نمونههای سوءاستفاده روانشناسان از «مراجعان» و حتی از یکدیگر کم نیست، با این حال به دلیل اینکه عوامل متعددی در «سوءاستفاده» تلقیکردن یک رفتار دخیل است، نمیشود تمام روایتها از چنین برخوردهایی را با اظهارات یکی از طرفین یک «رابطه» که ممکن است در برخی موارد از محدوده «درمان» تجاوز کند، قضاوت کرد. هرچند برخی موارد مثل تشویق به رابطه جنسی با درمانگر، ادامهدادن رابطه درمانی وقتی که رابطه از هدف خود دور شده است، ادامهدادن رابطه وقتی روشن است که «شیوه درمان انتخابشده» جوابگو نیست و مواردی از این دست، راحتتر از آسیبهای دیگر این رابطه قابل تشخیص است.
«المیرا»، به دلیل اختلافهای خانوادگی به یک مؤسسه روانشناسی مراجعه کرده است: «کسی که با من صحبت کرد، میگفت باید برای «شفای کودک درون» کار کنم تا بتوانم رابطهام با خانواده ام را درست کنم. کارگاههای یکروزه شناخت کودک درون در همان مؤسسه برگزار میشود و همیشه هم باید اسمنویسی کرد و حتی تا یک ماه منتظر بود تا نوبت برسد. در این کارگاهها که هزینه هر یک روز آنها دو سال پیش ۵۰۰ هزار تومان بود، با خمیرِ بازی و ظرف غذای مهدکودک بازی میکردیم و به ما که حدود سی چهل نفر بودیم میگفتند با برگشتن به دوران کودکی میتوانیم مشکلات امروزمان را حل کنیم.»
«محمد»، مراجع یک «رواندرمانگر یونگی» است. میگوید آقای درمانگر در معرفی خودش چیزی نگفته و او را از طریق دوستان پیدا کرده است. در اینجا صرفاً برخی توصیههایی که برای بهبود رابطه به او شده است را تعریف میکند: «معتقد بود زنانی که دامن نمیپوشند «زن» نیستند و باید از ارتباط با آنها دوری کرد. همین طور مردانی که رفتار «مردانه» ندارند و روی زنهای خانوادهشان «غیرت» ندارند، نمیتوانند در رابطههایشان موفق باشند. به من گفت چون قبول کردم نامزدم برای مدتی از من فاصله بگیرد و فکر کند، او را برای همیشه از دست دادهام و هیچ مردی نباید چنین کاری در رابطهاش بکند. همین مساله را دلیل شکستهای متعدد من در روابطم میدانست و اصرار داشت که من در کلاسهای گروهی در مورد «رابطه»هایم حرف بزنم تا دیگران نظرشان را در مورد رفتار من بگویند. برای من چیزهایی که میشنیدم خیلی تحقیرآمیز و آزاردهنده بود اما فکر میکردم «دکتر» حتماً اینها را لازم میداند.»
«مونا»، دختر جوانی که در معرفی خودش میگوید مشکل وابستگی و ارتباط برقرار کردن و همین طور وسواس فکری دارد، در مورد یکی از تجربههای مراجعه به یک روانشناس میگوید: «تا ماهها بعد از اینکه روانشناسم را عوض کردم و با راهنمایی دوستانم که دانشجوی روانشناسی بودند روانشناس دیگری پیدا کردم، نمیفهمیدم که چیزی در جلسههای درمان من اشتباه است. اول یکی دو باری بغلم کرد، بعد کمی پیشتر رفت و کار به جایی رسید که در تمام طول جسله بغلم میکردم تا احساس آرامش بیشتری داشته باشم اما حس خوبی نسبت به این بغلشدنها نداشتم. نمیتوانستم اعتراض کنم چون مدام نگران بودم که از من ناراحت شود و نخواهد دیگر من را ببیند.»
«سمیرا» و همسر سابقش، برای حل مشکلات خانوادگی به یک «زوجدرمانگر» مراجعه کردند. سمیرا که حالا از همسرش جدا شده در مورد تجربهاش میگوید: «برایم عجیب بود که تمام چیزهایی که برای من آزاردهنده بودند را «عادی» میدانست. خیلی چیزها را حق شوهرم میدانست و کاملاً روی زور او سوار میشد که من را مجبور کند حرف شوهرم را قبول کنم و کارهایی که او دوست دارد را برایش انجام دهم. توصیهاش به ما این بود که بچهدار شویم تا مشکل رابطهمان برطرف شود. این توصیه، دعواهای من و همسرم را شدید کرد و در نهایت به صورت توافقی جدا شدیم.»
توضیح اینکه اسامی افراد برای حفظ حریم خصوصی آنها تغییر کرده است و نگارنده هم دیدگاهی در رد یا اثبات آنچه که مصاحبه از آن به عنوان «تجربههای ناخوشایند» یاد میکند، ندارد. ضمن اینکه روانشناسان محترم ناراحت نشوند چون قطعا مشاورانی که افراد بالا این تجربیات ناخوشایند را از مراجعه به آنان روایت کردهاند، نماینده همه مشاوران و روانشناسان و رواندرمانگران و روانکاوان نیستند و در هر قشر و صنفی افراد حرفهای و غیرحرفهای وجود دارد.
اینکه گروهی از مراجعان به روانشناسان درمورد «توصیه»ها و «درمان»هایی که در معرضش قرار میگیرند، احساس «سوءاستفاده» یا «ناکارآمدی» دارند نشان میدهد که «رابطه درمانی» بین روانشناسان و درمانگران و مراجعانشان آنقدرها هم که به نظر میرسد «بدون حاشیه» و با پذیرش دو طرف نیست. در روند جا باز کردن درمانهای روانشناختی در جامعه هم آسیبهایی وجود دارد که به این حاشیهها پر و بال میدهد.
دکتر رضا پورحسین استاد روانشناسی دانشگاه تهران معتقد است یکی از دلایل مراجعه مردم به «روانشناسان غیرحرفهای و بازاری»، «نیاز فراوان جامعه به استفاده از خدمات روانشناسی و کمتعداد بودن روانشناسان حرفهای» است: «در حالی که آموزش در سالهای اخیر، تقاضا برای مراجعه به روانشناس، مجلههای روانشناسی، کلینیکها، مشاوران و مانند آن را بیشتر کرده است، مردم خودشان تصمیم میگیرند که به چه کلینیکی مراجعه کنند، در حالی که مردم صلاحیت تشخیص اینکه به چه نوع درمانی نیاز دارند را ندارند. از طرف دیگر، ارائه خدمات روانشناسی تابع منطق عرضه و تقاضاست و این مساله بر بازاریشدن روانشناسی به معنای رواج یک نوع روانشناسی که الزاماً به تحقیقات آکادمیک متکی نیست و نظارت دقیقی هم بر آن وجود ندارد، کمک میکند.»
او میگوید: «الان خیلی از فارغالتحصیلان مشاوره و روانشناسی و حتی افرادی که در رشتههایی غیر از اینها تحصیل کردهاند، بدون پروانه سازمان نظام روانشناسی کار درمان انجام میدهند و مردم هم به آنها اعتماد میکنند! بخشی از مشکل این است که علاوه بر سازمان نظام روانشناسی، بهزیستی هم مجوز صدور پروانه دارد اما بخش دیگری از مشکل این است که کسانی که هیچیک از این مجوزها را هم دریافت نکردهاند میتوانند خدمات درمانی ارائه دهند و مردم به واسطه نیازی که دارند به آنها مراجعه میکنند؛ در حالی که تنها روانشناس مجرب و کارگاهدیده و کارآزموده است که میتواند پاسخ درستی به مشکلات مراجعان بدهد. مشاورهکردن در مورد روح و روان فرد به همان میزان که میتواند کمک کند میتواند خطرناک هم باشد. ممکن است یک مشکل را حل کند ولی ده مشکل دیگر بیفزاید. همین الان با وجود اینکه مقررات اجازه نمیدهد افراد غیرمتخصص کلینیکهای رواندرمانی دایر کنند، به دلیل نبود نظارتهای کافی از طرف سازمان نظام روانشناسی، افرادی که پروانه ندارند هم در کلینیکها کار میکنند و خدمات ارائه میدهند. افراد با این تصور که مراجعه به روانشناس قرار است وضعیت آنها را بهتر کند، برای درمان مراجعه میکنند اما بعد از مدتی احساس میکنند که حالشان بدتر شده است. متأسفانه «دید انتقادی» نسبت به بسیاری چیزها از جمله نسبت به روانشناسی آنچنان که باید قوی نیست و علاوه بر این، آموزشی هم در مورد اینکه مردم باید از روانشناس چه انتظاری داشته باشند و چطور درمانی که به آنها ارائه میشود را قضاوت کنند، وجود ندارد.»
مهدی میناخانی، رواندرمانگر تحلیلی هم که در حوزه روانکاوی فعالیت میکند، در مورد وضعیت حاکم بر جامعه روانشناسان میگوید: «هر چند همه چیز وابسته به مدارک دانشگاهی و تاییدیههای صنفی نیست اما سازمان نظام روانشناسی و گروههای حرفهای میتوانند نقش موثرتری در شرایط فعلی به عهده بگیرند. بهترین مدل برای جلوگیری از تخلفهای حرفهای یا دور شدن رابطهدرمانی از اهداف اصلی آن این است که سازمانها نظارت بیشتری بر اعضای خود داشته باشند و در مورد صدور پروانه نظام سختگیریهای بیشتری انجام دهند یا اینکه گروههای حرفهای رشد بیشتری کنند و برای اینکه اعتبار خودشان را از دست ندهند فشارهایی روی اعضا بگذارند که به برخی اصول متعهد بماند اما مشکل میتواند در جاهای دیگر حتی از این هم پررنگتر باشد. مثلا اغلب روانشناسان سواد درمانگری کافی برای درمان ندارند؛ موضوعی که رواندرمانی را پیچیده میکند لزوماً دانش نیست بلکه پاتولوژیهاست. یکی از محتملترین اتفاقات در اتاق درمان، چفتشدن آسیبهای مراجع و درمانگر است. مثلاً یک مراجع که در رابطه با شخصی سرزنشگر است به روانشناسی مراجعه میکند که شخصیت سرزنشگر دارد! آسیبهای این دو در هم چفت میشوند و احتمال اینکه مراجع دوباره به دفتر روانشناس برگردد بسیار زیاد است، در صورتی که لزوماً رابطه اینچنینی ممکن است به درمان ختم نشود! اینجاست که سوپرویژن (قرار گرفتن درمانگر زیر نظر یک روانشناس باتجربهتر و برقراری یک رابطه مشورتی برای پیشبرد بهتر جلسههای درمانی) مهم است. وقتی چنین رابطهای وجود نداشته باشد روانشناس نمیتواند آسیبهای جلسههای درمانی با مراجعانش را تشخیص بدهد!»
در شرایطی که به نظر میرسد یک آشفتگی بر وضعیت کاری روانشناسان حاکم است، آقای میناخانی معتقد است: «شاید راه سریعتر این باشد که مردم را در مورد حقوق خودشان نسبت به درمانگران و جلسه درمان آگاه کنیم تا بدانند که وقتی به روانشناس مراجعه میکنند چه حقوقی دارند. بسیار طبیعی است که مراجع معمولی که خودش با روانشناسی آشنایی جدی ندارد نتواند تشخیص دهد که یک رابطه درمانی چقدر درست و در راستای هدف درمانی پیش میرود اما یکسری شاخصها میتواند به فهم وضعیت و قضاوت در مورد آن کمک کند. به عقیده من مراجعانی که حداقل تجربه مراجعه به دو روانشناس را دارند خودشان به دانشی دست پیدا میکنند که تفاوت بین روانشناسان را تشخیص دهند. علاوه بر این، یکسری شاخص برای سنجش جلسه درمان وجود دارد که البته مطلق نیست اما خوب است که درمانگرها و مراجعان به آن توجه داشته باشند. یکی از آنها شروع و پایان جلسه درمان در ساعت مقرر است. موضوع دیگر این است که چقدر درمانگر در اتاق درمان به درمان اهتمام دارد. یک تراپیست تا آخر عمر شما تراپیست شماست و شما تا آخر عمر مراجع او هستید و نه چیز دیگر. لمسکردن به صورت کاملاً واضح، غیراخلاقی و غیرحرفهای است. رابطه جنسی درمانگر و مراجع به هیچ عنوان قابل قبول نیست. گاهی درمانگر با مراجع به رقابت میپردازد و از خودش تعریف میکند. درمانگری که بیش از مراجع حرف میزند، پرخاش میکند یا مراجع را تحقیر میکند، درمانگری که اصول و چارچوبهایش را نمیگوید، جلسه را زودتر یا دیرتر آغاز یا تمام میکند، اینها به وضوح غیرحرفهای هستند. زمان یک جلسه درمانی روشن است؛ ۴۵ دقیقه یا ۵۰ دقیقه. درمانگری که ۳ ساعت با مراجع مینشیند و پشت در هم منشی دقیقهها را حساب میکند تا بابت هر دقیقه هزینهای طلب کند، فاجعه است. مسئولیت تأخیر یا تسریع در شروع یا پایان جلسه درمان به عهده درمانگر است، نه مراجع.»
با این وضعیت، مراجعان باید در اولین جلسه مراجعه به روانشناس چه سوالی بپرسند و پاسخی که میگیرند را چطور تفسیرکنند؟ دکتر پورحسین معتقد است این در صلاحیت مردم نیست که در مورد روشهای درمان یا تکنیکهایی که روانشناسان میخواهند در درمان از آن استفاده کنند سوالی بپرسند و اگر چنین سوالی هم مطرح شود بیشتر یک اظهار فضل است و کمکی به روند درمان نمیکند.
دکتر محمود رفیعی، استاد دانشگاه آزاد هم که سالها تجربه درمان کلینیکال را دارد، در این مورد میگوید: «این حق مراجع است که هر سوالی که دارد مطرح کند و حق اوست که پاسخ روشن دریافت کند اما اینکه بپرسید روش درمان شما چیست و بعد تصمیم بگیرد، چندان مفید نیست چون درمانگران بر اساس آن چیزی که در مراجع تشخیص میدهند، ترکیبی از درمانهای مختلف را به کار میگیرند و برای این تشخیص هم زمان لازم است، بنابراین در این مورد باید صبور بود. اما قطعاً مراجع حق دارد هر سوالی که دارد را مطرح کند و پاسخ آن را بگیرد.»
اما آقای میناخانی از منظر روانکاوانه نگاه متفاوتی دارد: «اگر درمانگر، نارسیسم (خودشیفتگی) خودش را درمان کند، مراجع احساس نمیکند که حق ندارد حرف بزند. احساس میکند در ارتباط با این آدم میتوانم هر سوالی را مطرح کنم و احساسم را بگویم، نقد و حتی چرخاش کنم و این آدم آن را خواهد پذیرفت اما درمانگری که نارسیسم خود را درمان نکرده، همیشه خودش را در جایگاه آسیبپذیر میبیند، هر نقدی را به عنوان حمله تلقی میکند و مراجع را در جایگاه پایینتر از خودش در نظر میگیرد. بنابراین علاوه بر اینکه مراجع باید نسبت به حقوق خودش آگاه باشد و بداند که میتواند سوال بپرسد، درمانگر هم باید خودش درمان شده باشد و در سطحی از سلامت باشد که مراجع بتواند احساسات درونیاش را با او در میان بگذارد. اما در مورد اینکه آیا درمانگر باید «تشخیص» خودش را هم با مراجع درمیان بگذارد یا نه، به قضاوت بالینی درمانگر در مورد مراجعش بستگی دارد. گاهی درمانگر بنا به قضاوت بالینی تصمیم میگیرد که مسألهای را به مراجع نگوید. این با امتناع کلی از اطلاعاتدادن به مراجع یا آگاهکردن مردم در مورد حقوقشان در اتاق درمان متفاوت است. گاهی مراجعان اطلاعاتی میگیرند یا خودشان با جستوجو در مورد علائمشان به جمعبندی میرسند و با یک تصویر به درمانگر مراجعه میکنند. مثلاً میگویند من چیزهایی در مورد یک اختلال خواندم و حس کردم که این علائم شبیه علائم من است. چیزی که من اینجا میشنوم این است که مراجع نگران است که اگر من با این علائم درگیر باشم خیلی وضعیت بغرنجی دارم، آن وقت من ممکن است روی این نگرانی بایستم، نه روی فهم اختلال چون چنین میفهمم که فرد نگران است که خوب نشود یا تنها بماند یا مانند آن نه اینکه آیا این اختلال را دارد یا نه.»
او اضافه میکند: «درمیان گذاشتن تشخیص به «موقعیت» هم ربط دارد. ممکن است من فکر کنم که اگر اینجا تشخیص خودم را در میان نگذارم، مراجعم به صداقت من شک میکند یا نمیتواند درمان را ادامه دهد. آن وقت شاید تصمیم بگیرم که به طریقی چیزی بگویم که هم صادقانه باشد و هم کمتر آسیبرسان باشد. گاهی ما نمیتوانیم تشخیص را علنی کنیم چون باید یک چشمانداز طولانیمدت داشته باشیم که گفتن این جمله چقدر میتواند به فرد در مسیر درمانی که ما چشمانداز آن را داریم کمک کند. خارج از اتاق درمان، میتوانیم به آگاهیافزایی کمک کنیم. مراجع میتواند از درمانگر سوال کند، رابطه درمانی میتواند اینقدر خوب باشد که بتوانند در این مورد حرف بزنند یا آنقدر خراب باشد که چنین حرفی منجر به تمامشدن آن بشود. این مساله مربوط به درمانگر و مراجع است. ولی آدمها میتوانند و حق دارند که بفهمند چه مشکلی دارند و قرار است در جلسات درمان چه اتفاقی بیفتد. اصولاً درمانگر موظف است که چارچوبها را بگوید، حقوق فرد را یادآوری کند و هر سوالی که مراجع مطرح میکند را بدون ابهام پاسخ دهد.»
مراجعه به روانشناس علاوه بر هزینههای مالی، میتواند عوارضی هم داشته باشد. روانشناسان حرفهای این مساله را رد نمیکنند که «هیچ درمانی نمیتواند بدون عوارض باشد» اما با وضعیت حاکم بر فضای روانشناسی در ایران به نظر میرسد که باید در مورد هزینههای جانبی مراجعه به روانشناس نگران بود. چه چیزی نشان میدهد که باید روانشناس را تغییر داد یا مراجعه به آن را متوقف کرد؟ دکتر پورحسین در این مورد میگوید: «این در صلاحیت مراجع نیست که تشخیص دهد و قضاوت کند اما اگر کسی یک سال پیش روانشناس میرود و هیچ نتیجه مثبتی نگرفته است وقتش شده که در مورد مراجعه به روانشناس بازنگری کند.»
آقای میناخانی هم در این مورد میگوید: «در نگاه سنتی، روانکاوی «تکفردمحور» بود یعنی اگر درمان پیش نمیرفت مقاومتهای مراجع باعث آن بود و مراجع مسئول بود که مساله را حل کند ولی روانکاوی مدرن، روانکاوی «دوفردمحور» است یعنی اگر روانکاوی پیش نمیرود درمانگر هم مسئول است و باید بفهمد که مشکلی وجود دارد و آن را برطرف کند. من ترجیح میدهم در آغاز جلسات بگویم که نمیدانم چه اتفاقی رخ میدهد اما میتوانم تعهد بدهم که تا جای ممکن به سمتی برویم که اتفاقی رخ دهد. میتوانم به عنوان درمانگر توضیح دهم که من به چه چیزی اعتقاد دارم اما رابطه درمانی فراز و فرود زیاد دارد. گاهی درمان میتواند خیلی آزاردهنده باشد. گفتن اینکه نقطه تشخیص اینکه رابطه پیش نمیرود کجاست، کار سختی است اما اصولاً روانکاو از مراجع میخواهد که اگر جایی دغدغهای دارد آن دغدغه را مطرح کند تا در مورد آن حرف زده شود. این نشاندهنده یک رابطه درمانی مناسب است. درمانگری که خودش را کنار میکشد، پاسخ نمیدهد و تلاشی برای حل مشکل نمیکند، غیرحرفهای است. فهمیدن اینکه کجا رابطه درمانی قطع شده کار سختی است. گاهی درمانگر طبق قضاوتش کاری میکند که از بیرون ممکن است عجیب باشد اما در بافت جلسه معنی میدهد. اساس باید این باشد که در یک رابطه درمانی مناسب مراجع میتواند در مورد نگرانیها و احساسهایش در مورد جلسه درمان صحبت کند و پاسخ مناسب بگیرد. اگر چنین نیست، رابطه درمانی ممکن است دچار آسیب باشد.»
منبع:ایسنا
انتهای پیام/