مدت زیادی از این عشق خیابانی نگذشته بود که با خواستگاری ساسان، پا به خانه بخت گذاشتم، اما این ازدواج عاقبت خوشی نداشت چرا که همسرم همان گونه که با من آشنا شده بود، در پی عشقهای خیابانی دیگری بود و همواره به من خیانت میکرد. اگرچه خودم این گونه با او ازدواج کرده بودم، اما یک زن هیچ گاه نمیتواند خیانت همسرش را تحمل کند.
از سوی دیگر هم بیکاری ساسان شرایط سختی را در زندگی برایمان به وجود آورده بود، این در حالی بود که در طول هشت سال زندگی با ساسان، صاحب دو فرزند ۷ و ۴ساله شده بودم و مادرم نیز فوت کرده بود؛ بنابراین تصمیم به طلاق گرفتم، ولی نمیتوانستم حضانت فرزندانم را به ساسان بسپارم، زیرا از آینده آنها نگران بودم. به همین دلیل همه حق و حقوق و حتی جهیزیه ام را به همسرم بخشیدم و از او جدا شدم. با آن که اهل اهواز بودم، ولی مشهد را برای ادامه زندگی انتخاب کردم و در حالی که سرمایهای نداشتم دست دو فرزندم را گرفتم و در یکی از شهرکهای حاشیه مشهد ساکن شدم.
روزگار سختی را میگذراندم و به دست فروشی در کنار خیابان روی آوردم. آن روزها از جزیره کیش و قشم پوشاک میآوردم و در مشهد میفروختم، گاهی نیز با فال گیری کسب درآمد میکردم. بالاخره برای تأمین هزینههای زندگی کار در سالنهای زیبایی و خیاطی را نیز تجربه کردم تا بتوانم فرزندانم را بزرگ کنم.
۱۱ سال از ماجرای طلاقم میگذشت و من آن قدر درگیر مسائل و مشکلات زندگی بودم که هیچ گاه به ازدواج فکر نکردم. اگرچه در این مدت خواستگاری هم نداشتم. خلاصه حدود یک ماه قبل بود که به یاد یکی از دوستان قدیمی ام افتادم، خیلی دلم برایش تنگ شده بود، به همین دلیل شال و کلاه کردم و به خانه آنها رفتم.
آن روز جوانی در حال تعمیر و سرویس کولر منزل دوستم بود، در یک لحظه وقتی نگاهم با نگاهش تلاقی کرد احساس کردم نگاهش عاشقانه است. او از آشنایان دوستم بود، به همین خاطر باب گفت وگو بین ما باز شد و من سرگذشت خودم را برایش بازگو کردم. او هم که اهل اهواز بود گفت متأهل است و در اهواز زن و فرزند دارد.
وی افزود بیشتر اوقات را برای کار به مشهد میآید و سپس پیشنهاد ازدواج داد تا در مشهد تنها نماند. پسر ۱۸ساله ام ابتدا مخالف این ازدواج بود، اما مهران که مردی ۲۳ساله است با پسرم صحبت کرد و تعهد داد که زندگی ما را تأمین میکند. وقتی پسرم او را جوان معقولی یافت به این ازدواج رضایت داد.
من هم که دیدم فرزندانم با این موضوع مشکلی ندارند به طور پنهانی به عقد موقت مهران در آمدم، اما هنوز بیشتر از یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که خانواده مهران در جریان ازدواج پنهانی پسرشان قرار گرفتند. پدر و مادر او به منزلم آمدند و با بیان این که با این ازدواج مخالفند، از من خواستند دست از سر پسرشان بردارم، حالا هم از آنها شکایت کرده ام تا بگذارند من به زندگی با مهران ادامه بدهم .
گفتنی است: به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این زن به همراه مهران و خانواده اش مورد مشاورههای اجتماعی و خانوادگی قرار گرفتند تا درباره آینده و عواقب این ازدواج تصمیم بگیرند.
منبع:نوداد
انتهای پیام/س