سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

من یک معلم کوهستان هستم ؛

فریاد انسانیت در دل کوه/ تدریس عشق برای مبارزه با جهل در دل کوهستان

با انتشار تصویری از یک معلم و شاگردانش در چاراویماق با برف چند متری، صحبتی با این معلم ایثار گر در قلمرو کوه‌های بلند انجام گرفت.

به گزارش  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ،هیس س. س! گوش کن سمفونی زندگی از میان برف سفید و یکدست روستا را، زوزه باد از لای درب و پنجره و زوزه گرگ از بالای کوه را.

اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است! روستایی محروم و دور افتاده که برای رسیدن به آن باید گردنه‌های برف‌گیر را رد کرد. امکانات رفاهی در اینجا همانند دمای هوایش تقریباً زیر صفر است! اما اهالی آن به سادگی هر چه تمام گذر عمر می‌کنند. آری زندگی در اینجا همچنان جاریست.

روستای «داغ کندی» در منطقه چاراویماق آذربایجان شرقی را می‌گویم. همان روستایی که در دامنه ۲۸۲۰ متری «بابا کوه» با ۸ خانوار قرار گرفته است.

اما کمی آن سو‌تر در دل «بابا کوه» مدرسه‌ای با ۸ دانش‌آموز به نام‌های نرگس، زینب، زهرا، حدیث، شکیلا، ابوالفضل و منصور وجود دارد که صدای 《بابا آب داد》 از داخل کانکس به گوش می‌رسد.

معلم این روستا دوست واقعی این ۸ دانش آموز است. معلم جوانی از جنس دهه شصتی‌های معروف که برخی مسوولان درباره آن‌ها گفته‌اند: «دهه شصتی‌ها هر کجا پا می‌گذارند مشکل ایجاد می‌کنند.»!

روستای «داغ کندی» پس از انتشار عکسی در فضای مجازی بر سر زبان‌ها افتاد. عکسی که نشان می‌داد معلمی از دل برف‌های سر به فلک کشیده، سعی دارد تا دانش‌آموزان قد و نیم قد خود را عبور دهد.

این عکس باعث شد سراغی از این معلم و دانش آموزانش را بگیریم. از این‌رو با پیگیری از روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش آذربایجان‌شرقی، «محمد صادقی»، معلم ۳۰ ساله را یافتیم تا میزبان یک جوان دهه شصتی از جنس ایثار و فداکاری در خبرگزاری فارس باشیم.

او تمام سختی‌ها را به جان خریده است. از حقوق‌های نجومی خبری نیست! اما به جایگاه والای انسانیت معنی بخشیده است. گویا اقتضای شغل معلمی همین است، همچون شمعی بسوزد تا پروانه‌ها زندگی را تداوم بخشند. درس‌های فراوانی در این فداکاری نهفته است. آری، معلمی شغل نیست، عشق است.

«محمد صادقی»، معلمی از خطه آذربایجان است. او در سال ۱۳۶۶/۱۱/۶ در روستای آرباطان شهرستان مرند و در یک خانواده ۶ نفری کشاورز متولد شد. همه خواهر و برادرهایش دارای تحصیلات عالیه هستند و خود نیز فارغ التحصیل کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد اسلامی تبریز است. به گفته خودش به زبان‌های انگلیسی، عربی، ترکی استانبولی، و کمی آلمانی تسلط دارد.

او معتقد است هر فردی بالاخره عمر خود را به نحوی سپری می‌کند، شاید یکی با ثروت و رفاه و دیگری با فقر و نداری. پس چه بهتر گذر این عمر با خدمت به مردم سپری شود.

روایت زندگی معلم در منطقه محروم و کوهستانی چاراویماق

قصه مشق عشق این معلم جوان به گفته خودش از سال ۹۱ زمانی که در محروم‌ترین روستا‌ها سرباز معلم بود، آغاز شد.

«خضر گوران» و «حمام» نخستین روستا‌هایی بودند که محمد صادقی در کسوت سرباز معلمی وارد آن‌ها می‌شود. این روستا‌ها از مناطق محروم و صعب العبور هستند.

او در این خصوص می‌گوید: من برای رسیدن به این روستا‌ها دو ساعت باید پیاده می‌رفتم چرا که مسیر خودرو نداشت و کار زمانی سخت‌تر می‌شد که برف می‌بارید چرا که هوای ابری در تبریز بیانگر کولاک شدید و راهبندان در چاراویماق و مخصوصاً روستا‌های بالای ارتفاعات است.

سمفونی عشق با عبور از برف چندمتری و رودخانه خروشان

وی می‌افزاید: گاهاً برف به قدری زیاد است که تا کمر من هم می‌رسد در حالی که من یک فرد با قد ۱۹۳ هستم و زمانی که به مدرسه می‌رسیدم گا‌ها زانو‌ها و کمرم درد می‌کرد و حتی پاهایم نصف شب‌ها گرم می‌شد و از خواب بیدارم می‌کرد.

صادقی با خنده می‌گوید: حالا اگر از میان برف و حیوانات وحشی به سلامت بگذرم تازه به مرحله دیگر یعنی عبور از رودخانه "آیدوغموش" می‌رسم به طوریکه برای عبور از این رودخانه باید پوتین‌ها را درآورد و با تحمل مصائب زیاد آب یخ رودخانه را گذشت و حتی یادم است چندین بار در این مسیر من بودم و گرگ و خرس و مه غلیظی که خوف بر جان آدمی می‌نشاند و حتی گا‌ها مو‌های سرم سیخ شده و کلاه روی سرم را بلند می‌کند.

از او پرسیدم وقتی دوره سرباز معلمی‌تان تمام شد چرا پس از گذشت پنج سال باز هم معلم آن روستا‌ها هستید و او پاسخ داد: من در این چند سال عمر و جوانی خود را گذاشته بودم چرا که معتقدم که خوبی را اگر بالای کوه هم بکاریم حتما جوانه خواهد زد.

آنگونه که تعریف می‌کند ۴۵ روز از آغاز مدارس گذشته بود که رئیس آموزش و پرورش چاراویماق با او تماس گرفته و می‌گوید هیچ معلمی حاضر نیست به سه روستای خضر گوران، چوکتو برود. این معلم روستا که نمی‌توانست نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت باشد بنابراین قبول می‌کند.

او می‌گوید: در حالی که طبق قرارداد برای هر روستا در ۹ ماه مبلغ سه میلیون پرداخت می‌شود و جالب است تا سال گذشته حتی بیمه هم نبودیم و متاسفانه معوقات قراردادمان نیز از سال‌های گذشته باقی مانده و سر وقت حق‌الزحمه را پرداخت نمی‌کنند.

صادقی که در روستای چوکتو معلم بود؛ در خصوص خاطراتش از این روستا می‌گوید: روزی آقای فرماندار وقت چاراویماق به روستای چوکتو می‌رود و در آنجا اهالی روستا می‌گویند اگر آقای صادقی معلم روستا نباشد ما اجازه نمی‌دهیم تا معلم دیگری بیاید و این باعث شد تا باز هم در آن روستا مشغول به تدریس شوم.

او هم اکنون معلم ابتدایی سه روستای محروم است و به علت دوری مدرسه راهنمایی واقع در قره‌آغاج از روستای آن‌ها به یکی از دختران مقطع راهنمایی روستای چوکتو به نام زینب و ۳ دانش‌آموز به نام‌های فاطمه، مهسا و ابوالفضل در روستای حمام نیز تدریس می‌کند.

کوه‌های سربه فلک کشیده در برابر اراده محکم او کمر خم می‌کنند. خستگی برای او معنی ندارد.

خدمت در مناطق محروم، عبور از گردنه‌های برفی، سیل و طوفان تنها مشکلات معلم قصه ما نیست، بلکه آقا معلم اخیراً به جرگه متاهلین پیوسته است.

او که اهل روستای آرباطان شهرستان مرند است به قول خودش، قبل از سرباز معلمی اصلاً نمی‌دانست منطقه‌ای به نام چاراویماق هم وجود دارد، ولی چرخ روزگار چرخیده و او را در داغ‌کندی ماندگار کرده است.

تدریس عشق در دل کوهستان

محمد صادقی که برف و سرما حریفش نمی‌شود، خود را موظف به خدمت برای دانش آموزان روستا‌های محروم می‌داند و می‌گوید: گرگ و میش صبح روز شنبه هر هفته از آرباطان به سمت مرند حرکت می‌کنم و سپس با اولین ماشین خود را به تبریز می‌رسانم و به علت محروم بودن منطقه محل خدمت هیچ وقت وسیله نقلیه‌ای به صورت مستقیم وجود ندارد از این‌رو از طریق خودرو‌های کنار اتوبان به سه‌راهی قویون قشلاق می‌روم و سپس باید خود را تا ساعت ۴ بعد از ظهر به ماشین‌های روستا‌ها در چاراویماق برسانم که آن خودرو‌ها نیز تا «گُل کندی» می‌روند و از آن به بعد را باید با پای پیاده بروم.

وی می‌افزاید: الان بارش‌ها شروع شده و برف سنگینی در ارتفاعات و روستا‌های چاراویماق حاکم بوده و مسیر‌ها کاملا بسته است و این بسته بودن مسیر تا عید ادامه دارد و با این اوصاف هر هفته خود را به روستا می‌رسانم تا کلاس بچه‌ها تعطیل نباشد.

او ادامه می‌دهد: به قدری وضعیت لباس‌هایم به هم می‌ریزد و یخ می‌بندم که نمی‌توانم بلافاصله وارد کلاس شوم چراکه اول باید دست‌هایم را با آب سرد بشویم و در دالان بنشینم و وقتی حالم سر جایش آمد می‌توانم وارد کلاس شوم؛ آخر می‌دانید اگر مستقیم وارد جای گرم شوم احتمال سوختگی پوست وجود دارد.
او علاوه بر اینکه معلم روستا است رزمی‌کار هم هست و کونگ‌فو را زیر نظر استاد ابراهیم‌پور زالی کار کرده است.

رسم من خدمت به خلق‌الله است

صادقی در این باره می‌گوید: در سال ۸۵ با استاد رزمی کار خود آقای میرحجت ابراهیم‌پور زالی آشنا شدم که شاید هر چه دارم با عنایت پروردگار و لطف این استاد باشد و این استاد به من یاد داد تا به جای اسم داشتن به دنبال رسم داشتن باشم و من هم رسم خود را از استادم به ارث بردم و این رسم همان خدمت به خلق خدا است.

این معلم رزمی‌کار معتقد است: اصلی‌ترین مبارزه، همان مبارزه با جهل بوده و دشمن اصلی انسان‌ها جهل است.

صادقی در این خصوص می‌گوید: دلیل اصلی حضور من در مناطق محروم مبارزه با جهل است و افتخار می‌کنم که معلمی در محروم‌ترین مناطق هستم.

ترجیح روزی ۱۰ هزارتومان مدرسه محروم به کلاس زبان ساعتی ۱۰۰ هزار تومان

معلم جوان معتقد است که مشکلات زیادی در مسیرش وجود دارد و با وجود این مشکلات دریافتی‌اش نیز کم است، به طوریکه با یک حساب سرانگشتی می‌توان گفت که آقا معلم برای روزی ۱۰ هزارتومان مسیر آرباطان مرند تا داغ‌کندی چاراویماق را طی می‌کند، این در حالی است که تدریس خصوصی زبان انگلیسی برای یک ساعت ۱۰۰ هزارتومان است و برای این معلم با تسلط به چند زبان می‌تواند منبع درآمد خوبی باشد، اما او به همه این موضوعات پشت پا زده و کودکان روستایی و تحصیلات آن‌ها را به مادیات ترجیح داده است.

این معلم ادامه می‌دهد: به خدا هیچ مسوولی حاضر نمی‌شود به آن روستایی که من معلمی می‌کنم، برود. روستای داغ‌کندی قبلا برق نداشت و روز اولی که کارم را در آن روستا شروع کردم بسیار سخت بود.

او می‌افزاید: با روش‌های ابداعی از تشخیص دست راست و چپ از هم برای کودکان تا آموزش روی اندیشه و افکار دانش‌آموزهایم کار را ادامه دادم و بعد از اینکه در سال ۹۵ به همت آقای سلمانی (استاد دانشگاه) و آقای سرافراز (رئیس توزیع برق) به روستا برق آمد کمی کار راحت‌تر شد.

صادقی حتی برای ساختن مدرسه در این روستا نیز خود آستین‌ها را بالا زده و با هزینه شخصی و به صورت رفاقتی و همراهی برخی از جوانان دلسوز اقدام به ساخت مدرسه‌ای کرده‌اند، ولی در حال حاضر به علت نبود پول و امکانات نیمه تمام رها شده است.

روستایی در کشور غنی از نفت، بی‌نفت سپری می‌کند

او تعریف می‌کند: اگر از مدرسه‌ای که ۸ دانش‌آموزم در آنجا درس می‌خوانند بگویم باید گفت که به صورت امانت از فرمانداری یک کانکسی آورده‌ایم که با هر بادی سقف آن تکان می‌خورد و برقی هم در آنجا وجود ندارد و مهم‌تر از آن ما روستایی هستیم که در کشور غنی از نفت، بی‌نفت سپری می‌کند.

به گفته خودش در این ۵ سال همه هزینه‌های کلاس اعم از پاک‌کن، تخته سیاه، گچ و ... را با هزینه شخصی تامین کرده است و حتی قبلاً نفت را نیز می‌خرید، ولی با روزی ۱۰ هزار تومان که آن را هم سر موقع پرداخت نمی‌کنند، نمی‌توانست کاری از پیش برد.

او از سرمای شدید امسال روستا هم گفت که چه سختی‌هایی را به دنبال داشته است: امسال بیش از سال‌های پیش سختی کشیدم و خسته شدم و خسته نه از راه‌ها بلکه از عملکرد مسوولان و سرمای حاکی از نبود علم در بین روستائیان.

او معتقد است که‌ای کاش اسم آموزش و پرورش جابجا می‌شد و ابتدا پرورش بود چراکه اختلاس، طرح‌های سیاسی دنیا اعم از نسل‌کشی همه توسط افراد متخصص با مدارک بالا اتفاق می‌افتد و این نشان می‌دهد که باید پرورش بیش از آموزش در اولویت قرار گیرد.

آقا معلم هدف کاری خود را ارتقا و به روز ساختن خود با اطلاعات روز می‌داند و می‌گوید: با توجه به پیشرفت لحظه به لحظه جامعه، باید من ِ. معلم از معلم‌های دوران تحصیل خود آگاه‌تر و عالم‌تر باشم و به تبع آن، دانش‌آموزانی را تربیت کنم که از من آگاه‌تر و عالم‌تر باشند.

"م" مثل معلمی که تدریس در دل کوهستان را به بورسیه استرالیا ترجیح داد

آن‌گونه که تعریف می‌کند بعد از اتمام تحصیلات دوره کارشناسی، یکی از اقوام ساکن استرالیا بورسیه تحصیلی برای او درست کرده بود، ولی به علت کودکان روستایی از آن بورسیه گذشته است در حالیکه علاوه بر آن بورسیه شرایطی مانند آموزش ورزش‌های رزمی و یا آموزش زبان‌های خارجی نیز دارد، ولی به روی همه آن‌ها چشم بسته و خود را وقف دانش‌آموزان مناطق محروم کرده است.

در روستایی که من تدریس می‌کنم فقط مقطع ابتدایی موجود است و دانش‌آموزان باید برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی مسافت زیادی را طی کنند تا به قره‌آغاج بروند و این هزینه زیادی برای آن‌ها خواهد بود، محمد این‌ها را گفته و ادامه می‌دهد: البته دانش‌آموز‌های من را اگر بین هزار کودک دیگر بیاندازید متوجه خاص بودن آن‌ها از لحاظ حرف زدن، راه رفتن، علم و آگاهی خواهید شد که به چه میزان دارای درک و فهم هستند.

حفظ قرآن، تسلط به زبان انگلیسی، شاعری از جمله ویژگی‌های دانش‌آموزان داغ‌کندی

این معلم روستایی از روز‌هایی گفت که کار معلمی را تازه شروع کرده بود: من در حد توان خود سعی کردم تا به دانش‌آموزهایم علاوه بر درس، آموزش ژیمناستیک، کونگ‌فو، قرآن، زبان انگلیسی بدهم و حتی با حضور فرماندار وقت در روستا با دانش‌آموزهایم به چند زبان صحبت کردم و این موجب حیرت فرماندار شده بود.

محمد صادقی یقین دارد که اگر به یک موضوعی موج دهیم حتما ثمره آن را برداشت می‌کنیم از این‌رو این معلم جوان هم با الگو گرفتن از امیرالمومنین (ع) شمشیر بُرنده خود را علیه جهل برداشته است و دانش‌آموزانی تربیت کرده و استعداد‌های آن‌ها را شکوفا ساخته است که الان شعر‌هایی در حد شهریار می‌سرایند.

 

او می‌گوید: از دانش‌آموزهایم می‌خواهم تا شعر بگویند و اوایل یک سطر می‌نوشتند و هیچ‌وقت به آن‌ها نگفتم که این چه شعری است بلکه تشویق کردم و این پروسه ادامه داشت تا اینکه روح‌شان از شعر تغذیه شد و شروع به سرودن شعر کردند.

او یک روز کلاسی خود در روستا را اینگونه توصیف می‌کند: از ساعت ۷ صبح دانش‌آموز‌ها جلوی مدرسه می‌آیند و به مدت یک ساعت یعنی تا ساعت ۸ صبح ورزش‌هایی مانند ژیمناستیک، کوهنوردی می‌کردیم و سپس به کلاس بازگشته و تا ساعت ۸:۳۰ حفظ قرآن داریم به طوریکه الان چند نفر از دانش‌آموزانم حافظ جزء ۳۰ قرآن کریم هستند.

آقا معلم آیه ۵ سوره جمعه " مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ" با معنی وصف حال آنان که علم تورات بر آنان نهاده شد (و بدان مکلف شدند)، ولی آن را حمل نکردند (و خلاف آن عمل نمودند) در مثل به حماری ماند که بار کتاب‌ها بر پشت کشد (و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد)، آری مثل قومی که حالشان این است که آیات خدا را تکذیب کردند بسیار بد است و خدا هرگز ستمکاران را (به راه سعادت) رهبری نخواهد کرد را مورد اشاره قرار می‌دهد و می‌گوید: ما نباید تنها حمل کننده قرآن باشیم بلکه باید دوست آن شویم از این‌رو باید از ۷۰ هزار بطن قرآنی تکلیف خود را نشان دهیم و اگر قاری، حافظ، معتقد و ... به قرآن هستیم سعی کنیم عامل به آن نیز باشیم.

معلمی که نزدیک به یک دهه است در روستا‌های محروم استان تدریس می‌کند، بی‌شک سرشار از گفتنی‌ها و شنیدنی‌هاست؛ خاطرات تلخ و شیرینی است که هر کدام از آن‌ها قد یک کتاب حرف دارد.

خاطرات تلخ و شیرین معلم کوهستان قصه ما

وقتی از او می‌خواهم یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین از دوران معلمی خود در چاراویماق تعریف کند، می‌گوید: روزی یکی از اهالی روستا که چوپان بود به همراه گله خود می‌آمد که من هم طبق روال هر عصر بساط چایی کوهستان را فراهم می‌کردم و در آن روز به چوپان گفتم تا میهمان یک لیوان چایی در مدرسه باشد و او هم قبول کرد و وقتی داخل اتاق شدیم با اینکه کسی نبود، ولی او به اتاق خالی سلام کرد و من هم از او پرسیدم که به چه کسی سلام دادی و چوپان گفت که آقای معلم به قرآن روی طاقچه سلام دادم.

او ادامه می‌دهد: سخت‌ترین خاطره‌ام هم برای روزی است که با کلی مشقت و سختی خود را به روستا رساندم و ساعت ۱۶ بعد از ظهر بود که به مدرسه رسیدم و کمی استراحت کردم و حدود ساعت ۱۸ بود که به اتفاق یکی از اهالی به دامنه کوه جهت چیدن یک گیاه دارویی رفتیم که در این حین یکی از دانش‌آموزهایم فریاد زد که ۱۷ گاو و گوسفند به طرف کوه رفته و گم شده‌اند و ما هم چراغ قوه‌ها را برداشته و تا پاسی از شب دنبال آن‌ها بودیم و حدود ساعت ۱ بامداد بود که ۱۵ گاو و گوسفند را پیدا کردیم و از یافتن مابقی ناامید بودیم که صدای ناله گاوی از دره آمد و باعث شد تا به دره برویم و در آنجا دیدیم که گرگ یک قسمت از انتهای گاو را دریده بود و گاو درد زیادی داشت از این‌رو مجبور شدیم تا آن را ذبح کنیم.

وقتی از او خواستم تا ماجرای آن عکس منتشر شده در فضای مجازی را تعریف کند که اصلا آنجا کجاست، اینگونه توصیف کرد: برف شدیدی باریده و همه راه‌ها بسته بود و با توجه به اینکه مدرسه بیرون از روستا قرار دارد راه روستا تا مدرسه نیز بسته شده بود از این‌رو از اهالی روستا خواستم تا کمک کنند لااقل این مسیر باز شود و به همین منظور ابتدا خودم وارد عمل شده و روزی ۲ یا ۳ ساعت برای باز کردن مسیر تلاش کردم و آن عکس نیز مربوط به همان روز است که در انبوه برف سنگین چند متری هستیم.

این معلم جوان امید خود را اتمام مدرسه نیمه تمام می‌داند و در توضیح این ماجرا می‌گوید: در آن روستا نه مدرسه درست و حسابی وجود دارد و نه یک جای مسجد مانندی، از این‌رو در محلی به متراژ ۱۲۰ متر مربع نقشه ساخت مدرسه را کشیده و شروع به ساخت کردم، ولی متاسفانه با حقوق ۹ ماه یکبار نمی‌توانم کاری کنم چراکه فقط یک تراکتور ۶۰ هزار تومان می‌گیرد تا آب و مصالح برای مدرسه حمل کند و سایر موارد از جمله تامین بتونیر، مصالح، کارگر و ... نیز خود پروسه جدا است.

او می‌گوید: شاید در حرف راحت باشد که به یک روستا رفته و آنجا معلمی کرد، ولی وقتی حتی یک محلی به نام مدرسه نیست و حتی دستشویی و حمامی وجود نداشته نباشد، کار سخت‌تر می‌شود چراکه چگونه می‌توانم به اهالی روستا بگویم که آب برای من گرم کنید تا حمام کنم؟ از این‌رو اغلب در چشمه‌ها خود را شستشو می‌دهم.

آرزوی دانش‌آموزان داغ‌کندی: آقا معلم از خدا نان می‌خواهم

او تعریف کرد: روزی از دانش‌آموزهایم خواستم تا چشم‌هایشان را بسته و فکر کنند و یک آرزو بگویند که همه آن‌ها فقط یک آرزو داشتند که آن هم این بود: " آقا معلم از خدا نان می‌خواهم".

از یاسین پنجم ابتدایی روستای داغ‌کندی گفت که ترک تحصیل کرده و دیگر ادامه تحصیل نمی‌دهد و حتی می‌گفت که وقتی او ترک تحصیل کرد چیزی نداشتم بگویم.

صادقی از سال ۹۱ تا ۹۷ توانسته ۸ دانش‌آموز در روستای حمام، ۸ دانش‌آموز در روستای خضر گوران، ۵ دانش‌آموز در روستای چوکتو و ۸ دانش‌آموز هم در روستای داغ‌کندی تربیت کند.

آقا معلم دیگر از دست مسوولان خسته شده که هیچ توجهی ندارند و به گونه‌ای حرف می‌زنند که انگار آب یخی روی سرش می‌ریزند.

معلم جوان که رمز موفقیت خود را پدر و مادر و نحوه تربیت آن‌ها می‌داند و می‌گوید: درست است که همه به من می‌گویند که تا کی می‌خواهی این همه مشکلات را تحمل کنی، ولی پدرم همیشه پشت من بوده است و حمایت می‌کند.

 

از حقوق سه میلیونی آقا معلم تا هزینه تردد چهار میلیونی

او ادامه می‌دهد: من برای ۹ ماه مبلغ سه میلیون می‌گیرم درحالیکه هزینه رفت‌آمدم سه میلیون و ۷۰۰ هزارتومان می‌شود و به خدا قسم همه پولی که از معلمی می‌گیرم را برای خود مدرسه هزینه می‌کنم به طوریکه وقتی پول کم می‌آورم در روز‌های چهارشنبه، پنج‌شنبه و جمعه که به شهر خودم برمی‌گردم کارگری می‌کنم تا بتوانم پولی به دست بیاورم.

تنها خواسته این معلم روستا اتمام مدرسه نیمه ساخته است به طوریکه برای اتمام آن حتی جلوی مجلس رفته تا بتواند با نماینده هشترود هم صحبت کند، ولی متاسفانه کار به جایی نرسیده است در حالیکه مدرسه روستای حمام توسط خانواده شهید کسایی احداث شده است.

دیگر به انتهای مصاحبه با معلم ایثارگر رسیده‌ایم و از او می‌خواهم تا تصمیم خود از ماندن در روستا و یا ترک آن روستا را بگوید: انسان‌ها به عنوان ماموران الهی در روی زمین بوده و نقش فیلم هستی را بازی می‌کنند و خداوند کارگردانی این فیلم را برعهده دارد به طوریکه هر انسان یک ماموریتی دارد و تا آن ماموریت خود را به سرانجام نرساند هیچ کار دیگری نمی‌تواند بکند یعنی نه می‌تواند ماموریت خود را نیمه کاره رها کند و نه می‌تواند وقتی ماموریتش پایان یافت، بماند از این‌رو من هم درحال انجام ماموریتی از طرف نگارنده هستی هستم، ولی نمی‌دانم تا کجا می‌توانم تحمل کنم چراکه آخرین نفس‌های تحملم است و نمی‌دانم موعد ماموریتم تا کی خواهد بود.

در پایان از او خواستم تا تصورش از محمد صادقی در ۱۰ سال آینده را بگوید که می‌گوید: محمد صادقی یک استاد دانشگاه.

ناگفته نماند که در میان گفتگو برای پیگیری مدرسه نیمه ساخته روستای داغ‌کندی با جعفر پاشایی، مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان‌شرقی تماس گرفتیم و بلافاصله او نیز قبول کرد تا به اتفاق آقای محمد صادقی به اداره کل برویم. در این دیدار آقای پاشایی قبول کرد تا همه هزینه ساخت مدرسه در اردیبهشت ماه را تقبل کند.

معلمان سرمایه اجتماعی جامعه هستند، فداکاری و ایثار آن‌ها یک سوی واقعه است؛ آن سوی دیگر مسوولیت‌ها و وظایفی است که برعهده دیگران و به خصوص نهاد‌های ذیربط قرار می‌گیرد.

شرط تداوم این فداکاری‌ها و از خودگذشتگی‌ها، ارج نهادن کل جامعه از جمله مسوولان به معلمان است. توجه ویژه به منزلت اجتماعی و معیشت آنان و تلاش موثر برای رفاه و امنیت اجتماعی فرهنگیان، حداقل انتظار معلمان از مسوولان است. نمی‌توان با میانگین حقوق دریافتی زیر خط فقر، انتظار فداکاری و ایثارگری روزافزون داشت!

منبع فارس

انتهای پیام / ا

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۶:۵۳ ۲۴ خرداد ۱۳۹۹
درودبرشرفش
ناشناس
۲۳:۳۲ ۰۳ بهمن ۱۳۹۸
سلام .ببخشید اگه کسی خواست به این روستا کمکی بفرسته از چه طریق میتونه؟