پرستوی مهاجرم چرا ز. لانه میروی
اگر ز. لانه میروی چرا شبانه میروی
قرار من شکیب من مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی
حیات جان امید دل علی بود ز. تو خجل
که با کبودی بدن ز. تازیانه میروی
کبوتر شکسته پر مرا به همرهت ببر
چرا بدون جفت خود ز. آشیانه میروی
چهار طفل خون جگر زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر چه عاشقانه میروی
الا به رخ نشانه ات مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود نکرده شانه میروی
همای بی ترانه ام چرا ز. آشیانه ام
به کوی بی نشان خود پر از نشانه میروی
فتاده بر دلم شرر که تو در این دلِ سحر
ز. همسرت غریبتر برون ز. خانه میروی
«میثم» از چه واهمه تو راست مهر فاطمه
به حشر هم سوی جنان بدین بهانه میروی
انتهای پیام/