می‌توان به صحبت‌های زبیگنیو برژینسکی اشاره کرد، تئوریسین برجسته سیاست خارجی آمریکا و مشاور امنیت ملی کارتر رئیس جمهور سابق آمریکا پیرامون خاورمیانه و خلیج فارس می‌گوید: این منطقه شبیه "زه کمانی" است که تا انتها کشیده شده و آماده است تیری کشنده به سوی جهان پرتاب کند. از شاخ آفریقا تا افغانستان و از ایران تا خاورنزدیک زه این کمان است. این "زه" کانون رقابت سنگین ابرقدرت‌ها است و کانون پیرامونی آن نیز هر لحظه ممکن است مشتعل شود و جهان را به هیجان درآورد.

در بحث اقتصادی نیز منطقه خاورمیانه به‌عنوان کانون انرژی جهان در سراسر قرن بیستم، و به‌گونه‌ای مضاعف در آغاز قرن جدید، نقطه خیزش و ظهور تحولات و بحران‌های متعددی بوده که تأثیرات آن‌ها اغلب از سطوح منطقه‌ای فراتر می‌رفته است.

حال در این منطقه با چنین پیشینه و اهمیتی که همیشه دستاویز استثمار بوده، معادلات جهانی در حال تغییر است، روزگاری فرانسه، انگلیس و شوروی بر آن سلطه داشتند و روزگاری آمریکایی‌ها حرف اول و اخر در این منطقه را می‌زدند.

اما اکنون معادلات و تحولات جهان تغییر کرده و آمریکایی‌ها که تا چندی پیش به عقیده بسیاری از اندیشمندان قطب اول و بلامنازع جهان محسوب می‌شدند و نه تنها منطقه خاورمیانه، بلکه کل جهان را در تسخیر اراده خویش می‌پنداشتند، اکنون شرایط را بسیار متفاوت می‌بینند.

** تغییرات سیاست آمریکا و نقش آن در معادلات جهانی
 
برای درک بهتر تغییر معادلات جهانی، ابتدا باید روند تغییر سیاست آمریکا بعد از جنگ سرد را بررسی کرد تا با توجه به این تغییرات آینده جهان را درک و ترسیم کرد.

آمریکایی‌ها با جرج بوش پدر و نظم نوین جهانی تلاش کردند رهبری دوران نظام تک قطبی پسا-جنگ سرد را به دست بگیرند. شاید بتوان نماد آن دوران را جنگ خلیج فارس و حمله به عراق در جهت نجات کویت در نظر گرفت.

اما نظم نوین جهانی بوش پدر نتوانست به هدف اصلی اش یعنی تامین نظم و امنیت با چندجانبه گرایی تحت رهبری آمریکا دست یابد. چرا که دیگر قدرت‌های جهان به این راهبرد تن ندادند. نه چین و نه روسیه بعد از بوریس یلتسین و نه حتی قدرت‌های نوظهور منطقه‌ای نپذیرفتند که ذیل آنچه نظم نوین جهانی خوانده می‌شد رفتار کنند.

پس از پایان دوران جرج بوش پدر، بیل کلینتون با تاکید بیشتر بر چندجانبه‌گرایی و سازمان‌های بین‌المللی دوران هشت ساله خود را طی کرد. اما پایان بیل کلینتون احتمالاً نخستین لطمات را بر پیکر نظام امنیت دسته جمعی وارد کرد.

جرج بوش پسر را می‌توان آغازگر عصر تازه یک‌جانبه‌گرایی آمریکا در جهان قلمداد کرد. رهبری که در حمله به افغانستان همراهی بین‌المللی و شورای امنیت را در جهت اهدافش جلب و مدیریت می‌کند. اما در فاصله دو ساله ۲۰۰۱ - ۲۰۰۳ و وقتی جرج بوش دریافت که جهان با او همراه نیست، تصمیم گرفت سازمان‌های بین‌المللی را کنار بگذارد و بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل به عراق حمله کرد.


حتی خوشبین‌ترین افراد تردید ندارند که هدف اصلی آمریکا از حمله به عراق، نه سلاح کشتار جمعی، نه دیکتاتور بودن رژیم سرنگون شده این کشور و نه رهانیدن مردم این کشور از استبداد و اهداء آزادی و دموکراسی به آنان است. آنچه آمریکا را به حمله به عراق واداشت، نقش استراتژیک خاورمیانه در صورت بندی نظم آینده جهانی مورد نظر آن دولت، حل منازعه فلسطینی- اسرائیلی به سود رژیم صهیونیستی و به ضرر دول عربی- اسلامی، تسلط بر عظیم‌ترین ذخایر نفت و گاز جهان و کنترل رقبای بالقوه‌ای نظیر اروپا، ژاپن و چین در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی و تضمین جایگاه خود در رأس هرم قدرت جهانی است.

نکته آخر، برای رئیس جمهور وقت آمریکا مهم‌ترین قسمت ماجرا بود، دقیقاً قسمتی که کارشناسان روابط بین‌الملل معتقدند، جرج بوش برای اثبات نظام تک قطبی آمریکا، بدون توجه به سازمان‌های بین المللی و اجماع جهانی دست به لشکر کشی به خاورمیانه زد. تا به همه ثابت کند، آمریکا به عنوان قطب اول جهان می‌تواند هر کاری که در اراده خویش می‌بیند، انجام دهد و به هیچکس پاسخ ندهد و اتفاقاً به سرانجام نیز برساند.

شبکه الجزیره نوشت: جوزف ویلسون دیپلمات سابق امریکایی درباره حمله امریکا به عراق گفت: آنچه که جرج بوش رئیس جمهور سابق امریکا برای توجیه حمله به عراق به عنوان حقیقت به مردم امریکا گفته بود اصلاً حقیقت نداشتند و اطلاعاتی که در دست بود آن‌ها را ثابت نمی‌کرد. یکی از اسنادی که بسیاری از اعضای دولت بوش آن را امضا کرده بودند طرح امریکای قرن جدید بود.

در این طرح به روشنی گفته شده است برای دستیابی دولت به بلندپروازی‌های امپریالیستی نیاز است تا حادثه‌ای اخرالزمانی و بسیار بزرگ رخ دهد و البته حوادث یازدهم سپتامبر همان چیزی بود که دولت می‌خواست.

اما در آن فضا، باراک اوباما با دکترینی کاملاً متفاوت موفق شد به قدرت برسد. او تلاش زیادی کرد تا متحدان فاصله گرفته آمریکا را دوباره به کاخ سفید نزدیک کند. او به جای پرداختن هزینه از سوی آمریکا در غالب راهبرد‌های یکجانبه‌گرایی، تلاش کرد بیش از تمام روسای جمهور پیشین بر چندجانبه گرایی حقیقی وفادار بماند و بر نقش ویژه سازمان‌های بین‌المللی تاکید کرد.

احترام به ساز و کار‌ها در سازمان‌های بین‌المللی یکی از اصول سیاست خارجی آمریکا در دوران باراک اوباما بود؛ و در ظاهر با جنگ افروزی و هزینه‌های جنگی برای آمریکا مخالف بود.

اما بعد از اوباما کسی به قدرت رسید که صریحتر از تمام روسای جمهوری جمهوری‌خواه پیشین موضوع یکجانبه گرایی این کشور را فریاد می‌زند. آمریکای ترامپ بدون هیچ تعارفی مخالفت و ناراحتی خود را نسبت به سازمان‌های بین‌المللی به زبان می‌آورد.

آمریکای ترامپ یا آنچه پمپئو (وزیر خارجه آمریکا) از آن تحت عنوان نظم لیبرال نوین یاد می‌کند به صراحت از ناکارآمدی سازمان ملل سخن به میان می‌آورد. ابایی ندارد از اینکه این کشور را از توافقات بین‌المللی خارج کند. برجام، توافق پاریس، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و یونسکو از جمله مواردی هستند که ترامپ در این حدود ۲ سال آمریکا را از آن‌ها خارج کرده است.


ضمن اینکه دیگر نهاد‌های بین‌الملی و منطقه‌ای هم از تیغ تیز انتقادات ترامپ در امان نبوده‌اند. او بار‌ها اوپک را به بالا بردن بیش از اندازه قیمت محکوم کرده، از برکسیت همیشه حمایت می‌کند و به کشور‌های اروپایی و به ویژه به سیاستمداران دست راستی توصیه می‌کند، از اتحادیه اروپا رخت بربندند و به مرز‌های ملی و ناسیونالیسم توجه بیشتری نمایند؛ بنابراین از یک منظر می‌توان راهبرد جدید سیاست خارجی آمریکا را محصولی از بازتعریف تمام آن‌چیزی است که نومحافظه کاران و طرفداران ایده استثناگرایی و یک جانبه گرایی ایالات متحده بر آن تاکید داشته اند.

طبق این راهبرد، ترامپ می‌خواهد، آمریکا رهبری جهان را به تنهایی و نه با همراهی سازمان‌های بین‌المللی بر عهده داشته باشد. واشنگتن در نظر دارد که با رهبران مرز‌های جغرافیایی طرف باشد نه اینکه با روسای سازمان‌های بین‌المللی مشغول مذاکره شود.

ترامپ بر این باور است که روسای جمهور پیشین آمریکا نتوانسته‌اند از قدرت آمریکا به نحو صحیح استفاده کند و او می‌خواهد قدرتی که به باورش در صندوقچه باقی مانده بود، را عیان و از آن بهره ببرد.

**نقش خاورمیانه در تغییر معادلات جهانی
 
اما نقشه راه و استراتژی دولت ترامپ برای آینده جهان تنها آمال و آرزویی بیش نیست، نگاه به خاورمیانه نمونه بسیار روشنی از شکست سیاست‌های تک قطبی جهان برای آمریکاست.

در همین رابطه «ولادیمیر پوتین»، رئیس جمهوری روسیه در مصاحبه با برنامه‌ای هفتگی در شبکه تلویزیونی ان تی وی با بیان اینکه تلاش‌ها برای ایجاد جهان تک قطبی به پایان رسیده گفت که توازن قوا به جهان بازخواهد گشت.

«پوتین» گفت: شرایط در حال دگرگونی است. من فکر می‌کنم این دیگر یک راز نیست. چنانچه توازن به آهستگی در حال بازگشت به جهان است، هرکسی می‌تواند ملاحظه کند که همتایان ما ترجیح می‌دهند از قواعد حقوق بین الملل استفاده کنند.

حال سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که، نقش خاورمیانه در تغییر معادلات جهانی چیست؟ و یا می‌توان گفت: تحولات خاورمیانه چه نقشی در آینده معادلات جهانی ایفا خواهد کرد؟

روزی که جرج بوش بدون توجه به سازمان‌ها بین المللی و اجماع جهانی به عراق و افغانستان لشکرکشی کرد، می‌دانست بهترین مکان و موقعیت برای اثبات قدرت خود و تغییر معادله جهانی، منطقه خاورمیانه است.

منطقه خاورمیانه از زمان‌های قدیم چهارراه تلاقی و مرکز برخورد قاره‌های آسیا و آفریقا و اروپا بود و در حال حاضر نیز منابع و ذخایر نفتی آن برای صنایع جدید به منزله خون و ماده حیاتی می‌باشد. منطقه خلیج‌فارس به مثابه قلب و راه‌های دریایی اطراف آن مانند شاهرگ‌هایی هستند که از طریق آن‌ها خون و مواد حیاتی لازم به تمام نقاط جهان فرستاده می‌شود. در مورد نفت وارداتی ژاپن مورخ مشهور به نام جیمز رستون چنین گفته است «جریان نفت خاورمیانه به ژاپن مشابه یک پل نفتی است که پایه‌های آن را نفتکش‌های یکصد هزار تنی در تمام روز‌های سال تشکیل می‌دهند.» منطقه خلیج‌فارس ۷۰ درصد نیاز‌های نفتی ژاپن و نیمی از مصارف نفت اروپا را تامین می‌نماید. کشور ایالات متحده آمریکا به‌طور مستمر و بیش از پیش به نفت به‌عنوان ماده اولیه تامین انرژی و بالنتیجه بیش از پیش به واردات آن وابسته گردیده است.


در حال حاضر ۵۰ درصد انرژی مورد نیاز آمریکا از نفت تغذیه و تامین می‌شود. در سال ۱۹۷۳ میزان واردات نفتی آمریکا در حدود یک سوم احتیاجات کشور مزبور را تشکیل می‌داد؛ در حالی که امروز این رقم به نصف افزایش یافته است. از طرف دیگر کشور کانادا تا سال ۱۹۷۳ یکی از کشور‌های مهم تولیدکننده نفت آمریکا محسوب می‌شد در حالی که هم‌اکنون بیش از ۸۰ درصد واردات نفتی آمریکا را تامین می‌کند و در نتیجه دولت آمریکا که خود روزی تولیدکننده و صادرکننده اصلی نفت جهانی بود امروز به‌صورت مشتری درجه اول کشور‌های صادرکننده نفت درآمده و بیش از یک پنجم نفت صادراتی این کشور‌ها را خریداری می‌نماید.

به عبارت دیگر، هر قدرتی که کنترل و نظارت بر خلیج‌فارس و خاورمیانه را در اختیار دارد، کنترل و نظارت امور جهانی را نیز در دست خواهد داشت.

حال برای آنکه دریابیم نظام جهانی انگونه که آمریکایی‌ها و یا غربی‌ها ادعا می‌کنند پیش نرفته است باید شرایط حالِ حاضر خاورمیانه به عنوان کلیدی‌ترین منطقه جهان در تغییر فضای جهانی، بپردازیم؛ و این شرایط را با چند سال پیش مقایسه کنیم.

برای آنکه مقایسه مقاله از اتحاد موضوعی بهتری برخوردار باشد، به سه کشور سوریه، عراق و افغانستان که در این سال‌ها در مقابل آماج اتفاقات مقاومت کردند، می‌پردازیم و افزایش و یا کاهش قدرت و نفوذ آمریکا در منطقه خاورمیانه را مقایسه می‌کنیم.

** تحولات سوریه
 
جنگ سوریه را باید محصول برهم خوردن نظم جهانی دانست که دول قدرتمند بی‌آنکه آن را سومین جنگ جهانی بنامند، پایه‌های تئوری "فوکویاما" با عنوان "برخورد تمدن"‌ها را سترگ کردند و آن را بر خاورمیانه تحمیل نمودند تا هر چه افزون‌تر شکاف فرهنگی و عقیدتی میان شرق و غرب و شمال و جنوب این کره خاکی فراون‌تر گردد. برخوردی که در حقیقت ساخته شده سیاست‌های غرب برای احاطه هر چه بیشتر بر زمین خاورمیانه است.

در ماه مارس سال ۲۰۱۱ وقتی ناقوس جنگ در سوریه به صدا در آمد خوشبین‌ترن کارشناسان غربی، عمر دولت بشار اسد را تنها یک ماه پیش بینی‌می‌کردند و در چنین وضعیتی حمایت از دولت بشار اسد یک خودکشی سیاسی برای هر کشوری محسوب می‌شد، در این زمان تنها کشوری که پشت بشار اسد را خالی نکرد و تمام قد از دولت سوریه حمایت کرد جمهوری اسلامی بود.

آمریکایی‌ها که تا قبل از جنگ سوریه خود را ابرقدرت و بازیگر اصلی تحولات خاورمیانه می‌پنداشتند، حالا با بحرانی روبه رو شدند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، بی سابقه بوده، و در حالی که در فکر جایگزین دولت همسو با خود در سوریه بودند حالا با طولانی و پیچیده شدن جنگ روبه رو هستند.


حمایت مالی و تسلیحاتی از تروریست‌ها با اینکه کمک شایانی برای آنان بود، اما نمی‌توانست توازن قوا را برهم زند، ماجرا باز هم خوب پیش نمی‌رفت تا اینکه ایرانی‌ها پای روسیه (و تا حدود چین) را هم در سوریه باز کردند، و ورق بازی برای تروریست‌ها و آمریکا برگشت.

جنگ در سوریه به قدری بد برای آمریکا در حال پایان است که پس از ۸ سال، امریکایی‌ها مجبور هستند اقرار کنند با ماندن اسد مشکلی ندارند؛ و تروریست‌هایی که روزی در دامان آنان پرورش‌یافته بودند، امروز به بحرانی برای غرب و آمریکا تبدیل شده‌اند.

** تحولات عراق
 
وقتی آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۳ به عراق لشکر کشی کردند اهدافی را برای خود در نظر گرفتند که مهم‌ترین آن را حاکمیت دموکراسی و آزادی مدنی و همچنین دفع خطر سلاح‌های کشتار جمعی رژیم صدام عنوان کردند، اما بسیار از کارشناسان هدف تداوم اشغال را کنترل شیعیان عراق و کنترل اوضاع منطقه به نفع رژیم صهیونیستی عنوان کردند، در حالی که پس از سقوط صدام، آمریکایی‌ها به اشتباه بیشترین خدمت را به شیعیان عراق و جمهوری اسلامی کردند. این محاسبات اشتباه و یا به نوعی عملکرد مثبت رهبران شیعیان عراق باعث شد دولت‌های نزدیک به محور مقاومت و با اکثریت شیعه، روی‌کار بیایند.

جنگ سوریه و آشوب در سوریه بهانه خوبی برای امریکایی‌ها بود تا انتقام خود را از دولت مرکزی عراق گرفته و صحنه میدانی خاورمیانه به ضرر محور مقاومت تغییر دهند.

«در واپسین ساعات ۹ ژوئن ۲۰۱۴ نیرو‌های دولت اسلامی عراق و شام (داعش) پیرو پیشروی به شمال عراق، کنترل شهر موصل را به دست گرفتند. حدود ۱۳۰۰ نیروی شبه نظامی و مسلح کنترل مقر دولتی استان نینوا را در دست گرفتند. همچنین نیرو‌های داعش فرودگاه بین‌المللی موصل و بسیاری از پادگان‌ها و مقر‌های دولتی را به تصرف خود در آوردند. در پی این حمله ۵۰۰۰۰۰ نفر از ساکنین موصل خانه‌های خود را ترک کردند.


پس از حمله به موصل، شهر تکریت مرکز اداری استان صلاح‌الدین نیز به اشغال شبه نظامیان داعش در آمد. در پی این حمله زندانیان بازداشتگاه‌های محلی از زندان گریختند؛ و شماری از نظامیان داعش بر شهر تکریت و ساختمان استانداری تسلط یافته و مرکز پلیس القادسیه در مرکز شهر را به آتش کشیده‌اند و پادگان ضلوعیه در جنوب این شهر را نیز اشغال کردند. پس از تصرف تکریت داعش به ۱۵۰ کیلومتری شمال عراق رسیده‌است.

در پی تصرف موصل، کنسولگری ترکیه نیز در کنترل نیرو‌های داعش در آمد و ۸۰ نفر از پرسنل و شهروندان اهل ترکیه توسط داعش به حالت گروگان در آمدند. داعش همچنین ۴۹ تن از اعضای کنسولگری ترکیه در شهر موصل را که شامل سربازان ویژه، دیپلمات‌ها و کودکان می‌شود، اسیر کرد. دولت اسلامی عراق و شام از اعضای خود خواسته است بعد از تسلط نیرو‌های خود بر شهر تکریت به سمت بغداد و کربلا پیش‌روی کنند.»

چند سطر بالا روایتی بود از روز‌های اولیه، پیشروی داعش در عراق، حال این نکته نیز حائز اهمیت است که در همین حین دقیقاً بین عراق و آمریکا پیمان امنیتی برقرار است و آمریکا بیش از ۵ هزار نیروی نظامی در پایگاه‌ها خود دارد. اما تنها کشوری که بازهم از همان روز‌های اولیه به کمک دولت عراق می‌شتابد، جمهوری اسلامی است.

اما وضعیت فعلی آمریکا در عراق را ترامپ بهتر از هرکسی در سفر اخیر خودش به عراق توضیح داد. خبرگزاری الفرات عراق نوشت: ترامپ با اذعان به مخفیانه بودن سفرش به بغداد گفت که خیلی غم انگیز است که ناچار باشی در کمال پنهانی به خاورمیانه سفر کنی و هر کاری انجام دهی تا سالم به مقصد برسی.

ترامپ که شبانه با هواپیمای چراغ خاموش عراق را ترک کرد گفت که پیشتر نیز دوبار قرار بوده به عراق سفر کند، اما بخاطر درز خبر آن، برنامه سفرش لغو شده است.


وی گفت: خیلی غم انگیز است که هفت تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه کنی، اما برای رفتن به آنجا ناچار باشی سفرت را تا این حد فوق العاده مخفیانه نگه داری و هواپیما‌ها (ی اسکورت) و بزرگترین تجهیزات جهان دور و برت باشند و هر کاری بکنی تا سالم به مقصد برسی'.

ترامپ در پاسخ به خبرنگاری که از او درباره نگرانی هایش حین سفر به عراق سئوال کرده بود، گفت: نگرانی‌هایی درباره نهاد ریاست جمهوری آمریکا داشتم؛ نه برای شخص خودم. به شما می‌گویم که نگران بانوی اول (ملانیا) بودم. اما کاش می‌دیدید که ما در چه شرایطی بودیم. هواپیما در تاریکی مطلقی فرورفته بود و همه پنجره‌ها بسته بودند؛ هیچ نوری به چشم نمی‌خورد. همه جا تاریکی مطلق بود. من هواپیما‌های زیادی از انواع مختلف و اندازه‌های گوناگونی دیده ام. می‌گوئید، آیا من در این سفر نگرانی داشتم؟ باید بگویم که بله؛ نگران بودم.

حال همین شرایط را می‌توان مقایسه کرد با سفر مقامات جمهوری اسلامی به عراق، که ضمن علنی بود در بین مردم عراق نیز حاضر شده و یا به سلفی فرماندهان نظامی ایرانی در بین مردم عراق اشاره کرد.

** تحولات افغانستان
 
اگر تحولات افغانستان را پس از ۲۰۰۱ موردمطالعه قرار دهیم می‌بینیم که آمریکایی‌ها باهدف مبارزه با تروریسم عمدتاً القاعده و طالبان با این ادعا در افغانستان حضور پیدا کرد، ولی اکنون رویکرد مبارزه با طالبان به رویکرد مذاکره با طالبان تبدیل‌شده است.

طی سال‌های گذشته به‌ویژه در سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ بیشترین تلافات نیرو‌های آمریکایی را داده است که نزدیک به ۲۵۰۰ آمریکایی در افغانستان جان خودشان را ازدست‌داده‌اند فقط در ۴ سال گذشته دولت اشرف‌غنی طبق گفته اجلاس اقتصادی سوئیس بیش از ۴۵ هزار نیرو‌های امنیتی کشته‌شده‌اند؛ این وضعیت نشان می‌دهد که اوضاع امنیتی افغانستان به‌قدری وخیم بوده و با توجه به امارهایی‌که خود آمریکایی‌ها و منابع غربی اعلام می‌کنند نفوذ و کنترل طالبان در افغانستان زیاد شده است.

طبق آخرین آماری که موسسه سیگار (اداره کل بازرس ویژه بازسازی افغانستان) اعلام کرد، ۵۳ درصد خاک افغانستان تحت کنترل یا نفوذ دولت کابل است که حدود ۶۳ درصد جمعیت افغانستان در آن زندگی می‌کند و ۴۷ درصد بقیه تحت کنترل یا نفوذ طالبان است که عمدتاً مناطق روستایی و شهر‌های کم جمعیت را در اختیار دارد که حدود ۳۷ درصد جمعیت دارند.


همچنین اداره موسوم به سیگار مناطق تحت کنترل دولت و طالبان را ماه به ماه مورد مقایسه قرار داده و سپس افزوده بود که حوزه نفوذ طالبان در ماه ژانویه ۲۰۱۹ نسبت به ماه گذشته میلادی افزایش و در مقابل، نفوذ دولت افغانستان بر مناطق در حال کاهش است. هر چند این موضوع می‌تواند جنبه سوگیرانه داشته باشد، اما در هر حال تحولات میدانی بنوعی به قدرت یابی طالبان کمک کرده است و این در حالیست که در سال ۲۰۱۸ بیشترین حملات هوایی امریکا بر علیه طالبان در افغانستان صورت گرفته است و متقابلاً حملات طالبان نیز با شدت بیشتری در سال گذشته میلادی صورت گرفت.

در نهایت باید گفت: مناطق تحت کنترل طالبان در سال ۲۰۱۴ تنها سه درصد بوده و حوزه نفوذش ۱۳ درصد اعلام می‌شد؛ ولی اکنون مناطقی که تحت کنترل و یا تحت نفوذ طالبان است، بیش از ۴۷ درصد ارزیابی می‌شود.

براساس آمار سازمان ملل، در سال ۲۰۱۷ مقدار مواد مخدر تولید شده در افغانستان به صورت تخمینی به ۹ هزار تن رسیده در حالی که این رقم در سال گذشته چهار هزار و ۸۰۰ تن بوده و با رشد ۸۷ درصدی روبرو شده است.

در افغانستان نیز می‌بینیم که آمریکایی‌ها که با قلدری و خط و نشان به این کشور لشکر کشی کردند، پس از هزینه میلیارد دلاری، به شکست خود اذعان می‌کنند و دیگر قدرت ادعایی خود را ندارند.

شرط «خروج آمریکایی‌ها از افغانستان» که طالبان برای مذاکره با آمریکا مطرح کرد گویای بسیاری از مطالب است، آمریکایی که روزی برای حمله به افغانستان، برای سازمان‌های جهانی هم خط و نشان می‌کشید، امروز به دنبال مذاکره با گروهی است که سالهاست ادعای نابودی آن را دارد؛ و با خفت شرط طالبان را می‌پذیرد و به دنبال خروج آبرومندانه است.

** نتیجه گیری
 
وقتی آمریکایی‌ها به رویای نظام تک قطبی جهان و سلطه خود بر کل جهان فکر می‌‎کردند، و لشکرکشی به خاورمیانه را آغاز کردند، هیچ گاه وضعیت فعلی امروز خود را حدس نمی‌زدند. وضعیتی که به قول دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، برای سفر به کشوری که میلیارد‌ها دلار هزینه شده به صورت محرمانه و شبانه سفر کرد و کشوری که قرار بود برای جلوگیری از نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه، اقداماتی در راستای اهداف آمریکا انجام دهد، امروز به متحد استراتژیک جمهوری اسلامی تبدیل شده است؛ و یا پس از ۱۸ سال تلاش و هزینه کردن برای نابودی طالبان، این گروه با رشد روزافزون همراه باشد و دست آخر هم مجبور شوند با قبول شروط آنان، پای میز مذاکره بنشینند؛ و یا در سوریه پس از ۷ سال حمایت از گروه‌های تروریستی به صورت رسمی از ماندن بشار اسد حرف بزنند، سوریه‌ای که طبق برآورد آنان قرار بود تنها طی چند روز تصاحب شود.


تایلار مارشال، تحلیل گر روزنامه لس آنجلس تایمز، با ارائه تحلیلی تحت عنوان «آمریکا دیگر در موضع قدرت نیست»، می‌نویسد: «متأسفانه سیاست گذاری‌های غلط دولت آمریکا، نه تنها منجر به افزایش روزافزون احساسات ضد آمریکایی در منطقه و حتی جهان شده است، بلکه روابط این کشور با برخی از کشور‌های عربی هم پیمان آمریکا را نیز دچار چالش‌های حقیقی کرده است.

متأسفانه سیاست‌های دولت آمریکا به گونه‌ای پیش می‌رود که دیگر نمی‌توان از موضع قدرت به موقعیت این کشور در منطقه نگاه کرد. زمانی که نیرو‌های آمریکایی در سال ۲۰۰۳ م. عراق را به اشغال خود درآوردند، ترس و نگرانی نسبت به قدرت نظامی آمریکا در دل بسیاری از دوستان و دشمنان این کشور افتاد؛ اما پس از آنکه مأموریت این کشور در عراق برای کنترل خشونت و هرج و مرج با شکست مواجه شد، این دید کلی نسبت به قدرت نظامی آمریکا نیز در ذهنیت جهان تضعیف شد؛ به طوری که نتایج و پیامد‌های جنگ عراق را می‌توان این چنین تقسیم کرد:

۱. ضعیف شدن جایگاه نظامی آمریکا در جهان.
۲. ضعیف شدن موقعیت آمریکا در حل کردن بسیاری از بحران‌های منطقه.
۳. کاهش مقبولیت این کشور از جانب کشور‌های منطقه».

به این اوضاع، موقعیت و افزایش نفوذ جمهوری اسلامی و افزایش تحرکات روسیه در منطقه و شتاب گرفتن چینی‌ها در عرصه اقتصادی و همچنین افزایش اختلاف آمریکا و اروپا را هم اضافه کنید تا به پایان نظام تک قطبی و افول قدرت آمریکا پی ببرید.

منبع: مشرق

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.