این كه چهره دلنشین دارم نظر لطف شماست (میخندد) ! چهره زمانی به كار بازیگر میآید كه از آن برای باورپذیر كردن نقش استفاده كند.وقتی بازیگر نقشی را باور میكند از همه امكاناتی كه در اختیار دارد از جمله چهره استفاده میكند تا نقش را باورپذیرتر مقابل دوربین یا روی صحنه اجرا كند.
فیلمنامه را به دقت میخوانم و از نظرات كارگردان برای نزدیك شدن به نقش استفاده میكنم. درباره نقش تحقیق میكنم، به خصوص اگر نقشی كه قرار است بازی كنم، یك شخصیت خاص باشد. مثلا برای فیلم حوض نقاشی به مركز عمل رفتم و با بچههایی كه شرایط ویژه دارند، آشنا شدم چون شخصیتهای مقابل من كه نقش شان را خانم جواهریان و آقای حسینی بازی میكردند، به نوعی سندرم اوتیسم مبتلا بودند و من باید با نوع رفتار آنها آشنا میشدم. برای فیلم هفت ماهگی به آرایشگاههای منطقه آریاشهر رفتم تا با فضا و آدمهای آنجا بیشتر آشنا شوم. برای كوچه بینام، با یكی از آشناهایم به مجالس روضهخوانی، مولودیخوانی و سفرههای نذری رفتم و با اجازه آنها بعضی صداها را ضبط كردم تا بتوانم به نقشم نزدیك شوم. فیلمنامه برایم اولویت دارد و این كه نقش چه تعریف و جایگاهی درفیلمنامه دارد. برایم مهم است كه لحن، بیان و رفتار شخصیت درست تعریف شده باشد. بعد از صحبت و تعامل با كارگردان، مابهازای شخصیت را در محیط پیرامونم پیدا میكنم. همه اینها برای باورپذیر كردن شخصیت است.
هر بازیگری روشی دارد، من از این راهها به نقش نزدیك میشوم و بازیگران دیگر شاید راههای دیگری دارند. شاید یك بازیگر در ذهنش آرشیوی از شخصیتها و نقشهای مختلف داشته باشد و زمان بازی از آرشیو ذهنی خودش استفاده كند اما من باید آدمهای واقعی را پیدا كرده و از آنها الگوبرداری كنم. روش بازیگران با هم فرق دارد و نباید گفت كه كدامیك بهتر است یا كدام روش اشتباه است.
بستگی به شرایط دارد. شاید در موقعیت ذهنی یا اقتصادی قرار داشته باشم كه روی انتخابهایم تاثیر بگذارد ولی خوشبختانه تا به امروز پای همه نقشهایم ایستادهام. با همه اینها نگاهم به حرفه بازیگری مثل نگاه عاشق به معشوق است. من با عشقم بدرفتاری نمیكنم و تلاش میكنم كاملا به آن احترام بگذارم و از سر هوس یا برای شهرت و دیده شدن عاشق نشوم. عشقم به بازیگری نجیب است و تصمیم دارم این نجابت را حفظ كنم. نقشهایی كه بازی میكنم حتما مابهازای بیرونی دارند و تلاش میكنم به همه آنها احترام بگذارم به همین دلیل همه سعیام را میكنم تا احساس آنها اعم از شادی، غم، نفرت، عشق و... را و همینطور شخصیتشان را درك کرده و بهدرستی آن را اجرا كنم.درك یكدیگر،چیزی است كه ما در زندگی روزمره نیز به آن نیاز داریم.ما بیشتر از آنكه به قضاوت كردن و قضاوت شدن نیاز داشته باشیم به درك شدن، و درك كردن احتیاج داریم.
بستگی به شخصیتی دارد كه بازی میكنم، گاهی نقش یك آدم خجول را بازی میكنم، نگاهم باید پایین باشد، گاهی در موقعیت هراس و ترس قرار میگیرم، در این شرایط نگاه باید جستوجوگر باشد و زمانی با نگاه از كسی پرسش میكنی، باید نگاهت ثابت باشد.گاهی داری فكر میكنی،... در زندگی واقعی هم نگاهها در شرایط و موقعیتهای گوناگون فرق میكند. نگاهم براساس موقعیتی كه نقش در آن قرار میگیرد، تعریف میشود.
من 19 سالگی مادر شدم و اولین فرزندم را به دنیا آوردم. هر چند كه حس مادرانه در ذات همه زن ها وجود دارد حتی اگر زایشی انجام نشود. چون زود مادر شدم برایم بازی كردن در نقش مادر عجیب و حساسیتبرانگیز نبود ولی الان بازیگری را میبینم كه مثلا سی و هفت، هشت ساله است اما نقش مادر را نمیپذیرد. شاید چون تجربه نكرده، نگران بالاتر از سن دیده شدن است و البته از دست دادن نقشهایی كه باید در دوره كاریاش تجربه كند. من به این بخش توجه نكردم. شاید باید توجه میكردم تا تنوع بیشتری در كارهایم به وجود میآمد.
در شبی كه ماه كامل شد، شخصیت مادر بسیار كمحرف است به این دلیل كه زنها در جامعهای كه او زندگی میكند، اصلا دیده نشده یا به گفتوگو دعوت نمیشوند. به عنوان مادر احترامش سرجایش است اما جایگاه زنان تعریف شده و آنها نباید درگیر مسائل مردانه شوند. مادری كه نقشش را بازی كردم درد و خشم و مخالفتی درونش است كه نمیتواند آن را بیان كند به همین دلیل درونگرا و كمحرف است و مجبور است با نگاهش حرفش را بیان كند.
بازیگر باید راهش را پیدا كند كه چنین شخصیتی دیده شود. شخصیتی كه حرف میزند، بیشتر توجه مخاطب را جلب میكند تا شخصیتی كه آرام و كمحرف است. در این شرایط نقش كارگردان كلیدی است، اوست كه با نوع دكوپاژ، نمابندی، میزانسن و حركت دوربین توجه را به سمت او میبرد و امكان بازی درونی یا همان بازی در سكوت را به او میدهد.
یك ماه قبل از این كه به چابهار برویم خانم آبیار عكسهایی به من نشان دادند كه در تحقیقات خودشان آنها را تهیه كرده بودند و مرا با فضا و آدمها آشنا میكرد. از همان زمان شروع كردم به گوش دادن موسیقیهای بلوچی و دیدن و خواندن همه آنچیزهایی كه در اختیار داشتم و مرا با فرهنگ زیستی مردم سیستان و بلوچستان آشنا میكرد. فیلمهای مستند زیادی دیدم. از طرفی باید با خانواده ریگیها هم آشنا میشدم. مصاحبه عبدالحمید را دیدم، فیلم روبهرو شدن مادر فائزه با عبدالحمید را دیدم و مصاحبههای عبدالمالك را دیدم و خواندم تا موقعیت آنها را بیشتر درك كنم. زمانی كه به چابهار رفتیم، دو، سه هفتهای وقت داشتم كه مقابل دوربین بروم.در این مدت لباس بلوچی میپوشیدم و به میان مردم میرفتم و تلاش میكردم رفتار، حرف زدن، راهرفتن، غذا خوردن و ... یك زن بلوچ را یاد بگیرم تا بتوانم نقش مادر یك خانواده معمولی بلوچ را بازی كنم.این را هم یادآوری كنم كه رفتار عبدالمالك ریگی و همفكرانش را نباید به یك طایفه یا مردم یك استان تعمیم بدهیم.زمانی كه در میان بلوچها بودم واقعا عاشق آنها شدم، آنقدر پاك، شریف و سخاوتمندند كه الان احساس میكنم بخشی از وجودم را آنجا جا گذاشتهام و دوست دارم برای سفر به سیستان و بلوچستان بروم.انگار خاك این خطه آدم را نمكگیر میكند و مردمش عاشقت میكنند. امیدوارم آنها هم فیلم را بپسندند كه دستاورد فیلم را مدیون محبت و همدلی آن مردم نجیب و بدبختانه رنجدیده و محروم هستیم.
منبع:جام جم
انتهای پیام/