به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فرهنگسرا و آبجوسازی؟! حق دارید؛ از هر طرف به این ترکیب نگاه کنیم، نامتجانس و بیربط بهنظرمیآید. برای همسایگان قدیمی فرهنگسرای «انقلاب اسلامی» اما، شنیدن نام کارخانه آبجوسازی کافی است تا پرتاب شوند به خاطرات دور محلهای که نفستنگی گرفتهبود زیر سایه یک کارخانه بدنام.
یک تهران بود و یک چهارراه «اناری». هرچه فقر و محرومیت در این نقطه از پایتخت بود، زیر زیباییهای درختان انار بشماری که شاخ و برگهایشان از دیوارهای کاهگلی آن باغ بزرگ آویزان شده و از هر رهگذری دلبری میکرد، پنهان میشد. حال اهالی محله «نواب اناری»، اما حال غریبی بود؛ از یک طرف دلشان پرمیکشید برای منظره دلگشای کوچهپسکوچههای باصفایشان و از طرف دیگر شرم داشتند بگویند بچه کدام محلهاند و در همسایگیشان چه میگذرد. کارخانه «اسمش را نبر»! شدهبود وصله ناجور محله باغاناری. آن ساختمان آجری و همه آنچه در طبقات منفی یک و دو آن میگذشت، خاکستریرنگ کردهبود تابلوی زیبای خاطرات بچههای پر شر و شور محله را. اسم کارخانه آبجوسازی «شمس» انگار لکهدار کردهبود نام محلهای را که شانهبهشانه مسجدها و هیئتها شکل و رونق گرفتهبود. عاقبت هم، شعله خشم فروخورده اهالی محله، در یک روز فراموشنشدنی دامن آن کارخانه بدنام را گرفت و برای همیشه قفل تعطیلی بر درهایش زد تا محله بعد از حدود نیم قرن، فرصت نفسکشیدن پیدا کند.
امروز و در چهلمین سالگرد برچیدهشدن بساط کارخانه آبجوسازی شمس از محله «نواب اناری» دیروز و «سلامت» امروز، به بازخوانی خاطرات آن کارخانه و روند دگردیسیاش تا تبدیل شدن به یکی از بزرگترین و فعالترین فرهنگسراهای شهر پرداختهایم.
آن طرف کوچه نرویها، نجس است!
برای رمزگشایی از ماجراهای کارخانه آبجوسازی شمس، سراغ کسانی میرویم که شنیدهها را دیدهاند؛ اهالی قدیمی محله که از وقتی چشم باز کردند، سایه آن کارخانه دوستنداشتنی روی سر محلهشان سنگینی میکرد. از «شمس» که میپرسیم، خاطرات روزهای پرهیجان کودکی تا جوانی حاج «محمدرضا ترابی» ۶۷ ساله، از موسپیدان و پیشکسوتان محله، مثل فیلمی از مقابل چشمهایش میگذرد؛ روزهایی که آن کارخانه مرموز با دودکش خاصش که همیشه یک دود آبیرنگ از آن خارج میشد، به علامت سئوال دائمی ذهن بچههای بازیگوش محله تبدیل شدهبود. هشدارهای همیشگی بزرگترها، اما ماجرا را پیچیدهتر میکرد: «کارخانه آبجوسازی، در انتهای کوچه خواجوی قرار داشت. آن محدوده، حالت خاصی داشت؛ یک جوری بود که ما بچهها میترسیدیم نزدیکش شویم. خوب یادم است که کارخانه آبجوسازی دیوارهای بلندی داشت و دورتادورش علفزار بود. از خوفناک بودن فضای کارخانه که بگذریم، آن محدوده به عبارتی برای ما خط قرمز بود. از کودکی، هشدارهای مادرم آویزه گوشم شدهبود که ته کوچه را نشانمان میداد و مرتب یادآوری میکرد؛ «آن بالا نروی ها، نجس است!»
بیشتر بخوانید:تحول بی سابقه نرخ سوادی کشور در ۴۰ سالگی انقلاب / جایگاه ایران در سواد آموزی کجاست؟
از استخوانهای کلهپزی تا صابونپَزخانه بدبو
«کارخانه آبجوسازی متعلق به فردی به نام «شمس» بود که اوایل انقلاب فرار کرد و به خارج از کشور رفت. اوایل، کارخانه فقط محدود به ملک مجاور خیابان نواب بود، اما شمس بعدها ملک صابونپزی روبهروی کارخانه را هم خرید و آن را که شامل ۲ سوله بزرگ بود، به انبار بطریهای آبجو بستهبندی شده و انبار فروشگاه مواد غذایی کارکنان کارخانه تبدیل کرد.» «محمد کاظمزاده» از دیگر اهالی محله که این را میگوید، داغ دل حاج محمدرضا تازه میشود و دوباره یادش میافتد که در آن سالها، مشکلات این محله، یکی و دو تا نبود: «کارخانه آبجوسازی، تنها معضل محله ما نبود. یک صابونپزخانه هم روبهروی کارخانه قرار داشت که از آن صابونهای زرد معروف تولید میکرد. مشکل آنجا بود که هر روز مقدار زیادی استخوان از کلهپزیها به آنجا میآوردند و برای تولید صابون، داخل دیگهای بزرگ میجوشاندند. همین باعث میشد داد اهالی محله همیشه از بوی بد این صابونپزخانه بلند باشد. برخلاف آبجوسازی، شکایتهای مردم از این صابونپزخانه به نتیجه رسید و حکم تعطیلی آن حدود ۱۰، ۱۵ سال قبل از پیروزی انقلاب صادر و آن فضا به انبار خواروبار کارکنان آبجوسازی تبدیل شد.»
کارگرانِ دلخون در کارخانه بدنام
بساط کارخانه آبجوسازی که در محله باغاناری عَلَم شد، کمکم افرادی از گوشهوکنار شهر برای کار به این کارخانه آمدند، کارگرانی از طبقه متوسط به پایین که در بسیاری از موارد، دل خوشی هم از کار کردن در چنین فضایی نداشتند. «فریدون نادری» ۷۲ ساله و صاحب یکی از قدیمیترین مغازههای محله که محل کسبش حدود ۲۰۰، ۳۰۰ متر با مجموعه آبجوسازی سابق فاصله دارد، دراینباره میگوید: «کارخانه ۲ دستگاه اتوبوس لیلاند دماغدار داشت که سرویس کارکنان محسوب میشد. آن اتوبوسها صبحها کارکنان را از نقاط مختلف شهر به کارخانه میآوردند. بعد هم در محدوده انبار کارخانه میماندند تا ساعت کار کارگران تمام شود.» ترابی دنبال حرف کاسب پیشکسوت محله را گرفته و میگوید: «البته گروهی از اهالی محله هم در کارخانه آبجوسازی کار میکردند. درواقع، بسیاری از ساکنان کوچه خواجوی - که به کوچه آبجوسازی مشهور بود – و فرعیهایش، خانوادههای مسیحی بودند. از همان موقع در این حوالی چند کلیسا ساختهشد که هنوز هم پابرجاست. اما درست است که اغلب کارکنان کارخانه، مسیحی و ارمنی بودند، اما افراد مسلمان هم در کارخانه کار میکردند.» او وقتی تعجب ما را میبیند، ادامه میدهد: «آن افراد برای کسب یک لقمه نان، ناچار بودند در این کارخانه کار کنند و خودشان اصلاً با این مسائل میانهای نداشتند. خوب یادم است در ایام ماه مبارک رمضان، بعضی از کارگران کارخانه دم غروب که تعطیل میشدند، به طباخی آن طرف خیابان میرفتند و افطار میکردند.» کاظمزاده هم در تأیید صحبتهای هممحلهایهایش میگوید: «دوستی داشتم به نام اصغر که داییاش، نگهبان کارخانه آبجوسازی بود. او – که ما داییاصغر صدایش میکردیم - بسیار معتقد و قاری قرآن بود، اما خب، از سر ناچاری در آن کارخانه کار میکرد. واقعیتش را بخواهید، همه اهالی از وجود کارخانه آبجوسازی در محله ناراضی و شاکی بودند، اما کاری از دستشان برنمیآمد.»
علما مخالفت کردند، اما کارخانه ساختهشد
اما خیابان نواب و محدوده باغاناری چه ویژگی داشت که برای راهاندازی کارخانه آبجوسازی انتخاب شد؟ جواب این سئوال را لابهلای گفتههای «نصرالله حدادی»، تهرانشناس پیدا میکنیم: «با توجه به اینکه در آن ایام، این محدوده در خارج از بافت اصلی شهر قرار داشت، تصمیمگرفتهشد کارخانه آبجوسازی شمس در اینجا ساختهشود. ازآنجاکه بوی متعفن و آزاردهنده ناشی از تخمیر جو، قابلتحمل نبود، این زمینهای خارج از محدوده را برای ساختن کارخانه انتخاب کردند. از دیگر دلایل انتخاب این محدوده، سکونت اقلیتهای مذهبی ارمنی و آشوری در آن بود.» اینطور بود که کارخانه آبجوسازی شمس با وجود مخالفت علما و متدینین، با این توجیه که در جایی نزدیک دروازه قزوین و خارج از شهر جانمایی شده، در سال ۱۳۱۰ توسط مهندسان خارجی طراحی و ساختهشد. با یادآوری این موضوع، خاطرات تلخ محمد کاظمزاده از ایام کودکیاش زنده میشود: «خانه ما درست دیواربهدیوار انبار کارخانه آبجوسازی بود. هرچه از بوی بدی که از سمت کارخانه میآمد، بگویم، کم گفتهام. هنوز بعد از ۴۰ سال یادم نرفته؛ بوی ناشی از آن بخاری که از تخمیر جو بلند میشد، آنقدر زننده بود که احساس خفگی میکردیم.»
برج ساعت امروز، دودکش شیشهگرخانه دیروز
یکی از جاذبههای بصری مجموعه فرهنگسرای انقلاب، سازه بلندبالایی در حیاط است که به «برج ساعت» معروف شده. اما پشت این برج، حکایتهای جالبی وجود دارد که خواندنی است. حاج محمدرضا ترابی نگاهش را از برج ساعت گرفته و میگوید: «سر خیابان آبجوسازی یک اتاقک انبارمانند قرار داشت که همیشه از دودکش آن، دود آبی رنگی خارج میشد. برای ما جذاب بود که بدانیم منشأ آن دود خاص چیست. بعد از مدتی فهمیدیم در فرآیند تولید آبجو، بعد از مرحله آبگیری، تفالههای جو را به آن اتاقک میبردند و میسوزاندند. به همین دلیل همیشه از آن دودکش که حالا برج ساعت فرهنگسراست، دود آبی رنگ غلیظی خارج میشد که حسابی هم بدبو بود.»
البته نقل دیگری هم وجود دارد که میگوید برج ساعت امروز فرهنگسرا، دودکش بخش «شیشهگرخانه» کارخانه بود، قسمتی که بطریهای آبجو در آن ساخته میشد. در واقع، گفته میشود کارخانه آبجوسازی شمس، یک کارخانه کامل بود که صفر تا ۱۰۰ تولید آبجو را پوشش میداد؛ یعنی جو خام وارد آن میشد و آبجو شیشهشده از آن خارج میشد.
«شمس» در آتش خشم مردم سوخت
محمد کاظمزاده خوب یادش است روزهایی را که کارد به استخوان اهالی محله رسیدهبود: «اوضاع و احوال محله، هر روز بدتر میشد؛ محلهمان شدهبود پاتوق عرقخورها. در همین خیابان کمیل (باباییان سابق) و روبهروی کارخانه، چند تا عرقفروشی وجود داشت. در آن شرایط، خانوادهها در عذاب و پدر و مادرها مدام نگران فرزندان جوانشان بودند. همه دلشان میخواست بساط آن کارخانه و مغازههای اطرافش از محله جمع شود، اما هیچکس نمیتوانست اعتراضی بکند.»، اما سال ۱۳۵۷ و زمستان گرم از شور مبارزاتش که از راه رسید، ترس کولهبارش را جمع کرد و از دلها رفت. بالاخره روز موعود رسید؛ همان روزی که اهالی محله، حدود نیم قرن در انتظارش بودند.
حاج محمدرضا ترابی ماجرای روز ۱۰ بهمن را که به روز فراموشنشدنی محله نواب اناری تبدیل شد، اینطور روایت میکند: «حدود ساعت ۲ ظهر بود که اوضاع محله زیر و رو شد؛ از همهجا صدای آژیر ماشینهای آتشنشانی شنیده میشد. اما موضوعی که همه را از خانهها بیرون آورد، فریادهای بلندی بود که خطاب به اهالی محله میگفت: خانهها را تخلیه کنید، الان منفجر میشود...» رد شلوغیها را که گرفتیم، به کارخانه آبجوسازی رسیدیم. خیلی طول نکشید که فهمیدیم گروهی از جوانان محله با شور انقلابی آن روزها موفق شدهاند خودشان را به انبار کارخانه آبجوسازی برسانند و بخشهایی از آن را آتش بزنند. اهالی محله هم که اوضاع را اینطور دیدند، وارد میدان شدند. مردم با خشمی که تمام آن سالها از آن کارخانه داشتند، سراغ بطریهای آبجو رفتند و تا جایی که میتوانستند آنها را به زمین زده و شکستند.»
کاظمزاده در تکمیل صحبتهای حاجی ترابی میگوید: «آن روز را کاملاً یادم است. سر کوچه خواجوی ایستادهبودم و دیدم مردم عصبانی با کلنگ درِ آهنی انبار خواروبار کارکنان را شکستند و وارد آن شدند و هرچه میتوانستند، از آنجا بیرون آوردند و از بین بردند. حتی یادم است چند نفر از روی دیوار خانه ما خودشان را روی سقف آن انبار رساندهبودند و با پتک روی شیروانی میزدند تا آن را تخریب میکنند. تنها خواسته مردم این بود که بساط آن کارخانه از محله جمع شود.»
حاجی ترابی، اما سکانس تماشایی آن اتفاق سرنوشتساز را با بیان جذابی، اینطور روایت میکند: «مردم هر چه تاید، صابون، برنج، نخود و لوبیا و... در انبار بود، بیرون میآوردند و وسط کوچه میریختند. حرف اغلبشان هم این بود که: کسی به این مواد دست نزند. اینها نجس است! کمی که گذشت و ماشینهای آتشنشانی وارد عمل شدند، صحنه عجیبی شکل گرفت؛ کف حاصل از جاریشدن آبجوها در کوچه با کف ماشین آتشنشانی و کفی که از مخلوط شدن حجم زیادی تاید و صابون ایجاد شده بود، در هم آمیخته و باعث شدهبود چیزی شبیه سونامی در کوچه راه بیفتد...» او لبخندبرلب ادامه میدهد: «آن روز مردم کار آبجوسازی را یکسره کردند. آن غائله تا ساعت ۶ و ۷ بعدازظهر ادامه داشت تا اینکه نیروهای ارتش وارد عمل شدند و مردم را متفرق کردند. فردای آن روز هم آمدند، جلوی در بزرگ ماشینرو را آجر کشیدند و به در کوچک آن هم قفل و زنجیر زدند. بهاینترتیب، آن کارخانه بدنام برای همیشه تعطیل شد.»
دالانهای تودرتو و رطوبت ۴۰ ساله!
اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟ ما هم برای اینکه بهتر با شنیدههایمان از کارخانه آبجوسازی شمس ارتباط برقرار کنیم، همراه حاج محمدرضا ترابی وارد مجموعه فرهنگسرای انقلاب اسلامی میشویم تا از نزدیک از فضای بهجامانده از کارخانه آبجوسازی سابق بازدید کنیم. طبقات زیرین کتابخانه عمومی و تالار مطالعه که حالا بخش انتهایی فرهنگسرا را تشکیل میدهد، یعنی طبقات منفی یک و ۲، درواقع بخش اصلی و قدیمیترین ساختمان کارخانه بوده است. به این نقطه که میرسیم، ترابی میگوید: «کارخانه، تعطیلی نداشت. شب و روز کامیونهای ۱۸ چرخ وارد مجموعه میشدند و اینجا به بخش زیرزمینی کارخانه که محل تولید آبجو بود، سرازیر میشدند. کامیونها باکسهای آبجو بستهبندیشده را برای ارسال به شهرهای دیگر و حتی خارج از کشور بار میزدند. از نوع بعضی از جعبههایی که بار زدهمیشد، معلوم بود برای صادرات به خارج از کشور بسته بندی شده است!»
کلید که در قفل ورودی بخش زیرزمین میچرخد و از پلههای کوتاه و مارپیچ راهی طیقات منفی یک و ۲ میشویم، «موسیوند»، یکی از مسئولان فرهنگسرا میگوید: «کارخانه آبجوسازی شمس در سال ۱۳۱۰ توسط مهندسان بلژیکی ساختهشد و ۴ ورودی برای آن درنظر گرفتهشد. طاقهای ضربی که در اینجا میبینید، نشان میدهد مهندسان طراح کارخانه، به معماری ایرانی هم توجه داشتهاند.» از دالانهای تودرتو میگذریم و او با اشاره به دیوارهای آجری کارخانه سابق و تجهیزات بهجامانده از سیستم تهویه آن ادامه میدهد: «تمام فعالیتهای این فضا با آب سروکار داشته و اگر دقت کنید، هنوز آثار رطوبت را روی دیوارها میبینید.» ماجرای رطوبت فضای کارخانه سابق آنقدر جدی است که چند سال قبل که مدیریت فرهنگسرا تصمیم به برگزاری کلاسهای هنری در این فضا گرفت، ایجاد محدودیتهای تنفسی برای هنرجویان، این طرح را ناتمام گذاشت.
ملاقات بازندانیان ساواک در حلبیآباد و کوچههای الله اکبر!
حضور در فضای زیرزمینی کارخانه آبجوسازی سابق، حکایت یک تیر و چند نشان است. اینجا هم میتوان سفری کرد به ۴۰ سال قبل و در حالوهوای آن کارخانه عجیب و منفور قرار گرفت و هم با ابتکار طراحان اولیه فرهنگسرا، مروری داشت بر حوادث منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی. ماجرا از این قرار است که چند سال قبل با خوشذوقی گردانندگان فرهنگسرا، نمایشگاه و موزهای دائمی در فضای کارخانه سابق ایجاد شد و در آن، با استفاده از طراحی صحنههای جالب، حالوهوای روزهای مبارزه در سال ۵۷ بازسازی شد. زندانهای ساواک، حلبیآباد و محرومیت ساکنان آن، مبارزات خودجوش مردم در کوچهپسکوچهها، شهادت جوانان در خیابانها و دیوارنوشتههای رنگینشده با خون شهدا، ازجمله این بازآفرینیهای جذاب است. برگزاری اردوهای دانشآموزی برای بازدید از این نمایشگاه، در سالهای گذشته به نسل جدید کمک میکرد بهتر در جریان اتفاقات تاریخ انقلاب اسلامی قرار بگیرند. البته متاسفانه درنتیجه تغییرات مدیریتی فرهنگسرا در چند سال گذشته، این مجموعه نمایشگاهی دیگر رونق سابق را ندارد و خبری هم از برگزاری اردوهای دانشآموزی در آن نیست.
از موزه تهرانشناسی تا فرهنگسرا
شاید عده انگشتشماری از مراجعان فرهنگسرای انقلاب اسلامی بدانند مرکز بزرگی که امروز با برنامههای آموزشی و فرهنگی و هنریاش، به نگین انگشتری محله تبدیل شده، چه پیشینه پرماجرایی داشتهاست. موسی وند گریزی میزند به روند احیای این مجموعه و میگوید: «فضای فرهنگسرا به اضافه بوستان مجاور (بوستان رودکی) و مجموعه ورزشی یاد یاران در محوطه پشت فرهنگسرا که ۴۰ سال قبل به صورت زمین بایر بود، در مجموع به عنوان کارخانه آبجوسازی شمس در این محدوده شناخته میشد. بعد از ماجرای روز ۱۰ بهمن سال ۵۷ که حرکت اعتراضی مردم باعث تعطیلی کارخانه شد، سالها این مجموعه بلااستفاده ماند و تبدیل به محل دپو زباله و به شکل دیگری مشکل ساز شد. با پیگیریهای اهالی محله، این فضا به شهرداری واگذار شد تا برای ساماندهی آن، تدبیری بیندیشد.»
حدود سال ۱۳۷۱ و بعد از آغاز به کار فرهنگسرای بهمن، مدیریت وقت آنجا مأمور شد مجموعه مشابهی را در فضای کارخانه سابق راهاندازی کند. پس از نیازسنجی از اهالی محله، مقرر شد یک سالن سینما، نگارخانه و کتابخانه در این مجموعه ساخته شود. اما برخلاف مطالعات صورتگرفته، مدیریت وقت شهرداری تهران تصمیم گرفت مجموعهای با کاربری موزه در این فضا دایر کند. بهاینترتیب، موزه و موسسه تهرانشناسی در این فضا شروع به کار کرد، اما ازآنجاکه توفیقی بهدستنیاورد، بعد از مدتی تعطیل شد و مدیریت آن به سازمان فرهنگی هنری شهرداری واگذار شد. این اتفاق، به شکلگیری فرهنگسرای انقلاب اسلامی منتهی شد.
دیروز آبجوسازی، امروز انسانسازی
فرهنگسرای انقلاب اسلامی از سال ۱۳۷۸ در محل کارخانه آبجوسازی سابق شروع به فعالیت کرد و به تدریج با تدارک فضاها و خدمات متنوع فرهنگی، آموزشی و تفریحی برای استفاده کودکان، نوجوانان و جوانان، جای خود را در میان خانوادههای محله و دیگر پایتختنشینان باز کرد. موسی وند با اشاره به امکانات و خدمات این مرکز فعال میگوید: «فرهنگسرای انقلاب، علاوهبر برگزاری کلاسهای آموزشی متنوع برای سنین مختلف، تنها فرهنگسرایی است که همزمان ۳ کتابخانه مستقل دارد؛ کتابخانه عمومی که هر روز به طور مجزا به مراجعان آقا و خانم خدمات میدهد. کتابخانه تخصصی مربوط به مباحث انقلاب اسلامی و کتابخانه تخصصی کودک و نوجوان. سالنهای مطالعه ما در تمام ایام سال با استقبال بسیار خوب اهالی محله بهویژه جوانان روبهروست. مهد کودک فعال فرهنگسرا هم برای کودکان و مادرانشان برنامههای ویژه دارد. علاوه بر این یک سالن همایش مناسب با ۲۰۸ صندلی مبله داریم که در تلاش هستیم با اخذ مجوزهای لازم، امکان اکران فیلمهای سینمایی را هم در آن فراهم کنیم.»
گردانندگان فرهنگسرای انقلاب درعینحال از شاداب سازی فیزیکی مراجعان هم غافل نبودهاند: «یک سالن بدنسازی در فرهنگسرا داریم که با شرایط مناسب به مراجعان خدمات ارائه میکند. علاوه بر این، طبق رایزنیهایی که با شهرداری منطقه ۱۱ داشتیم، با موافقت شهردار محترم منطقه، مجموعه ورزشی تفریحی یاد یاران هم به فرهنگسرا الحاق شد. حالا با ساختوسازها و تغییرات ایجاد شده، این مجموعه، به مجموعه بهروز و مجهزی تبدیل شده که علاوهبر داشتن ۲ استخر مجزا ویژه آقایان و بانوان، از مجموعه ورزشی، کافی شاپ و رستوران هم برخوردار است. خوشبختانه با مجموعه خدمات ارائهشده، اهالی محله کاملاً به فرهنگسرا اعتماد پیدا کرده و با خیال آسوده فرزندان خود را به این مرکز فرهنگی آموزشی تفریحی میسپارند.»
حالا تنها دغدغه مشترک اهالی محله و مسئولان فرهنگسرا، ساماندهی بوستان مجاور فرهنگسرا (در محل سابق انبارهای کارخانه) است که متاسفانه در ساعات پایانی روز به دلیل حضور معتادان و موادفروشان، آسایش را از اهالی محله سلب میکند.
منبع:فارس
انتهای پیام/