سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

عناوین ویژه روزنامه‌ها؛

شاگرد آخرِ کلاس ماکیاولی / افق فرهنگی فناوری / تناقض آشکار مدعیان دروغین آزادی بیان /  برجام از منظری دیگر

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روزنامه‌ها در صفحات خود اخبار، یادداشت، سرمقاله و عناوین ویژه و اختصاصی دارند که بر اساس اتفاقات روز منتشر می‌شود. همچنین جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای در رسانه‌ها نیز دارد.

یادداشت، سرمقاله، عناوین و گزارشات ویژه روزنامه‌های و جراید سراسر کشور بیستم و هفتم دی ماه به شرح زیر است:


 
شاگرد آخرِ کلاس ماکیاولی

محمد صرفی در یادداشت امروز کیهان با عنوان " شاگرد آخر کلاس ماکیاولی " نوشته؛ به تازگی روزنامه وال استریت ژورنال از قول مقامات ناشناس در دولت آمریکا نوشت پس از حملات خمپاره‌ای شهریور ماه به کنسولگری آمریکا در شهر بصره، جان بولتون مشاور امنیت ملی دولت ترامپ از پنتاگون خواسته است طرح‌هایی را برای حمله تلافی‌جویانه به مواضع نظامی ایران در عراق و سوریه آماده کند. این خبر که مشخص است کاملاً حساب شده و با برنامه منتشر شده، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها داشت و تحلیلگران غربی با آب و تاب فراوان به آن پرداختند و نسبت به افزایش احتمال تنش و درگیری میان آمریکا و ایران هشدار دادند. دو روز پیش نشریه پولیتیکو در مقاله‌ای مفصل نوشت جان بولتون ایران را تهدید می‌کند و این چیز خوبی است، چون باعث می‌شود ایران جا بزند!

 
انتشار چنین خبری در این زمان خاص، اتفاقی و بدون هدف نیست. جان بولتون پیش از انتخاب به این سمت، در نشست گروهک منافقین در پاریس گفته بود انقلاب اسلامی ایران نباید ۴۰ سالگی خود را ببیند و وعده داده بود جشن کریسمس ۲۰۱۹ را در تهران برگزار خواهیم کرد. کریسمس ۲۰۱۹ آمد و رفت و وعده مضحک بولتون به مشتی اراذل و جانی تحت حمایت پاریس، برای او و مهمانان اجاره‌ای آن نشست چیزی جز خفت به بار نیاورد. خبر هدفمند وال‌استریت ژورنال تلاشی برای سرپوش گذاشتن بر آن خفت و نشان دادن چهره‌ای مصمم و خطرناک از او به عنوان مشاور امنیت ملی کاخ سفید است. البته اینگونه تصویرسازی‌ها از مردان دولت فعلی آمریکا جدید و عجیب نیست و باید آن‌ها را از منظر یک استراتژی بزرگ‌تر دید و تحلیل کرد. بولتون راهی را می‌رود که سردمدار آن ترامپ است. بسیاری از رفتار‌ها و مواضع رئیس‌جمهور آمریکا را می‌توان از زاویه «تئوری مرد دیوانه» تحلیل کرد. دونالد ترامپ علاقه خاصی به پیش‌بینی ناپذیری دارد. این علاقه ترامپ در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا یک برگ برنده بود. اغلب رسانه‌ها شیفته چنین سیاستمدارانی هستند. مردانی که هر روز و یا شاید هر لحظه برای مخاطبان، شگفتی تازه‌ای دارند. آوریل ۲۰۱۶ او در یکی از سخنرانی‌های تبلیغاتی خود گفت؛ «ما باید غیرقابل پیش‌بینی باشیم و آن را از همین حالا باید شروع کنیم.»
 
ریشه این تئوری به پنج قرن پیش بازمی‌گردد. نیکولو ماکیاولی در این مورد می‌گوید؛ گاهی اوقات اینکه دیوانه به نظر برسید، بسیار عاقلانه است! در سال ۱۹۶۲ و در کوران جنگ سرد، «هرمان کان» یکی از دانشمندان علوم نظامی آمریکا و از نظریه‌پردازان «نظریه سیستم‌ها» در کتاب خود با عنوان «خردمندیِ بی‌خردی» درباره این تئوری می‌گوید؛ «شاید، بهترین راه برای تحمیل سیاست‌های‌مان این باشد که خود را قدری عصبی و احساساتی جلوه دهیم. در این بازی بازدارنده طرفی که به نظر می‌آید عزم‌اش را جزم کرده و راه بازگشتی برای خود نگذاشته، شانس بهتری برای کسب امتیاز از طرف مقابل دارد که با رفتاری متین به میدان آمده است. این همان جایی است که خردمندی بی‌خردانه جایز است. تظاهر به اینکه کورکورانه به یک سیاست بی‌خردانه پایبند هستید، ممکن است بهترین استراتژی یک بحران باشد.»
 
این تئوری به مذاق ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور اسبق آمریکا در آن دوران خوش آمد و آن را سرلوحه سیاست خود ساخت. نیکسون درباره ویتنام گفته بود: «من آن را تئوری مرد دیوانه می‌نامم... من می‌خواهم ویتنام شمالی به این درک برسد که من می‌توانم هرکاری برای متوقف کردن جنگ انجام دهم. ما فقط این حرف را به آن‌ها می‌زنیم که به‌خاطر خدا بدانید که نیکسون نسبت به کمونیسم وسواس دارد. وقتی او عصبانی است کسی نمی‌تواند جلودارش باشد و دستش را روی دکمه بمب هسته‌ای می‌گذارد. آن وقت هوشی مینه دو روز بعد برای صلح به پاریس خواهد رفت!»
 
سیاستمداری با این تئوری را می‌توان اینگونه توصیف کرد؛ دو خودرو را تصور کنید که از روبرو به سمت یکدیگر می‌آیند. کسی که جا بزند و مسیر را برای دیگری باز کند، بازنده بازی است. هرچه سرعت بیشتر و فاصله کمتر می‌شود، هیجان و احتمال برخورد بالاتر می‌رود. حالا تصور کنید یکی از راننده‌ها فرمان ماشین خود را از جا کنده و از پنجره به بیرون پرتاب کند. او با این کار این پیام را به راننده مقابل می‌فرستد که ترسی از برخورد ندارد و اساساً دیگر راهی برای تغییر مسیر و جازدن برای وی نیست. این راننده در این وضعیت فرضی، از تئوری «مرد دیوانه» تبعیت می‌کند. نیکی هیلی نماینده مستعفی دولت آمریکا در سازمان ملل، حدود سه ماه پیش افشاگری قابل توجهی کرد. او در کنفرانس شارلوت گفت: «من همواره ترامپ را به عنوان فردی تندمزاج، و در مذاکرات غیرقابل پیش‌بینی به تصویر می‌کشیدم تا باعث ترس طرف دیگر شوم.» هیلی در ادامه سخنان خود تاکید می‌کند، این خواسته ترامپ و ماموریت وی بوده است.
 
دیوانه‌نمایی ترامپ در برخی موارد و موضوعات شاید چندان بد هم نباشد و به نتیجه دلخواه این تاجر و برج‌ساز آمریکایی منجر شود، اما در مورد تقابل با ایران، در پیش گرفتن این استراتژی کارساز نیست و اشکالاتی اساسی دارد. اولین‌اشکال بنیادی این تئوری، محدودیت‌های آمریکاست. این تئوری وقتی جواب می‌دهد که شما چماق بزرگ و استفاده نشده‌ای برای تهدید طرف مقابل داشته باشید. اما آمریکا در مقابله با ایران همه برگ‌های خود را بازی کرده و چماق دیگری برای رو کردن ندارد؛ از ترور و اقدام به کودتا گرفته تا تست انقلاب رنگی (فتنه ۸۸) و شدیدترین تحریم‌ها در قالب جنگ اقتصادی تمام‌عیار. شاید بگویید چماق جنگ نظامی! اما آمریکا این چماق را مدت‌ها پیش آزموده است. کافی است مقاله بروس ریدل را در این مورد بخوانید. ریدل در این مقاله با عنوان «درس‌های اولین جنگ آمریکا با ایران» که ۵ سال پیش در پایگاه اندیشکده بروکینگز منتشر شد می‌نویسد اگر آمریکا وارد جنگ با ایران شود در واقع دومین جنگ خود را با ایران آغاز کرده است. وی به درستی، جنگ هشت ساله تحمیلی را رویارویی ایران و آمریکا می‌نامد. یکی از مهم‌ترین درس‌های این جنگ از نظر ریدل آن است که ایران مرعوب آمریکا نشد و نخواهد شد. پس اولین و بزرگ‌ترین مشکل «مرد دیوانه» کاخ سفید، دستان خالی اوست.
 
مشکل دوم ترامپ، نداشتن شناخت لازم از جمهوری اسلامی ایران و مردم ایران است. مایکل پریجنت، کارشناس موسسه هادسون در نشست دو سال پیش این موسسه درباره برجام و ترامپ گفت: «در سخنانم درباره معرفی ترامپ (به عنوان نامزد ریاست جمهوری آمریکا) گفتم که اگر قاسم سلیمانی را نشناسید نمی‌توانید درباره توافق هسته‌ای ایران حرفی بزنید. در آن زمان، ترامپ نمی‌دانست قاسم سلیمانی کیست. او فکر می‌کرد که درباره منطقه سلیمانیه در عراق صحبت می‌کنم!» از کسی که تا دو سه سال پیش نام فرمانده نیروی قدس سپاه را با شهری در عراق اشتباه می‌گرفته، نمی‌توان و نباید انتظار داشت چیز چندانی درباره جزئیات و پیچیدگی‌های نظام و ملت ایران بداند و تصور نکند که با چند توپ و تشر می‌تواند حریف را مرعوب و از صحنه به در کند. از همین روست که ترامپ پس از خروج از برجام، بار‌ها با اطمینان و غروری ابلهانه گفته ایرانی‌ها برای مذاکره به سراغ من خواهند آمد.
 
آمریکایی‌ها به تحقیر دیگران عادت کرده‌اند؛ حتی در مورد متحدان نزدیک خود. برای نمونه چندی پیش خطاب به همتای فرانسوی خود گفت: «اگر آمریکا وارد جنگ جهانی اول و دوم نمی‌شد، آن‌ها باید در پاریس شروع به یادگیری زبان آلمانی می‌کردند. پول ناتو را بدهید.» پادشاهی‌های مفلوک حاشیه خلیج‌فارس که دیگر جای خود دارند. مشکل آمریکا و ترامپ این است که انقلاب اسلامی آن‌ها را تا سرحد جنون تحقیر کرده است. به‌قول مکس فیشر تحلیلگر نیویورک تایمز؛ ایران تبدیل به چالشی جهانی برای ماهیت آمریکا شده است. چالشی که صرف وجود آن، زیر سؤال برنده هژمونی آمریکاست و واشنگتن را دیوانه می‌کند!
 
افق فرهنگی فناوری
 
محمد فاضلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی در یادداشت امروز ایران با عنوان " افق فرهنگی فناوری " نوشته؛ صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، صنایع هسته‌ای و موشکی را با دوچرخه‌سازی مقایسه کرده و گفته بود «ای کاش به جای صنایع هسته‌ای، به جای ماهواره و به جای موشک، جمهوری اسلامی می‌توانست یک دوچرخه بسازد که با دوچرخه ترکیه یا دوچرخه هند رقابت کند.» دو نوع مواجهه با این گفته می‌توان داشت؛ اول، بحثی از منظر سیاستگذاری علم و فناوری و مقایسه کردن مزیت‌های هر یک از انواع دانش و فناوری و ارائه آمار و ارقام درباره اینکه آیا واقعاً دوچرخه‌های ایرانی در بازار جهانی رقابت‌پذیر هستند یا نیستند.
 
این بحث تخصصی را می‌توان با این سؤال پی گرفت که آیا اساساً می‌شود صنعتی مرتبط با امنیت (نظیر ساخت موشک) را با دوچرخه‌سازی مقایسه کرد یا این کار نادرست است؟ این نوع مواجهه تخصص من نیست و به آن ورود نمی‌کنم. دوم، گفتار صادق زیباکلام چه معنای اجتماعی و فرهنگی‌ای دارد و بر چه چیز دلالت می‌کند؟ این سؤال تلویحاً بدان معناست که آنچه بر زبان یک نفر فرد برجسته اجتماعی جاری می‌شود، صرفاً سخن او نیست، بلکه بروز و ظهور نوعی از نگرش و گفتمان خاصی است و باید پرسید معنای این نگرش و گفتمان چیست و تحت چه شرایطی بروز کرده است. طرح سؤال از این منظر، یعنی مهم نیست که موشک یا صنعت هسته‌ای از دوچرخه‌سازی باکیفیت مهم‌تر هست یا نیست، بلکه چرایی بروز پرسشی در نسبت موشک و دوچرخه اهمیت دارد، پرسشی که روشنفکر فقط آن را به شکل واضحی طرح می‌کند، ولی نشان از بروز اجتماعی این پرسش نیز هست.
 
 
من، هجده سال پیش، وقتی سال‌های اولیه ورودم به عرصه علوم اجتماعی را طی می‌کردم، کتابی را با عنوان «راهبرد‌های عملی توسعه فرهنگی» (۱۳۷۹) از مجموعه متون یونسکو درباره دهه جهانی توسعه فرهنگی، ترجمه کردم که دفتر چهارم آن عنوان «افق فرهنگی طرح‌های توسعه» را بر خود داشت و عنوان دومین بخش از این فصل بود: «شاخص‌های توسعه‌ای که از لحاظ فرهنگی مناسب است» (ص. ۳۰۰-۲۹۱). نویسنده درباره طرح‌های توسعه‌ای که تناسب فرهنگی دارند آورده است «طرح باید دارای چنان ماهیتی باشد که مردم بتوانند برایش جشن بگیرند، بتوانند اجزایش را به هم مربوط سازند، بتوانند درباره‌اش آواز بخوانند، نمایشنامه بنویسند، شعر بسرایند و موسیقی‌ای بسازند که لذت و شادی‌شان را از پیشرفت طرح نشان دهد.» (ص. ۲۹۴) و در ادامه شش سؤال درباره نسبت طرح‌های توسعه و فرهنگ طرح شده بود که چهار سؤال آن برای بحث حاضر اهمیت دارد:
 
- چه کسانی خالق و اجراکننده موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی و صنایع دستی محلی هستند؟
 
- آیا آواز‌های جدید و شیوه‌های هنری نو ابداع می‌شوند؟
 
- درباره چه چیز‌هایی آواز می‌خوانند؟ درباره چه چیزی حکاکی و نقاشی می‌کنند؟
 
- آیا طرح به همان اندازه که در خدمت افراد تحلیلگر، عقلانی و منطقی است در خدمت افراد معمولی، دارای علائق شهودی و اشخاص خلاق هم هست؟
 
در آن دهه در جهان توسعه فرهنگی به معنای تلاش برای توسعه صنایع فرهنگی نبود، بلکه منظور ترویج شکلی از توسعه بود که فرهنگ‌ها (به معنای شیوه زیست، الگو‌های ترجیحات و ادراکات و معنا‌ها و نماد‌های زندگی مردم) در آن مشارکت عمیق داشته باشند و توسعه‌ای با مشارکت همه اقشار و گروه‌ها باشد. چهار پرسش فوق در اصل می‌پرسند آیا همه مردم طرح توسعه را بخشی از زندگی خود تلقی می‌کنند و از آن به گونه‌ای لذت می‌برند که برایش شعر و موسیقی بسازند؟ و آیا همه اقشار، آن‌ها که مردم خوانده می‌شوند، در این فرآیند آفرینش جمعی درباره توسعه مشارکت می‌کنند؟
 
این پرسش‌ها ما را به جایی می‌برند که از خود بپرسیم اگر جامعه به نقطه‌ای رسیده است که یک نگاه و رویکرد غیرقابل انکار و دارای معنا و اثر اجتماعی، دوچرخه را با موشک و صنعت هسته‌ای مقایسه می‌کند، چه معنایی دارد. آیا همه یا اکثریتی از جامعه، چنان به این شکل از توسعه دلبسته است و اثر آن بر کیفیت زندگی خود را درک می‌کند که این شور و اشتیاق سبب آفرینش هنری بر محور توسعه محقق‌شده شود؟ آیا جامعه به وجه مثبت درگیری عاطفی خود با موضوع توسعه را بروز می‌دهد؟ یا بخشی از جامعه نیروی عاطفی و خلاقیت خود را صرف می‌کند تا آنچه را توسعه خوانده می‌شود بی‌معنا و بی‌اثر جلوه دهد؟
 
بد نیست سری به تاریخ بزنیم و مصداقی از رویکرد تحلیلی این نوشتار را بازخوانی کنیم. تولید خودروی پیکان در سال ۱۳۴۶ آغاز شد و سه سال بعد در ۱۳۴۹ مراسمی در ورزشگاه آزادی برگزار شد و آهنگ «تولدت مبارک» که به سفارش شرکت ایران ناسیونال (ایران خودرو فعلی) توسط انوشیروان روحانی ساخته شده بود، رونمایی شد. شعر خیلی ساده بود: «مبارک، مبارک، تولدت مبارک/ لبت شاد و دلت خوش، چو گل پرخنده باشی/ بیا شمع‌ها رو فوت کن، که صد سال زنده باشی/ مبارک، مبارک، تولدت مبارک.» آهنگ ماندگار شد و شاید اکثریت ایرانیان امروز اصلاً نمی‌دانند این آهنگ چگونه و چرا ساخته شده است، اما فراگیری و فرانسلی شدن آن نشان می‌دهد پیکان در عمق وجود فرهنگی ایرانیان رسوخ کرده بود و امروز نیز بخشی از خاطره جمعی است. پیکان اگر اهمیتی نداشت و با مقاومت فرهنگی ایرانیان مواجه شده بود، آهنگ تولدت مبارک نیز جایی در میان ایرانیان نمی‌یافت و به احتمال قوی آهنگ‌سازی نظیر انوشیروان روحانی نیز به ساختن آهنگی چنین ماندگار برای آن تن نمی‌داد.
 
فناوری، چیزی فراتر از انتخابی راهبردی، ابزاری برای قدرت یا تأمین‌کننده کیفیت زندگی است؛ همه این‌ها هست و از همه آن‌ها فراتر می‌رود. اگر مردم، خودجوش و از همه اقشار، برای چیزی شعر نمی‌سرایند، آهنگ نمی‌سازند و پرسش‌هایی می‌پرسند که استراتژیست‌ها یا تحلیلگران را خوش نمی‌آید، مسأله فراتر از نفهمیدن یا تحت تأثیر بیگانه بودن است. چیزی در نظام اقتصادی و سیاسی هست که از پیوند اجتماعی و فرهنگی میان مردم و فناوری، جلوگیری می‌کند.
 
یونسکو (۱۳۷۹) راهبرد‌های عملی توسعه فرهنگی. ترجمه محمد فاضلی. مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان.

 

تناقض آشکار مدعیان دروغین آزادی بیان
 
حسن رشوند در یادداشت امروز با عنوان " تناقض آشکار مدعیان حقوق بشر " نوشته؛ خانم «مرضیه هاشمی» مجری امریکایی‌الاصل شبکه انگلیسی‌زبان پرس‌تی‌وی که پس از گرویدن به دین مبین اسلام این نام را برای خود برگزیده است، دیروز از سوی مأموران امریکایی در واشنگتن دی‌سی بازداشت و به‌صورت ویژه و تحت‌الحفظ به واشنگتن منتقل شد گفته می‌شود او در شرایط نامناسبی به‌سر می‌برد، با آنکه تاکنون هیچ اتهامی به‌صورت رسمی علیه خانم هاشمی مطرح نشده است. این روزنامه‌نگار و مجری شبکه انگلیسی‌زبان پرس تی وی، متولد امریکاست و برای دیدار با برادر بیمار و بستگان خود به امریکا سفر کرده بود که روز یک‌شنبه در فرودگاه بازداشت و سپس مأموران اف. بی. آی او را به مرکز بازجویی منتقل کردند.
 
 
بستگان وی طی۴۸ ساعت گذشته نتوانسته‌اند اطلاعات دقیقی از دلایل قطعی بازداشت وی کسب کنند. خانم هاشمی در گفت‌وگویی کوتاه با اعضای خانواده خود از بدرفتاری با او در بازداشتگاه خبر داده و گفته که مأموران امریکایی به وی اهانت کرده و به‌اجبار حجاب را از سرش برداشته و عکس بدون حجاب از ایشان گرفته‌اند، همچنین دست و پا‌های او را با زنجیر بسته و با وی همانند یک مجرم رفتار کرده و در محل عمومی زندان نگه داشته‌اند. طرز برخورد با این خانم مؤمن شیعه آن‌قدر وخیم است که در مکان کنونی تنها لباسی که به ایشان داده شده، تی‌شرت آستین کوتاه بوده که وی با یک تی‌شرت اضافه سرخود را پوشانده است. تنها غذایی که در اختیار ایشان گذاشته‌اند، گوشت خوک بوده که ایشان از خوردن آن امتناع و درخواست نان خالی بدون تماس با گوشت را کردند.
 
خانم مرضیه هاشمی پس از گرویدن به دین مبین اسلام و برگزیدن مذهب تشیع و علاقه‌مندی به آرمان‌ها و اهداف نظام اسلامی، به جمهوری اسلامی ایران مهاجرت کرد و به دلیل فعالیتی که در زمینه خبرنگاری و مستندسازی و داشتن توانمندی لازم در عرصه رسانه داشت، فعالیت در شبکه خبری پرس تی وی را برگزید تا از این طریق بتواند گامی مؤثر در شکستن سلطه انحصاری غرب بر رسانه برداشته باشد. علاوه بر این، ایشان با اعتقادی که به مبارزه با سلطه رسانه‌ای غرب و افشاگری علیه اقدامات آنان علیه نظام اسلامی داشت، به بررسی افشاگرانه اقدامات آنان در مسائل و حوادث تهدیدکننده نظام اسلامی پرداخت که بارزترین آن، ساخت مستندی راجع به فتنه ۸۸ و یکی از مهم‌ترین موضوعات رسانه‌­ای آن که دستاویز شبکه‌های معاند شده بود، یعنی قتل ندا آقاسلطان بود.
 
دستگیری خانم هاشمی بدون شک بی ارتباط با فعالیت رسانه‌­ای و سیاسی ایشان و همکاری با شبکه‌های خبری که مرتبط با جمهوری اسلامی ایران و در راستای اهداف ضدرسانه‌­ای غربی و امریکایی فعالیت می‌کنند، نمی­‌باشد. به همین دلیل این حادثه علاوه بر اینکه نقض آشکار حقوق شهروندی و اجتماعی شهروندان این کشور است، به دلیل اینکه خانم هاشمی شهروند این کشور محسوب می‌شود، نقض آشکار آزادی بیان و آزادی فعالیت‌های رسانه‌­ای در کشوری است که ادعا می‌کند مهد دموکراسی و آزادی بیان است؛ حادثه­‌ای که بار‌ها اتفاق افتاده و از سوی نهاد‌های مختلف همچون سازمان خبرنگاران بدون مرز بر آن تأکید شده است. بر اساس گزارش این سازمان «امریکا هم اکنون در میان ۱۸۰ کشور دنیا از نگاه فهرست آزادی مطبوعات دنیا در سال ۲۰۱۶ در مقام چهل و یکم قرار دارد.» این درحالی است که آزادی بیان و مطبوعات، اصلی است که در قالب «متمم قانون اساسی» امریکا به آن اشاره شده و همه و حتی دولتمردان امریکایی ملزم به رعایت آن هستند.
 
باتوجه به نقض‌هایی که در این زمینه تاکنون انجام شده و بر خلاف ادعا‌هایی که از سوی محافل حقوقی، سیاسی و رسانه‌ای امریکا مطرح می‌شود- که این کشور به آزادی بیان و مطبوعات اهمیت می‌دهد- امریکا در عمل هیچ اعتقادی به اصل آزادی بیان و مطبوعات ندارد و آن را رعایت نمی‌کند و عملکرد دولتمردان امریکایی در چند سال اخیر نشان می‌دهد که آزادی مطبوعات در امریکا صرفاً یک شعار است که جامعه امریکایی به آن دست نیافته است و قواعد و مقررات مربوط به آن نیز قوانین متروکه‌­ای هستند که دولت آن را اجرا نمی‌کند و فقط درجایی‌که به نفع دولت باشد، به این قوانین استناد می‌گردد.
 
براین اساس، شواهد نشان می‌دهد، نقض آزادی بیان و رسانه و مطبوعات در امریکا نه تنها رویه معمول است بلکه با آغاز هجمه‌های رئیس جمهور جدید امریکا تشدید نیز شده است. رئیس جمهور امریکا از همان ابتدا، رسانه‌ها را هدف انتقاد شدید قرارداد و ابتدا در گردهمایی هم‌حزبی‌های خود آنان را دروغگو، فریبکار و متقلب خواند و سپس کاخ سفید از ورود نمایندگان برخی رسانه‌ها به نشست پرسش و پاسخ مطبوعاتی رئیس جمهور ترامپ جلوگیری کرد. حتی دونالد ترامپ در نشست نو محافظه‌کاران در مریلند تأکید کرد: «باید با رسانه‌ها بجنگیم دوستان، باید با آنان بجنگیم. اصحاب رسانه بسیار باهوش، نیرنگ‌باز و متقلب هستند و من می‌خواهم همه شما این را بدانید که ما داریم با رسانه‌های دروغگو می‌جنگیم. آن‌ها ساختگی هستند و ریاکارند.» پس از سخنان ترامپ بود که سخنگوی کاخ سفید، شان اسپایسر، نمایندگان برخی رسانه‌های مطرح را از حضور در نشست پرسش و پاسخ مطبوعاتی منع کرد.
 
باتوجه به این رویه دولت امریکا و نیز سخنان ترامپ می‌توان دریافت که دستگیری خانم هاشمی و برخورد اهانت­‌آمیز و ضد­حقوق بشری با او، از یکسو نشان از موفقیت­‌آمیز بودن فعالیت‌های ایشان در راستای مبارزه با سلطه رسانه‌­ای و دروغ‌پردازی امریکایی‌ها علیه نظام جمهوری اسلامی و از سوی دیگر، اعلام مبارزه رسانه­‌ای علیه فعالیت‌های جمهوری اسلامی است. در این خصوص سزاوار است علاوه بر دستگاه دیپلماسی کشور، سازمان‌های مردم‌نهاد داخلی و جهانی که همواره در راستای رسالت خبری و اطلاع‌رسانی شفاف و واقعی تلاش می‌کنند، برای آزادی ایشان حداکثر ظرفیت خود را به کار انداخته و با محکوم کردن این اقدام غیرقانونی، آزادی این خبرنگار متعهد را خواستار شوند.

 

 برجام از منظری دیگر

محمدرضا ستاری در سرمقاله امروز ابتکار با عنوان " برجام از منظری دیگر " نوشته؛ سه سال پیش در چنین روز‌هایی برنامه جامع اقدام مشترک موسوم به برجام میان ایران و گروه ۱+۵ به صورت رسمی اجرایی شد. هر چند در طول این سه سال تحولات مختلفی بر سر راه اجرا و عملیاتی کردن این برنامه رخ داد و در نهایت با خروج آمریکا از برجام، دورنمای مبهمی برای آینده آن رقم خورد، اما با نگاهی کلی به روند مذاکرات و خروجی‌های توافق هسته‌ای برای ایران جا دارد که بار دیگر از منظری متفاوت به تحلیل و بررسی آن بپردازیم.

نکته اول این است که توافق هسته‌ای میان ایران و گروه ۱+۵ در چارچوب یک فرآیند سیاسی و امنیتی شکل گرفت. پرونده‌ای که ۱۲ سال موجبات تحریم و واگرایی میان ایران و جامعه جهانی را رقم زده بود، پس از یک ماراتن ۲۲‌ماهه به گونه‌ای رقم خورد که با یک قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت، تمامی شش قعطنامه تحریمی و لازم‌الاجرای این شورا را لغو کرد. از سوی دیگر یکی از مهم‌ترین دستاورد‌های ایران در چارچوب برجام، خروج از فصل هفتم منشور ملل متحد بود. ماده ۴۲ فصل هفتم منشور که قطعنامه ۱۹۲۹ ایران را در ذیل آن تعریف کرده بود، به جامعه جهانی اعلام می‌کند که کشور ذیل این ماده، تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی است و تمامی نظام بین‌الملل موظف هستند با این تهدید مقابله کنند.  اهمیت خروج ایران از فصل هفتم منشور زمانی دو چندان می‌شود که بدانیم تمامی کشور‌هایی که ذیل آن تعریف شده بودند در نهایت با حمله نظامی قدرت‌های بزرگ مواجه شده و ایران تنها کشوری بود که بدون حمله نظامی توانست طی فرآیند مذاکرات هسته‌ای از ذیل آن خارج شود.
 
 
در همین رابطه بسته شدن پرونده PMD به عنوان ابعاد احتمالی نظامی برنامه هسته‌ای ایران نیز یکی دیگر از دستاورد‌های توافق هسته‌ای بود که به موازات آن حق غنی‌سازی اورانیوم سه درصد و تحقیق و توسعه در صنایع هسته‌ای ایران از امتیاز‌های دیگر مذاکرات هسته‌ای قلمداد می‌شود. این دستاورد‌ها در حالی به دست آمد که روند مذاکرات هسته‌ای به همکاری و مراودات اقتصادی و تجاری نیز پیوند خورد. در همان زمان نوعی مسابقه آمد‌و‌شد میان مقامات خارجی به‌خصوص غربی برای سفر به ایران شکل گرفته و در خلال این سفر‌ها زمینه قرارداد‌های تجاری مانند خرید هواپیما و بازگشت شرکت‌های بزرگ خارجی به ایران ایجاد شد.
 
فارغ از مباحثات دامنه‌دار میان موافقان و مخالفان برجام، روند تحولات طول سه سال گذشته چه در داخل و چه در خارج ایران به‌گونه‌ای رقم خورد که با خروج آمریکا از برجام به قول مقامات کشورمان، این توافق اکنون در کما قرار دارد چرا که عدم تحقق همکاری‌های مالی و اعتباری با پیوند خوردن به بحث بازگشت تحریم‌های ثانویه آمریکا علیه ایران باعث شده تا از منظر اقتصادی توافق هسته‌ای کارایی مورد نظر را در این بخش نداشته باشد. در این میان ایستایی اقتصادی از منظر برجام نمی‌تواند عاملی برای تعمیم دادن این مشکل به سایر دستاورد‌های سیاسی و امنیتی توافق هسته‌ای باشد، زیرا این دیدگاه با نادیده گرفتن فرآیند مذاکرات و خروج از چالش‌های اولیه به میزان زیادی نگاه تقلیل‌گرایانه به کل مجموعه برجام خواهد داشت. در چنین شرایطی و با اعلام حمایت سایر شرکای برجام برای تلاش جهت حفظ توافق هسته‌ای به مسئله سازوکار ویژه اروپایی رسیده ایم که این امر با توجه به مکانسیم‌های پیچیده و مبهم حقوقی و نیز موضوع مهار کردن تحریم‌های آمریکا دورنمایی مبهم از خود به جا گذاشته است.
 
به همین دلیل و با بررسی این تحولات چند نکته حائز اهمیت برای مهار فشار‌های فزآینده بین‌المللی وجود دارد. نخست اینکه توافق هسته‌ای طی یک فرآیند به نام مذاکرات هسته‌ای به نتیجه رسید و همانطور که از مفهوم مذاکره مشخص است، در این فرآیند طرفین مذاکره با رد‌و‌بدل کردن امتیاز‌هایی سرانجام در یک نقطه زینی به توافقی دست پیدا می‌کنند که هر دو طرف از آن راضی باشند. این امر زمانی اهمیت می‌یابد که بدانیم در محیط مذاکرات هسته‌ای ایران به تنهایی در مقابل شش قدرت جهانی مشغول مذاکره و اخذ امتیاز‌های لازم بود. در همین راستا هرچند فشار‌های خارجی به‌خصوص تهدید‌ها و تحریم‌های آمریکا و نیز همصدایی اروپا با ایالات متحده برای افزایش فشار‌ها بر روی ایران بر سر برنامه موشکی و مسائل منطقه‌ای یکی از عوامل موثر در تضعیف روز‌افزون برجام به حساب می‌آید، اما در واقع عدم استفاده حداکثری و بهره‌مندی نیم بند ایران از گشایش‌های به وجود آمده در فضای بین‌المللی را نیز نمی‌توان یکسره بر دوش کارشکنی‌های خارجی انداخت. در همان زمان و طی گشایش‌های صورت گرفته ایران می‌توانست با پیوند زدن منافع اقتصادی کلان با برجام به صورت چند جانبه، احتمال یک‌جانبه‌گرایی هر یک از کشور‌های عضو گروه ۱+۵ را کاهش دهد.
 
همچنین در همان زمان بهترین موقعیت برای تنش‌زدایی با همسایگان و تعمیم برجام به منطقه خاورمیانه به وجود آمد که این امر نیز با‌توجه به برخی رخداد‌های داخلی، زمینه‌های تشدید تنش‌ها را میان ایران و همسایگان حوزه خلیج فارس افزایش داد. در همین راستا به نظر اغلب تحلیلگران یک استراتژی مغفول مانده در داخل نیز همچنان ادامه داشته و نسبت به پیگیری آن کوتاهی می‌شود؛ اینکه با‌توجه به شرایط فعلی و به سردی گراییدن روابط میان ایران و اروپا و نیز مشخص بودن نحوه تعامل چین و روسیه با ایران در شرایط‌های پرفشار، اکنون لازم است راهبرد اصلی بر نحوه خنثی کردن و در نهایت خروج از تحریم‌ها قرار بگیرد نه اینکه استراتژی نحوه زندگی و ادامه دادن در شرایط تحریمی مورد نظر باشد. به همین دلیل است که اکنون می‌توان گفت: شرایط فعلی برای ایران، جزئی دیگر از روند چند ساله تنش‌زدایی با جهان در خلال مذاکرات هسته‌ای است و با بروز مشکلاتی از قبیل: بازگشت تحریم‌ها به هیچ عنوان منطقی نیست که دستاورد‌ها و مذاکرات چند‌ساله به یکباره رها شود تا بار دیگر ناچار به بازگشت به نقطه اول و شروع بر سر مسائل حل‌و‌فصل شده گذشته باشیم.

 

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.